انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان روشنایی در تاریکی | i_luna
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="i_luna" data-source="post: 128086" data-attributes="member: 7553"><p>پارت 11</p><p>سری تکون داد و بلیزش رو گرفت دستش، به سمت پلهها رفت.</p><p>به زور چشمام رو از رو بدنش برداشتم. بیتربیت حتی تشکر هم نکرد.</p><p>هنوز تو شوک اتفاقات امروز بودم، یاد حرف آخر هومن افتادم، گفت دوباره برمیگردن. دلهره عجیبی به جونم افتاد.</p><p>_ به چی فکر میکنی عروسک؟</p><p>جیغی زدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم و به دیان که نیشش باز بود زل زدم.</p><p>_ چرا مث جن ظاهر میشی ترسیدم.</p><p>نیشش بیشتر باز شد، ترسیدم بیشتر ادامه بدم ایندفعه دهنش جـ×ر بخوره، چشم غرهای بهش رفتم که جدی شد و دستم رو گرفت و سمت مبلا برد.</p><p>_ بشین من برم دنبال کایا. باید یه چیز مهم رو بگم.</p><p>سری تکون دادم که رفت بالا تا صداش کنه.</p><p>بعد گذشت چند دقیقه اومدن پایین به هردوشون نگاه کردم واقعا جفتشون جذاب و خوشتیپ بودن.</p><p>دیان _خوردیمون پناه.</p><p>خجالتزده نگاهش کردم که تک خندهای کرد و روبهروم نشست و کایا هم روی مبل تک نفره کناریش نشست.</p><p>دیان شروع کرد به حرف زدن:</p><p>_ باید از اینجا بریم، حالا که جامون رو میدونن ریسکه که اینجا بمونیم.</p><p>کایا _ نمیشه بریم.</p><p>دیان معترضانه اسمش رو صدا زد که کایا کلافه دستش رو تو موهاش فرو برد.</p><p>_ بسه دیان خودت هم میدونی چرا نمیشه، پیش خودت الکی تصمیم نگیر.</p><p>_ میشه یکی بگه اینجا چهخبره، چرا باید بریم؟ اصلا چرا نمیشه که بریم.</p><p>دیان خواست حرف بزنه که کایا یه نگاه ترسناک بهش انداخت.</p><p>_ اَه کایا شورش رو در اوردی دیگه، حداقل بزار بگم حق داره بدونه اونم.</p><p>کایا _ دیان گفتم بس کن، همه چیز به موقعش روشن میشه.</p><p>کلافه و حرصی نگاشون کردم و بلند گفتم:</p><p>_ من چی رو باید بدونم، میشه یکیتون بهم توضیح بده اینجا چهخبره.</p><p>کایا _چیزی نیست برگرد اتاقت.</p><p>حرصی غریدم:</p><p>_ نمیرم تا وقتی نفهمم اینجا چهخبره.</p><p>عصبی بلند شد و بازوم رو گرفت، بلندم کرد و جلو صورتم غرید:</p><p>_ باز بهت رو دادم؟ یادت نرفته که برا چی اینجایی، یا همین الان خودت گورت رو گم میکنی میری اتاقت، یا تضمین نمیکنم زنده در بری.</p><p>با نفرت به صورتش زل زدم.</p><p>_ بیا بزن، بیا بزن بکش من رو اصلا. مگه جز این کار دیگهای بلدی؟</p><p>فشار دستش رو بیشتر کرد، از درد صورتم جمع شد ولی همچنان زل زدم به چشمهاش.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="i_luna, post: 128086, member: 7553"] پارت 11 سری تکون داد و بلیزش رو گرفت دستش، به سمت پلهها رفت. به زور چشمام رو از رو بدنش برداشتم. بیتربیت حتی تشکر هم نکرد. هنوز تو شوک اتفاقات امروز بودم، یاد حرف آخر هومن افتادم، گفت دوباره برمیگردن. دلهره عجیبی به جونم افتاد. _ به چی فکر میکنی عروسک؟ جیغی زدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم و به دیان که نیشش باز بود زل زدم. _ چرا مث جن ظاهر میشی ترسیدم. نیشش بیشتر باز شد، ترسیدم بیشتر ادامه بدم ایندفعه دهنش جـ×ر بخوره، چشم غرهای بهش رفتم که جدی شد و دستم رو گرفت و سمت مبلا برد. _ بشین من برم دنبال کایا. باید یه چیز مهم رو بگم. سری تکون دادم که رفت بالا تا صداش کنه. بعد گذشت چند دقیقه اومدن پایین به هردوشون نگاه کردم واقعا جفتشون جذاب و خوشتیپ بودن. دیان _خوردیمون پناه. خجالتزده نگاهش کردم که تک خندهای کرد و روبهروم نشست و کایا هم روی مبل تک نفره کناریش نشست. دیان شروع کرد به حرف زدن: _ باید از اینجا بریم، حالا که جامون رو میدونن ریسکه که اینجا بمونیم. کایا _ نمیشه بریم. دیان معترضانه اسمش رو صدا زد که کایا کلافه دستش رو تو موهاش فرو برد. _ بسه دیان خودت هم میدونی چرا نمیشه، پیش خودت الکی تصمیم نگیر. _ میشه یکی بگه اینجا چهخبره، چرا باید بریم؟ اصلا چرا نمیشه که بریم. دیان خواست حرف بزنه که کایا یه نگاه ترسناک بهش انداخت. _ اَه کایا شورش رو در اوردی دیگه، حداقل بزار بگم حق داره بدونه اونم. کایا _ دیان گفتم بس کن، همه چیز به موقعش روشن میشه. کلافه و حرصی نگاشون کردم و بلند گفتم: _ من چی رو باید بدونم، میشه یکیتون بهم توضیح بده اینجا چهخبره. کایا _چیزی نیست برگرد اتاقت. حرصی غریدم: _ نمیرم تا وقتی نفهمم اینجا چهخبره. عصبی بلند شد و بازوم رو گرفت، بلندم کرد و جلو صورتم غرید: _ باز بهت رو دادم؟ یادت نرفته که برا چی اینجایی، یا همین الان خودت گورت رو گم میکنی میری اتاقت، یا تضمین نمیکنم زنده در بری. با نفرت به صورتش زل زدم. _ بیا بزن، بیا بزن بکش من رو اصلا. مگه جز این کار دیگهای بلدی؟ فشار دستش رو بیشتر کرد، از درد صورتم جمع شد ولی همچنان زل زدم به چشمهاش. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان روشنایی در تاریکی | i_luna
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین