انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان روشنایی در تاریکی | i_luna
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="i_luna" data-source="post: 128085" data-attributes="member: 7553"><p>پارت 10</p><p>با شل شدن دستای هومن از دورم، به خودم اومدم و چشمام رو باز کردم. با دیدن خون روی دست هومن جیغی زدم و عقب رفتم.</p><p>_ فکر کنم هشدار داده بودم دور و بر من نپلک.</p><p>سریع گردنم رو برگردوندم و کایا رو پشت سرم دیدم.</p><p>با اخم اومد سمتم و دستم رو گرفت و کشید سمت خودش، هومن با صورت تو هم رفته دستش رو با اون یکی دستش نگه داشت.</p><p>_ میخوای هر غلطی بکنی بکن، اصن بکش من رو ولی بزار پناه بره، اون گناهی نداره.</p><p>کایا سرش رو کج کرد و نگاهش کرد. با اسلحهش ور رفت و با لحن مسخرهای گفت:</p><p>_ عه؟ چون تو گفتی باشه.</p><p>بعد اسلحش رو سمتش گرفت و ادامه داد:</p><p>_ همین الان دست افراد آش و لاشت رو میگیری و گم میشین، وگرنه تضمین نمی.کنم که این دختره زنده بمونه.</p><p>ترسیده بهش نگاه کردم که بدون اینکه نگام کنه اخم غلیظتری کرد، هومن دندون قروچهای کرد و سعی کرد صاف وایسه. بعد به من نگاه کرد و بیمیل روش رو اون طرفی کرد.</p><p>_ میرم ولی یادت باشه که قرار نیست بیخیالت فشم ، با بد کسایی در افتادی.</p><p>کایا نیشخندی زد و بعد دست منو ول کرد و اشاره کرد بشینم، رفتم نشستم و هومن از در رفت بیرون.</p><p>کایا:</p><p>_ برو چک کن ببین گورشون رو گم کردن یا نه.</p><p>دیان سریع تکون داد و رفت.</p><p>روی مبل تو خودم جمع شدم و نگاهی بهش انداختم که چشمم به کتف خونیش افتاد، چشمام گشاد شد.</p><p>_ز..زخمی شدی.</p><p>بیتفاوت نگام کرد.</p><p>_ عه؟</p><p>بلند شدم رفتم سمت و یقش رو دادم کنار که خودش رو کشید عقب.</p><p>_ چه غلطی میکنی.</p><p>با بغض نگاهش کردم و دوباره یقش رو دادم کنار.</p><p>_ محض اطلاعت من دانشجو پزشکیم بزار چک کنم ببینم چیشده.</p><p>یکم به زخمش نگاه کردم و جلوش وایسادم.</p><p>_ خراش عمیقیه بخیه میخواد، باید بری بیمارستان امکان داره عفونت کنه.</p><p>مردد نگام کرد.</p><p>_ چیزی میخوای بگی؟</p><p>نگاهش رو ازم گرفت و به مبل روبهرو خیره شد. با صدای خش دارش گفت:</p><p>_ نمیتونم برم بیمارستان.</p><p>با تعجب نگاهش کردم که قیافم رو دید پوزخندی زد و ادامه داد</p><p>_ مشخصه بخاطر ساییده شدن تیر خراش خورده و بیمارستان پلیس خبر میکنه.</p><p>نفس عمیقی کشیدم و ازش فاصله گرفتم و به دور و بر نگاه کردم.</p><p>_ اینجا سوزن بخیه و نخ و پانسمان و اینا دارین؟ میتونم برات بخیه بزنم، فقط چون بیحسی نداریم درد میگیره.</p><p>سری تکون داد و با لحن آرومی گفت:</p><p>_ تو یکی از کابینتهای آشپزخونه، جعبه کمکهای اولیه هست. فکرکنم اینایی که گفتی باشن.</p><p>با صدای آرومش یه جوری شدم کاش همیشه همینقدر آروم بود.</p><p> نفس عمیقی کشیدم و به سمت آشپزخونه رفتم و کابینتها رو گشتم. با دیدن جعبه کمکهای اولیه برداشتمش و رفتم پیشش.</p><p>_ دکمه اول و دوم لباست رو باز کن تا فاصله لباست با زخم بیشتر شه و آلوده نشه.</p><p>شروع کرد باز کردن دکمههاش و بعد کلا بلیز رو از تنش درآورد.</p><p>با بهت به عضلاتش نگاه کردم، ویی خره این بچه نمیدونه من جنبه ندارم بعد زرتی لباسش رو در میاره؟</p><p>به زور چشمم رو از هیکل خفنش گرفتم و جعبه رو گذاشتم کنار و نشستم کنارش. اول با دستمال خونهای دورش رو پاک کردم. نخ رو تو سوزن کردم و دستم رو گرفتم سمتش.</p><p>_ ببین اگه دردت گرفت دستم رو فشار بده و به دستم نگاه کرد.</p><p>چیزی نگفت، ایش پسره بی.لیاقت یبس.</p><p> خواستم دستم رو بکشم که سریع دستم رو بین دست سردش گرفت، نفسم رو ول کردم و حواسم رو به زخم بدم. یواش سوزن رو تو پوستش فرو کردم که فشار ریزی به دستم وارد کرد. نگاهی به صورت جمع شدش کردم.</p><p>_ تحمل کن الان زود انجامش میدم تا کمتر درد رو حس کنی.</p><p>چیزی نگفتم و سریع شروع به بخیه زدن کردم، خودمم از دیدن زخمش دلم ضعف کرد، ولی هرطور بود بخیه رو زدم و سوزن رو جدا کردم از بدنش، فکر کنم دستم بیحس شد اینقدر که فشارش داد.</p><p>لبخند شل و ولی زدم و نگاهش کردم.</p><p>_ تموم شد.</p><p>نگاهم کرد و آروم دستم رو ول کرد.</p><p>گاز استریل رو برداشتم و گذاشتم رو دستش و بعد بانداژ و تمام، از کنارش بلند شدم.</p><p>_ هر روز بانداژت باید عوض شه.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="i_luna, post: 128085, member: 7553"] پارت 10 با شل شدن دستای هومن از دورم، به خودم اومدم و چشمام رو باز کردم. با دیدن خون روی دست هومن جیغی زدم و عقب رفتم. _ فکر کنم هشدار داده بودم دور و بر من نپلک. سریع گردنم رو برگردوندم و کایا رو پشت سرم دیدم. با اخم اومد سمتم و دستم رو گرفت و کشید سمت خودش، هومن با صورت تو هم رفته دستش رو با اون یکی دستش نگه داشت. _ میخوای هر غلطی بکنی بکن، اصن بکش من رو ولی بزار پناه بره، اون گناهی نداره. کایا سرش رو کج کرد و نگاهش کرد. با اسلحهش ور رفت و با لحن مسخرهای گفت: _ عه؟ چون تو گفتی باشه. بعد اسلحش رو سمتش گرفت و ادامه داد: _ همین الان دست افراد آش و لاشت رو میگیری و گم میشین، وگرنه تضمین نمی.کنم که این دختره زنده بمونه. ترسیده بهش نگاه کردم که بدون اینکه نگام کنه اخم غلیظتری کرد، هومن دندون قروچهای کرد و سعی کرد صاف وایسه. بعد به من نگاه کرد و بیمیل روش رو اون طرفی کرد. _ میرم ولی یادت باشه که قرار نیست بیخیالت فشم ، با بد کسایی در افتادی. کایا نیشخندی زد و بعد دست منو ول کرد و اشاره کرد بشینم، رفتم نشستم و هومن از در رفت بیرون. کایا: _ برو چک کن ببین گورشون رو گم کردن یا نه. دیان سریع تکون داد و رفت. روی مبل تو خودم جمع شدم و نگاهی بهش انداختم که چشمم به کتف خونیش افتاد، چشمام گشاد شد. _ز..زخمی شدی. بیتفاوت نگام کرد. _ عه؟ بلند شدم رفتم سمت و یقش رو دادم کنار که خودش رو کشید عقب. _ چه غلطی میکنی. با بغض نگاهش کردم و دوباره یقش رو دادم کنار. _ محض اطلاعت من دانشجو پزشکیم بزار چک کنم ببینم چیشده. یکم به زخمش نگاه کردم و جلوش وایسادم. _ خراش عمیقیه بخیه میخواد، باید بری بیمارستان امکان داره عفونت کنه. مردد نگام کرد. _ چیزی میخوای بگی؟ نگاهش رو ازم گرفت و به مبل روبهرو خیره شد. با صدای خش دارش گفت: _ نمیتونم برم بیمارستان. با تعجب نگاهش کردم که قیافم رو دید پوزخندی زد و ادامه داد _ مشخصه بخاطر ساییده شدن تیر خراش خورده و بیمارستان پلیس خبر میکنه. نفس عمیقی کشیدم و ازش فاصله گرفتم و به دور و بر نگاه کردم. _ اینجا سوزن بخیه و نخ و پانسمان و اینا دارین؟ میتونم برات بخیه بزنم، فقط چون بیحسی نداریم درد میگیره. سری تکون داد و با لحن آرومی گفت: _ تو یکی از کابینتهای آشپزخونه، جعبه کمکهای اولیه هست. فکرکنم اینایی که گفتی باشن. با صدای آرومش یه جوری شدم کاش همیشه همینقدر آروم بود. نفس عمیقی کشیدم و به سمت آشپزخونه رفتم و کابینتها رو گشتم. با دیدن جعبه کمکهای اولیه برداشتمش و رفتم پیشش. _ دکمه اول و دوم لباست رو باز کن تا فاصله لباست با زخم بیشتر شه و آلوده نشه. شروع کرد باز کردن دکمههاش و بعد کلا بلیز رو از تنش درآورد. با بهت به عضلاتش نگاه کردم، ویی خره این بچه نمیدونه من جنبه ندارم بعد زرتی لباسش رو در میاره؟ به زور چشمم رو از هیکل خفنش گرفتم و جعبه رو گذاشتم کنار و نشستم کنارش. اول با دستمال خونهای دورش رو پاک کردم. نخ رو تو سوزن کردم و دستم رو گرفتم سمتش. _ ببین اگه دردت گرفت دستم رو فشار بده و به دستم نگاه کرد. چیزی نگفت، ایش پسره بی.لیاقت یبس. خواستم دستم رو بکشم که سریع دستم رو بین دست سردش گرفت، نفسم رو ول کردم و حواسم رو به زخم بدم. یواش سوزن رو تو پوستش فرو کردم که فشار ریزی به دستم وارد کرد. نگاهی به صورت جمع شدش کردم. _ تحمل کن الان زود انجامش میدم تا کمتر درد رو حس کنی. چیزی نگفتم و سریع شروع به بخیه زدن کردم، خودمم از دیدن زخمش دلم ضعف کرد، ولی هرطور بود بخیه رو زدم و سوزن رو جدا کردم از بدنش، فکر کنم دستم بیحس شد اینقدر که فشارش داد. لبخند شل و ولی زدم و نگاهش کردم. _ تموم شد. نگاهم کرد و آروم دستم رو ول کرد. گاز استریل رو برداشتم و گذاشتم رو دستش و بعد بانداژ و تمام، از کنارش بلند شدم. _ هر روز بانداژت باید عوض شه. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان روشنایی در تاریکی | i_luna
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین