انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="*احساس*" data-source="post: 129412" data-attributes="member: 2935"><p>پارت112</p><p></p><p></p><p>بوی شمعدانی اتاقک و ریهاش را پرکرد. گوشش هم مملو از احساسی که شاهرخ به وجودش تزریق میکرد. ترس از آسمان غرنبه و افکار مشوش محو شد، آرامش عجیبی گرفته بود. سویل با نگاه به گلها زمزمه وار گفت</p><p>_ سرقولی که دادی هستی؟</p><p>_ به محض اینکه ازاصل داستان باخبر بشم اقدام میکنم.</p><p>***</p><p>_ ماکان؟</p><p>_ جانم جانان؟</p><p>تازگی ها برای قافیه دادن و بلبل زبانی وقتی میگفتم ماکان آخرحرفش به جانان ختم میشد. لبخندی زدم و پرسیدم:<<یادت که نرفته عشق زمستونم؟>></p><p>پوف کشداری به گوشم خورد و دنبالهاش جواب داد</p><p>_ چون بعدش حسودیم شد و الانم تکرار کردی نه، یادمه.</p><p>_ خب، داره برف میاد و به گمونم میشینه رو زمین. تاحالا برف بازی کردی؟</p><p>دم پنجره ایستاده وبه دانههای درشت برف خیره بودم. صبح که چشم باز کردم دیدم بله، برف شادی خدا روشن شده و مراد دلم را که لک زده بود برای برف بازی داده.</p><p>_ چندسالی میشه برف دستم نگرفتم ولی بچه که بودم زیاد. چطور؟</p><p>_ شب میخوام برم بیرون آدم برفی درست کنم.</p><p>با ثانیهای تاخیر پرسید:<<با کسی قرار گذاشتی یا تنها؟>></p><p>تو که اینقدرخنگ نبودی ماکان. بچه دوزاریش کج شده و میکشد تا حرف دلم را بزند. فوتی به بیرون فرستادم وحرصی گفتم:<<بنده با کسی قرار نمیذارم، باهام قرار میذارن!>></p><p>_ عجب، خب بهم افتخار میدین امشب قرار بذاریم یه جای خوب؟</p><p>دهان من برای جواب همزمان با دراتاق بازشد و پیمان بی هوا داخل آمد. روی صندلی نشست، با چشم غره و گره میان ابروانم گفتم:<<اوکی عالیه. ساعتشرو توی تلفن بعدی فیکس میکنیم. فعلاً.>></p><p>دکمهی قطع تماس را زدم و توپیدم بهش:<<احترام هرکس دست خودشه، بخواد میذارم نخواد نمیذارم. داداش بزرگه، تا جایی که یادمه باهم یک جا بزرگ شدیم و ازقضا اونجا طویله نبوده که سرت رو میاندازی میای تو.>></p><p>دست به سینه، خونسرد و عادی گفت:<<حرف دهنترو بفهم وگرنه یکی می زنم نون و آبت بشه و اون آقا ژیگوله حالش ازت به هم بخوره. ازکلانتری زنگ نزدن؟>></p><p>تهدیدش را هضم نکرده بودم که دستم به کمر رفت و با لحن بد وتندی جواب دادم</p><p>_ نخیر، منتظر فرمان شمان تا دزدا رو طی یه عملیات انتحاری دستگیر کنن.</p><p>بدم نمیآمد پا روی دُمش بگذارم ببینم جرئت زدنم را دارد یا زر میزند. حیف زیبا بهم ذره ای بدی نکرد و پشت مرده حرف زدن جایز نبود، پایش را پیش میکشیدم پیمان جری میشد. لبهی تخت نشستم و برخلاف انتظارم خودش بحث زیبا را انداخت وسط</p><p>_ عشق من و زیبا عین افسانه بود، یه دنیای اعجاب انگیز. هروقت همو میدیدیم غم فراموش میشد، آخر هر قرارمون تایم قراربعد رو میذاشتیم، عین آدم سیگاری که با آتیش سیگارقبلی میرفت بعدی رو روشن میکرد. غرق بودیم، وسط اقیانوس عشق شنا میکردیم که یهو خوردیم به خشکی، برهوت، کویر. شبونه بیصدا ترکم کرد.</p><p>به نقطهی گنگی زل زده و بالبخند محوی سفرهی دلش را بازکرده بود. شاید هم یادش رفته من در اتاق هستم. پشت بند سکوت طولانی صحبتش را از سر گرفت:<<میخوام بدونی این راهی که داری میری رو خیلی وقت پیش رفتم. شیرینه ولی رویاست، لازمه یکی بیدارت کنه. معلومه با پسره خوب مچ شدی و زندگیترو ریختی روی داریه. حتماً منم میشناسه و میدونه برادر داری، آمارشرو یه جوری درمیارم و میرم پیشش. اگه ذرهای ارزش قائل باشه عقب میشینه و نمیذاره آتو دست رقیبت بیوفته.>></p><p>ازاین آدم هرچه بگویی ساخته بود وبه جایی میرساند که باید سرهر قرار اطرافم را دید بزنم تا مورد مشکوکی تعقیبم نکند. از روی صندلی بلندشد و آب پاکی را با فریاد ریختم رو دستش</p><p>_ اونا همدیگه رو دیدن. ای بابا. عجب موی دماغی شدی تو.</p><p>به سمتم چرخید و با قیافهی شگفت زدهاش مواجهم کرد. با اخمی ازسر تعجب پرسید:<<دیدن؟ کجا؟>></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="*احساس*, post: 129412, member: 2935"] پارت112 بوی شمعدانی اتاقک و ریهاش را پرکرد. گوشش هم مملو از احساسی که شاهرخ به وجودش تزریق میکرد. ترس از آسمان غرنبه و افکار مشوش محو شد، آرامش عجیبی گرفته بود. سویل با نگاه به گلها زمزمه وار گفت _ سرقولی که دادی هستی؟ _ به محض اینکه ازاصل داستان باخبر بشم اقدام میکنم. *** _ ماکان؟ _ جانم جانان؟ تازگی ها برای قافیه دادن و بلبل زبانی وقتی میگفتم ماکان آخرحرفش به جانان ختم میشد. لبخندی زدم و پرسیدم:<<یادت که نرفته عشق زمستونم؟>> پوف کشداری به گوشم خورد و دنبالهاش جواب داد _ چون بعدش حسودیم شد و الانم تکرار کردی نه، یادمه. _ خب، داره برف میاد و به گمونم میشینه رو زمین. تاحالا برف بازی کردی؟ دم پنجره ایستاده وبه دانههای درشت برف خیره بودم. صبح که چشم باز کردم دیدم بله، برف شادی خدا روشن شده و مراد دلم را که لک زده بود برای برف بازی داده. _ چندسالی میشه برف دستم نگرفتم ولی بچه که بودم زیاد. چطور؟ _ شب میخوام برم بیرون آدم برفی درست کنم. با ثانیهای تاخیر پرسید:<<با کسی قرار گذاشتی یا تنها؟>> تو که اینقدرخنگ نبودی ماکان. بچه دوزاریش کج شده و میکشد تا حرف دلم را بزند. فوتی به بیرون فرستادم وحرصی گفتم:<<بنده با کسی قرار نمیذارم، باهام قرار میذارن!>> _ عجب، خب بهم افتخار میدین امشب قرار بذاریم یه جای خوب؟ دهان من برای جواب همزمان با دراتاق بازشد و پیمان بی هوا داخل آمد. روی صندلی نشست، با چشم غره و گره میان ابروانم گفتم:<<اوکی عالیه. ساعتشرو توی تلفن بعدی فیکس میکنیم. فعلاً.>> دکمهی قطع تماس را زدم و توپیدم بهش:<<احترام هرکس دست خودشه، بخواد میذارم نخواد نمیذارم. داداش بزرگه، تا جایی که یادمه باهم یک جا بزرگ شدیم و ازقضا اونجا طویله نبوده که سرت رو میاندازی میای تو.>> دست به سینه، خونسرد و عادی گفت:<<حرف دهنترو بفهم وگرنه یکی می زنم نون و آبت بشه و اون آقا ژیگوله حالش ازت به هم بخوره. ازکلانتری زنگ نزدن؟>> تهدیدش را هضم نکرده بودم که دستم به کمر رفت و با لحن بد وتندی جواب دادم _ نخیر، منتظر فرمان شمان تا دزدا رو طی یه عملیات انتحاری دستگیر کنن. بدم نمیآمد پا روی دُمش بگذارم ببینم جرئت زدنم را دارد یا زر میزند. حیف زیبا بهم ذره ای بدی نکرد و پشت مرده حرف زدن جایز نبود، پایش را پیش میکشیدم پیمان جری میشد. لبهی تخت نشستم و برخلاف انتظارم خودش بحث زیبا را انداخت وسط _ عشق من و زیبا عین افسانه بود، یه دنیای اعجاب انگیز. هروقت همو میدیدیم غم فراموش میشد، آخر هر قرارمون تایم قراربعد رو میذاشتیم، عین آدم سیگاری که با آتیش سیگارقبلی میرفت بعدی رو روشن میکرد. غرق بودیم، وسط اقیانوس عشق شنا میکردیم که یهو خوردیم به خشکی، برهوت، کویر. شبونه بیصدا ترکم کرد. به نقطهی گنگی زل زده و بالبخند محوی سفرهی دلش را بازکرده بود. شاید هم یادش رفته من در اتاق هستم. پشت بند سکوت طولانی صحبتش را از سر گرفت:<<میخوام بدونی این راهی که داری میری رو خیلی وقت پیش رفتم. شیرینه ولی رویاست، لازمه یکی بیدارت کنه. معلومه با پسره خوب مچ شدی و زندگیترو ریختی روی داریه. حتماً منم میشناسه و میدونه برادر داری، آمارشرو یه جوری درمیارم و میرم پیشش. اگه ذرهای ارزش قائل باشه عقب میشینه و نمیذاره آتو دست رقیبت بیوفته.>> ازاین آدم هرچه بگویی ساخته بود وبه جایی میرساند که باید سرهر قرار اطرافم را دید بزنم تا مورد مشکوکی تعقیبم نکند. از روی صندلی بلندشد و آب پاکی را با فریاد ریختم رو دستش _ اونا همدیگه رو دیدن. ای بابا. عجب موی دماغی شدی تو. به سمتم چرخید و با قیافهی شگفت زدهاش مواجهم کرد. با اخمی ازسر تعجب پرسید:<<دیدن؟ کجا؟>> [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان زمستان بنفش | *احساس*
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین