انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان رهروان شب | آبی شماره ی هفت
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="استقلالی" data-source="post: 96404" data-attributes="member: 2408"><p>بیل رو گذاشتم رو زمین و لیوان چایی رو از بابابزرگ گرفتم:</p><p>- ایرانیَت بیداد میکنه!</p><p>گفت:</p><p>- چهطور؟</p><p>چایی رو بردم بالا و گفتم:</p><p>- چایی رو میگم! یار دیرینهی کشور من چایی!</p><p>لبخند محوی زد که زود جمعش کرد. گفتم:</p><p>- حالا چی شد تصمیم گرفتی باغ درست کنی؟</p><p>برگشت سمتم و گفت:</p><p>- برای اینکه پس فردا دست زن و بچت رو بگیری بیای اینجا رو نشونشون بدی و با غرور بگی این باغ از بابابزرگم بهم ارث رسیده! هر چقدر دوست دارید بخورید و بریزید و بپاشید!</p><p>با تعجب و خنده برگشتم سمتش و گفتم:</p><p>- عه پدر این چه حرفایه میزنی! شوخیشم زشته.</p><p>- خودت رو لوس نکن! یعنی اگه ازم بهت ارث برسه خوشحال نمیشی؟</p><p>با اخم لیوان چایی رو گذاشتم تو زنبیل روی کاپوت ماشین و گفتم:</p><p>- من همچین آدمی نیستم. فکر نمیکردم اینطوری منو شناخته باشی!</p><p>برگشت سمتم و گفت:</p><p>- ناراحت نشو! داشتم باهات شوخی میکردم. وگرنه من حالا حالاها هستم. قراره نوهتو بغل کنم و اسم انتخاب کنم براش!</p><p>زدم زیر خنده. گفتم:</p><p>- پدر ببین اصلاً میخوام ازدواج کنم که داری واسه نوهاَم نقشه میکشی!</p><p>- شما جوونهای امروزی احساس میکنید با ازدواج کردن چیزی از دست میدید!</p><p>تو فکر فرو رفتم و گفتم:</p><p>- من برای تکامل خودم هم کم دارم. فکر نکنم بتونم نیمهی گمشدهی کس دیگهای باشم.</p><p>با مکث گفت:</p><p>- افسردهگیت که خوب بشه دیگه مشکلی نداری. بقیه مشکلات با ازدواج حل میشه.</p><p>- خدا از دهنت بشنوه. دیگه بریم!</p><p>***</p><p>به بچهها زل زدم. شاگردهای قبلی اکثراً تو امتحان قبول شده بودن و حالا من به آدمهای جدیدی تعلیم میدادم. وارد شدم و به ستون تکیه دادم. گفتم:</p><p>- صف بکشید!</p><p>برگشتن سمت من و با دیدن منی که با جذبه ترین حالتم رو به خودم گرفته بودم و لباسهای فرم نینجوتسو تنم بود فوراً صف کشیدن. لبخند زدم و دست به سینه و خرامان خرامان رفتم و جلوشون ایستادم:</p><p>- من سیاوشم. سیاوش کیانیان. استاد جدید شما. اول بگم که شما اینجا حق دارید شکست بخورید، آسیب ببینید و داد و بیداد و سر و صدا کنید؛ ولی هر وقت حس کردید نا امید یا تسلیم شده هستید راهتون رو بکشید و برید و دیگه سمت نینجوتسو نیاید. تفهیم شد؟</p><p>گفتن:</p><p>- بله استاد!</p><p>گفتم:</p><p>- شروع میکنیم.</p><p>بهم احترام گذاشتن و گرم کردن رو شروع کردن. باید کمی سخت میگرفتم. کمربند قرمز سطح حساس و مهمی بود. بعد گرم کردن دو به دو با هم گروه شدن و مشغول مبارزه. گوشیم رو در آوردم و شمارهی شاهین رو گرفتم. بعد دو تا بوق برداشت:</p><p>- سلام استاد.</p><p>- سلام. شیفت جدیدت ساعت چند افتاده؟</p><p>- هشت صبح.</p><p>- روزهای؟</p><p>- فرد.</p><p>- پس میتونی بیای سر کلاس من جای ارشد کلاس؟ حقوق هم بهت میدم!</p><p>- با مدیر حرف میزنم. تمام تلاشم رو میکنم استاد.</p><p>- مرسی. فعلاً!</p><p>- خدافظ.</p><p>قطع کردم. بعد از تموم شدن مبارزهی بچهها از باشگاه زدم بیرون و اونا مشغول سرد کردن شدن. رفتم سمت گلخونه. دیدن اونجا بدون فربد عصبیم میکرد ولی برای اینکه گلدونها خشک نشن مجبور بودم برم. در گلخونه رو باز کردم و رفتم تو که فربد با یه گلدون خالی از انبار زد بیرون:</p><p>- بازم دیر کردی!</p><p>با تعجب گفتم:</p><p>- تو اینجا چیکار میکنی؟</p><p>گلدون رو گذاشت رو زمین و گفت:</p><p>- فرار کردم! خب معلومه دیگه. اجازهی کار کردن گرفتم.</p><p>نیشم باز شد:</p><p>- اینکه عالیه!</p><p>- بالاخره پسری به سن و سال من باید یواش یواش کار کردن رو شروع کنه!</p><p>و مشغول کاشتن یکی از قلمههای گلدون پتوس شد.</p><p></p><p>[USER=1249]@tish☆tar[/USER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="استقلالی, post: 96404, member: 2408"] بیل رو گذاشتم رو زمین و لیوان چایی رو از بابابزرگ گرفتم: - ایرانیَت بیداد میکنه! گفت: - چهطور؟ چایی رو بردم بالا و گفتم: - چایی رو میگم! یار دیرینهی کشور من چایی! لبخند محوی زد که زود جمعش کرد. گفتم: - حالا چی شد تصمیم گرفتی باغ درست کنی؟ برگشت سمتم و گفت: - برای اینکه پس فردا دست زن و بچت رو بگیری بیای اینجا رو نشونشون بدی و با غرور بگی این باغ از بابابزرگم بهم ارث رسیده! هر چقدر دوست دارید بخورید و بریزید و بپاشید! با تعجب و خنده برگشتم سمتش و گفتم: - عه پدر این چه حرفایه میزنی! شوخیشم زشته. - خودت رو لوس نکن! یعنی اگه ازم بهت ارث برسه خوشحال نمیشی؟ با اخم لیوان چایی رو گذاشتم تو زنبیل روی کاپوت ماشین و گفتم: - من همچین آدمی نیستم. فکر نمیکردم اینطوری منو شناخته باشی! برگشت سمتم و گفت: - ناراحت نشو! داشتم باهات شوخی میکردم. وگرنه من حالا حالاها هستم. قراره نوهتو بغل کنم و اسم انتخاب کنم براش! زدم زیر خنده. گفتم: - پدر ببین اصلاً میخوام ازدواج کنم که داری واسه نوهاَم نقشه میکشی! - شما جوونهای امروزی احساس میکنید با ازدواج کردن چیزی از دست میدید! تو فکر فرو رفتم و گفتم: - من برای تکامل خودم هم کم دارم. فکر نکنم بتونم نیمهی گمشدهی کس دیگهای باشم. با مکث گفت: - افسردهگیت که خوب بشه دیگه مشکلی نداری. بقیه مشکلات با ازدواج حل میشه. - خدا از دهنت بشنوه. دیگه بریم! *** به بچهها زل زدم. شاگردهای قبلی اکثراً تو امتحان قبول شده بودن و حالا من به آدمهای جدیدی تعلیم میدادم. وارد شدم و به ستون تکیه دادم. گفتم: - صف بکشید! برگشتن سمت من و با دیدن منی که با جذبه ترین حالتم رو به خودم گرفته بودم و لباسهای فرم نینجوتسو تنم بود فوراً صف کشیدن. لبخند زدم و دست به سینه و خرامان خرامان رفتم و جلوشون ایستادم: - من سیاوشم. سیاوش کیانیان. استاد جدید شما. اول بگم که شما اینجا حق دارید شکست بخورید، آسیب ببینید و داد و بیداد و سر و صدا کنید؛ ولی هر وقت حس کردید نا امید یا تسلیم شده هستید راهتون رو بکشید و برید و دیگه سمت نینجوتسو نیاید. تفهیم شد؟ گفتن: - بله استاد! گفتم: - شروع میکنیم. بهم احترام گذاشتن و گرم کردن رو شروع کردن. باید کمی سخت میگرفتم. کمربند قرمز سطح حساس و مهمی بود. بعد گرم کردن دو به دو با هم گروه شدن و مشغول مبارزه. گوشیم رو در آوردم و شمارهی شاهین رو گرفتم. بعد دو تا بوق برداشت: - سلام استاد. - سلام. شیفت جدیدت ساعت چند افتاده؟ - هشت صبح. - روزهای؟ - فرد. - پس میتونی بیای سر کلاس من جای ارشد کلاس؟ حقوق هم بهت میدم! - با مدیر حرف میزنم. تمام تلاشم رو میکنم استاد. - مرسی. فعلاً! - خدافظ. قطع کردم. بعد از تموم شدن مبارزهی بچهها از باشگاه زدم بیرون و اونا مشغول سرد کردن شدن. رفتم سمت گلخونه. دیدن اونجا بدون فربد عصبیم میکرد ولی برای اینکه گلدونها خشک نشن مجبور بودم برم. در گلخونه رو باز کردم و رفتم تو که فربد با یه گلدون خالی از انبار زد بیرون: - بازم دیر کردی! با تعجب گفتم: - تو اینجا چیکار میکنی؟ گلدون رو گذاشت رو زمین و گفت: - فرار کردم! خب معلومه دیگه. اجازهی کار کردن گرفتم. نیشم باز شد: - اینکه عالیه! - بالاخره پسری به سن و سال من باید یواش یواش کار کردن رو شروع کنه! و مشغول کاشتن یکی از قلمههای گلدون پتوس شد. [USER=1249]@tish☆tar[/USER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان رهروان شب | آبی شماره ی هفت
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین