انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 129702" data-attributes="member: 2935"><p>پارت116</p><p></p><p></p><p>_ مامانش اومده، خودم شنیدم گفت سلام مامان. اون پسره دوستش هم هست، قباد. پشت یه میز نشستن دارن حرف میزنن. حالا عکسشرو بهت میدم.</p><p>دستش را ازدم گوشی برداشت و دکمهی قطع تماس را زد. کتایون با حرص وجوش همیشگی گفت:<<خدایا این چه قانونیه که پشت اون پتیاره رو گرفته؟ نمیشه به این حکم اعتراض بزنی؟>></p><p>قباد جای شاهرخ پرسید:خاله جون الان میخوای مهریه رو بپیچونی یا اینکه ماهی یه سکه رو بکنی دو ماه یه سکه؟</p><p>_ نمیدونم والا، عقلم قد نمیده. مهر واسه اون دختر ازگوشت سگ حروم تره. اگه پای مصادره شدن اموال وسط نبود دست شاهرخ رو قلم میکردم بخواد به پینارسکه بده.</p><p>شاهرخ فنجان قهوه را ازلبش فاصله داد و بالبخند گفت</p><p>_ مامان جون یک جوری حرف میزنی هرکی ندونه من باعلاقه دارم مهریه میدم. زیرعقدنامه رو امضا زدم باید پاش وایسم وگرنه قانون جلوم درمیاد.</p><p>قباد هات چاکلتش را تا آخرخورد و رو به کتی گفت</p><p>_ خاله خان قبل اینکه کار به دادگاه بکشه شاهرخ میتونست هرچی داره و نداره به اسم شما بکنه تا توی دادگاه وانمود کنه آه در بساط نداره و براش مهریه رو خیلی خیلی سبک ببرن و دست اونا هم جایی بند نباشه. به شاهرخ هم گفتم ولی گوش نکرد و نمیدونم چرا وکیل هم نگرفت. حالا هم اولش فکرکنم طبق قانون دو سه تا سکه رو میده، در ادامه ماهی یک سکه. وگرنه فقط یه راه وجود داره اونم رضایت خود پیناره. بریم بیوفتیم به پاش بلکه مغازه و ماشین و پول رهن خونه رو نجات بدیم وگرنه همش به مرور به باد میره.</p><p>کتایون با دست راست کوبید پشت دست چپش و زمزمه کرد:<<خدا مرگم بده. >></p><p>شاهرخ با نگاه خشمگین توپید به قباد:<<نمیبینی قلبش ناراحته؟ الان وقت این حرفاست؟؟ مگه میخوام اصلاً پرداخت کنم؟!>></p><p>کتایون و قباد زل زدند به دهانش و دنبال جملهی بعدی بودند که در نیامد. کتی دست شاهرخ که روی میزبود گرفت و نالید</p><p>_ من که نمیدونم چی تو کلهات میگذره، یک وقت خامی نکنی با قانون و قاضی دربیوفتی. زبونم لال میندازنت گوشهی هلفدونی. من وبابات مگه مُردیم؟ طلا دارم میبری میفروشی. به هر قیمتی شده از شرش خلاص میشیم.</p><p>لبخند عمیقی به روی مادرش زد وحالا دست کتی بود که در دست شاهرخ جای گرفت. پچ پچ وار گفت:<<اگه اون بلده چطوری منرو بدوشه، منهم بلدم چطوری نم پس ندم.>></p><p>قباد پرید وسط:<<دادخواست اعسارت که شد ماهی یه سکه، مرحلهی بعدی دادگاه طلاقته که این وسط ازیاد نبری.>></p><p>کتایون تازه یادش افتاد پسرش بحث حقوقی طلاق را هم دارد. به نشانهی تایید سری تکان داد و با نگاه به شاهرخ گفت</p><p>_ راست میگه مادر، معطل نکن، قاضی دهن بازکرد بگو یه کلام ختم کلام، طلاق. توافقی دو سه روزه تموم میکنن لکهی ننگ از خونوادهمون پاک میشه.</p><p>_ کی گفته میخوام طلاق بدم؟؟</p><p>شوک دوم را به قباد وکتایون داد و نگاه آنها به سمت هم رفت. یعنی نه مهریه میداد نه طلاق؟ کتی با غیظ و اخم پرسید:<<یعنی چی؟ نمیخوای شر دختره رو از سرمون کم کنی؟>></p><p>نیش شاهرخ بازشد و دست به سینه تکیه زد به صندلی. جواب داد:<<شما قراره تماشاگر باشی مامان جون، بشین بازی رو ببین.>></p><p>قباد که درعالم دیگری سیر میکرد یک دفعه از سرجایش برخاست و دم گوش شاهرخ چیزی گفت که او هم با ابروان بالا رفته از قباد سوال کرد</p><p>_ کدوم میز؟</p><p>با سربه میز وسط سالن اشاره زد و شاهرخ یواش از صندلی بلندشد. با قدم های کوتاه به سمت میز رفت وچشم از سوژه برنداشت. خودش را به پشت صندلی او رساند و دختر که سرش توی گوشی بود متوجه نشد تا اینکه دوربین جلویی موبایلش چهرهی شاهرخ را کنار صورت خودش نشان داد. هنوز صفحهی دوربین را نبسته بود و فکرکرد شاهرخ میخواهد به طرف دیگری برود. گردن به عقب چرخاند و شاهرخ گفت</p><p>_ چرا نمیای نزدیکتر بگیری؟ یا موبایلرو بدی خودم برات بگیرم بهاره خانم؟؟</p><p>بهاره با نفس بند آمده خودش را به آن راه زد و با اخم از صندلی بلندشد. وقت هوچیگری و انداختن توپ در زمین شاهرخ بود. با صدای بالا رفته پرسید: <<اسم منرو از کجا میدونی شما؟ مگه خودت ناموس نداری؟>></p><p>سر چندنفری به سمت میز وسط سالن برگشت و شاهرخ بی توجه به سنگینی نگاه مشتریان جواب داد</p><p>_ چرا اسم مشتریای که با دوستاش واسه رد گم کنی میاد اینجا و دزدکی عکس میگیره رو ندونم؟ امروز تنها اومدی طبیعی جلوه کنه؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 129702, member: 2935"] پارت116 _ مامانش اومده، خودم شنیدم گفت سلام مامان. اون پسره دوستش هم هست، قباد. پشت یه میز نشستن دارن حرف میزنن. حالا عکسشرو بهت میدم. دستش را ازدم گوشی برداشت و دکمهی قطع تماس را زد. کتایون با حرص وجوش همیشگی گفت:<<خدایا این چه قانونیه که پشت اون پتیاره رو گرفته؟ نمیشه به این حکم اعتراض بزنی؟>> قباد جای شاهرخ پرسید:خاله جون الان میخوای مهریه رو بپیچونی یا اینکه ماهی یه سکه رو بکنی دو ماه یه سکه؟ _ نمیدونم والا، عقلم قد نمیده. مهر واسه اون دختر ازگوشت سگ حروم تره. اگه پای مصادره شدن اموال وسط نبود دست شاهرخ رو قلم میکردم بخواد به پینارسکه بده. شاهرخ فنجان قهوه را ازلبش فاصله داد و بالبخند گفت _ مامان جون یک جوری حرف میزنی هرکی ندونه من باعلاقه دارم مهریه میدم. زیرعقدنامه رو امضا زدم باید پاش وایسم وگرنه قانون جلوم درمیاد. قباد هات چاکلتش را تا آخرخورد و رو به کتی گفت _ خاله خان قبل اینکه کار به دادگاه بکشه شاهرخ میتونست هرچی داره و نداره به اسم شما بکنه تا توی دادگاه وانمود کنه آه در بساط نداره و براش مهریه رو خیلی خیلی سبک ببرن و دست اونا هم جایی بند نباشه. به شاهرخ هم گفتم ولی گوش نکرد و نمیدونم چرا وکیل هم نگرفت. حالا هم اولش فکرکنم طبق قانون دو سه تا سکه رو میده، در ادامه ماهی یک سکه. وگرنه فقط یه راه وجود داره اونم رضایت خود پیناره. بریم بیوفتیم به پاش بلکه مغازه و ماشین و پول رهن خونه رو نجات بدیم وگرنه همش به مرور به باد میره. کتایون با دست راست کوبید پشت دست چپش و زمزمه کرد:<<خدا مرگم بده. >> شاهرخ با نگاه خشمگین توپید به قباد:<<نمیبینی قلبش ناراحته؟ الان وقت این حرفاست؟؟ مگه میخوام اصلاً پرداخت کنم؟!>> کتایون و قباد زل زدند به دهانش و دنبال جملهی بعدی بودند که در نیامد. کتی دست شاهرخ که روی میزبود گرفت و نالید _ من که نمیدونم چی تو کلهات میگذره، یک وقت خامی نکنی با قانون و قاضی دربیوفتی. زبونم لال میندازنت گوشهی هلفدونی. من وبابات مگه مُردیم؟ طلا دارم میبری میفروشی. به هر قیمتی شده از شرش خلاص میشیم. لبخند عمیقی به روی مادرش زد وحالا دست کتی بود که در دست شاهرخ جای گرفت. پچ پچ وار گفت:<<اگه اون بلده چطوری منرو بدوشه، منهم بلدم چطوری نم پس ندم.>> قباد پرید وسط:<<دادخواست اعسارت که شد ماهی یه سکه، مرحلهی بعدی دادگاه طلاقته که این وسط ازیاد نبری.>> کتایون تازه یادش افتاد پسرش بحث حقوقی طلاق را هم دارد. به نشانهی تایید سری تکان داد و با نگاه به شاهرخ گفت _ راست میگه مادر، معطل نکن، قاضی دهن بازکرد بگو یه کلام ختم کلام، طلاق. توافقی دو سه روزه تموم میکنن لکهی ننگ از خونوادهمون پاک میشه. _ کی گفته میخوام طلاق بدم؟؟ شوک دوم را به قباد وکتایون داد و نگاه آنها به سمت هم رفت. یعنی نه مهریه میداد نه طلاق؟ کتی با غیظ و اخم پرسید:<<یعنی چی؟ نمیخوای شر دختره رو از سرمون کم کنی؟>> نیش شاهرخ بازشد و دست به سینه تکیه زد به صندلی. جواب داد:<<شما قراره تماشاگر باشی مامان جون، بشین بازی رو ببین.>> قباد که درعالم دیگری سیر میکرد یک دفعه از سرجایش برخاست و دم گوش شاهرخ چیزی گفت که او هم با ابروان بالا رفته از قباد سوال کرد _ کدوم میز؟ با سربه میز وسط سالن اشاره زد و شاهرخ یواش از صندلی بلندشد. با قدم های کوتاه به سمت میز رفت وچشم از سوژه برنداشت. خودش را به پشت صندلی او رساند و دختر که سرش توی گوشی بود متوجه نشد تا اینکه دوربین جلویی موبایلش چهرهی شاهرخ را کنار صورت خودش نشان داد. هنوز صفحهی دوربین را نبسته بود و فکرکرد شاهرخ میخواهد به طرف دیگری برود. گردن به عقب چرخاند و شاهرخ گفت _ چرا نمیای نزدیکتر بگیری؟ یا موبایلرو بدی خودم برات بگیرم بهاره خانم؟؟ بهاره با نفس بند آمده خودش را به آن راه زد و با اخم از صندلی بلندشد. وقت هوچیگری و انداختن توپ در زمین شاهرخ بود. با صدای بالا رفته پرسید: <<اسم منرو از کجا میدونی شما؟ مگه خودت ناموس نداری؟>> سر چندنفری به سمت میز وسط سالن برگشت و شاهرخ بی توجه به سنگینی نگاه مشتریان جواب داد _ چرا اسم مشتریای که با دوستاش واسه رد گم کنی میاد اینجا و دزدکی عکس میگیره رو ندونم؟ امروز تنها اومدی طبیعی جلوه کنه؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین