انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان رهروان شب | آبی شماره ی هفت
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="استقلالی" data-source="post: 89529" data-attributes="member: 2408"><p>تو افکارم غرق بودم که یکدفعه کاسپین پرید رو پاهام. بهش نگاه کردم:</p><p>- چی شده یادی از ما کردی آقا کاسپین؟</p><p>گذاشتمش رو میز و بلند شدم. رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم. و یه چیزی زدم به جای پنجههای کاسپین تا زودتر خوب بشه. البته اصلاً عمیق نبودن و یه جورایی حتی زخم به حساب نمیاومدن؛ ولی دست که بهشون میزدم درد میگرفتن. رفتم بیرون و سمت کاسپین. رو بدنش دست کشیدم و موهاش رو شونه کردم. لبخند زدم:</p><p>- آمادهای!</p><p>امروز جمعه بود و بابا میخواست که بیشتر بخوابه. پلهها رو رفتیم پایین و در خونه رو باز کردم و اجازه دادم کاسپین بره بیرون. بعد خودم رفتم. قلاده به گردنش نبسته بودم چون نه از این کار خوشم میاومد نه احتیاجی بهش بود. راه افتادیم تو خیابون تا برسیم به پارک. که یه مرتبه صدای میوی وحشتناک کاسپین از پشت سرم بلند شد و تا برگستم پرید تو بغلم. خیلی طول نکشید که بفهمم یه ع×و×ض×ی حرومزاده بهش لگد زده. گذاشتمش رو زمین و رفتم جلو و یه مشت کوبیدم به فک طرف:</p><p>- هیچ معلومه چیکار میکنی مرتیکهی مریض؟</p><p>با پر رویی گفت:</p><p>- به تو چه؟ چیه نکنه تو هم از این فعالای دیونهی حقوق حیواناتی؟</p><p>و قهقهه زد. دندونام رو روی هم فشار دادم و یقش رو گرفتم و محکم کوبیدمش به دیوار:</p><p>- مرتیکهی آسمون جل گاو میش! من فعال حقوق حیوانات هستم یا نه به خودم مربوطه. تازه اون حیوون شعورش از تو بیشتر میرسه حداقل بهت لگد نمیزنه. یه بار دیگه به گربهی من چپ نگاه کنی جنازتو میفرستم واسه ننت!</p><p>محکمتر کوبیدمش به دیوار و داد زدم:</p><p>- شنیدی یا دوباره بگم الدنگ؟</p><p>و بدون اینکه منتظر جواب باشم ولش کردم و خودم رو تکوندم و با کاسپین به راهمون ادامه دادیم. یکم راه رفتیم تا مدت پیاده روی کاسپین تموم بشه و برگشتیم خونه. در خونه رو باز کردم و دوباره اول کاسپین رفت تو. وقتی از پلهها رفتیم بالا بابا برگشت سمتم و لبخند زد:</p><p>- سلام!</p><p>جواب لبخندش رو دادم:</p><p>- سلام. صبح بخیر.</p><p>گفت:</p><p>- صبح توام بخیر. صبحونه خوردی؟</p><p>در حالی که وارد دستشویی میشدم گفتم:</p><p>- نه. تو چی؟</p><p>گفت:</p><p>- منم نخوردم. بدو بیا که نونا رو گرم کردم.</p><p>در حالی که دستام رو خشک میکردم گفتم:</p><p>- کاش نون تازه میگرفتم.</p><p>از دستشویی اومدم بیرون و حوله رو گذاشتم کنار و ته موندهی رطوبت دستام رو با شلوارم پاک کردم. رفتم تو آشپزخونه و نشستم پشت میز. اشتهام بخاطر دعوا باز شده بود. بابا با شنیدن ماجرای دعوا خندید و گفت:</p><p>- مطمئنی تو یه آدم فرهنگی هستی؟</p><p>خندم گرفت. بابا راست میگفت. من شبیه هر چیزی بودم جز یه نویسنده. با لبخند گفتم:</p><p>- ما باید جامون با هم عوض میشد.</p><p>صبحونهمون رو خوردیم و رفتم که کاسپین رو ببرم حموم. کاسپین زودتر از من رفت و من چون از خیسی لباسام متنفر بودم درشون آوردم و با یه شلوارک رفتم تو حموم. حتی جلوی یه گربه هم نباید با لباس زیر بری! حالا درسته پسرم؛ ولی خب یکم شعورم خوب چیزیه! مشغول شستنش شدم. بماند که چقدر بدبختی کشیدم. حتی پام رفت رو صابون و سر خوردم و محکم کوبیده شدم رو زمین و طاق باز افتادم. کاسپینم افتاد روم و قهقههم رفت هوا. شستنش که تموم شد انقدر خندهدار شده بود که حتی نمیتونستم خشکش کنم. سشوار رو که گرفتم روش پف کرد و بدتر شد. تو نگاهش یه حرص خاصی دیده میشد. دوباره پنجههاش رو کشید رو شکمم و احساس کردم میخواد بگه نخند. به زور جلوی خندم رو گرفت و فقط خشکش کردم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="استقلالی, post: 89529, member: 2408"] تو افکارم غرق بودم که یکدفعه کاسپین پرید رو پاهام. بهش نگاه کردم: - چی شده یادی از ما کردی آقا کاسپین؟ گذاشتمش رو میز و بلند شدم. رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم. و یه چیزی زدم به جای پنجههای کاسپین تا زودتر خوب بشه. البته اصلاً عمیق نبودن و یه جورایی حتی زخم به حساب نمیاومدن؛ ولی دست که بهشون میزدم درد میگرفتن. رفتم بیرون و سمت کاسپین. رو بدنش دست کشیدم و موهاش رو شونه کردم. لبخند زدم: - آمادهای! امروز جمعه بود و بابا میخواست که بیشتر بخوابه. پلهها رو رفتیم پایین و در خونه رو باز کردم و اجازه دادم کاسپین بره بیرون. بعد خودم رفتم. قلاده به گردنش نبسته بودم چون نه از این کار خوشم میاومد نه احتیاجی بهش بود. راه افتادیم تو خیابون تا برسیم به پارک. که یه مرتبه صدای میوی وحشتناک کاسپین از پشت سرم بلند شد و تا برگستم پرید تو بغلم. خیلی طول نکشید که بفهمم یه ع×و×ض×ی حرومزاده بهش لگد زده. گذاشتمش رو زمین و رفتم جلو و یه مشت کوبیدم به فک طرف: - هیچ معلومه چیکار میکنی مرتیکهی مریض؟ با پر رویی گفت: - به تو چه؟ چیه نکنه تو هم از این فعالای دیونهی حقوق حیواناتی؟ و قهقهه زد. دندونام رو روی هم فشار دادم و یقش رو گرفتم و محکم کوبیدمش به دیوار: - مرتیکهی آسمون جل گاو میش! من فعال حقوق حیوانات هستم یا نه به خودم مربوطه. تازه اون حیوون شعورش از تو بیشتر میرسه حداقل بهت لگد نمیزنه. یه بار دیگه به گربهی من چپ نگاه کنی جنازتو میفرستم واسه ننت! محکمتر کوبیدمش به دیوار و داد زدم: - شنیدی یا دوباره بگم الدنگ؟ و بدون اینکه منتظر جواب باشم ولش کردم و خودم رو تکوندم و با کاسپین به راهمون ادامه دادیم. یکم راه رفتیم تا مدت پیاده روی کاسپین تموم بشه و برگشتیم خونه. در خونه رو باز کردم و دوباره اول کاسپین رفت تو. وقتی از پلهها رفتیم بالا بابا برگشت سمتم و لبخند زد: - سلام! جواب لبخندش رو دادم: - سلام. صبح بخیر. گفت: - صبح توام بخیر. صبحونه خوردی؟ در حالی که وارد دستشویی میشدم گفتم: - نه. تو چی؟ گفت: - منم نخوردم. بدو بیا که نونا رو گرم کردم. در حالی که دستام رو خشک میکردم گفتم: - کاش نون تازه میگرفتم. از دستشویی اومدم بیرون و حوله رو گذاشتم کنار و ته موندهی رطوبت دستام رو با شلوارم پاک کردم. رفتم تو آشپزخونه و نشستم پشت میز. اشتهام بخاطر دعوا باز شده بود. بابا با شنیدن ماجرای دعوا خندید و گفت: - مطمئنی تو یه آدم فرهنگی هستی؟ خندم گرفت. بابا راست میگفت. من شبیه هر چیزی بودم جز یه نویسنده. با لبخند گفتم: - ما باید جامون با هم عوض میشد. صبحونهمون رو خوردیم و رفتم که کاسپین رو ببرم حموم. کاسپین زودتر از من رفت و من چون از خیسی لباسام متنفر بودم درشون آوردم و با یه شلوارک رفتم تو حموم. حتی جلوی یه گربه هم نباید با لباس زیر بری! حالا درسته پسرم؛ ولی خب یکم شعورم خوب چیزیه! مشغول شستنش شدم. بماند که چقدر بدبختی کشیدم. حتی پام رفت رو صابون و سر خوردم و محکم کوبیده شدم رو زمین و طاق باز افتادم. کاسپینم افتاد روم و قهقههم رفت هوا. شستنش که تموم شد انقدر خندهدار شده بود که حتی نمیتونستم خشکش کنم. سشوار رو که گرفتم روش پف کرد و بدتر شد. تو نگاهش یه حرص خاصی دیده میشد. دوباره پنجههاش رو کشید رو شکمم و احساس کردم میخواد بگه نخند. به زور جلوی خندم رو گرفت و فقط خشکش کردم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان رهروان شب | آبی شماره ی هفت
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین