انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان رزمشکی | آیدا بیرانوند
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote=".A2" data-source="post: 123108" data-attributes="member: 6868"><p>پارت-دوم</p><p>+ممنونم مامانبزرگ اینا کین که اومدن؟</p><p>-دوست قدیمی آقاجونتن با خانوادش اومدن دیدن آقاجونت</p><p>+من بیام بالا پیششون؟</p><p>مامانبزرگ نگاهی بهم کرد</p><p>-برولباستو عوض کن بیا بالا پیشمون</p><p>یه لبخند زد که چال گونههاش بیرون افتادن وایی خدایا من عاشقشون بودم گونه مامانبزرگ ب×و×س کردم.</p><p>رفتم تو اتاقم طبقه پایین پیش اتاق ساغربود اوففف حالا چی بپوشم؟</p><p>سوال همیشگی من</p><p>در کمدمو بازکردم داشتم نگاه لباسام میکردم که شومیز که سفید بود با گلای بزرگ بنفش از بیرون کشیدم با شلوار جین آبی وبا شال بنفش تو آینه نگاه خودم کردم.</p><p>چشمای آبی که حالت خاصی داشتن ازشون خوشم نمیومد ولی ساغر عاشقشون بود دماغی که نه دراز بود نه کوتاه ولی خیلی قلمی لبای قلوهای که از مامانبزرگ به ارث برده بودم.</p><p>ابروهای دراز به حالتی که انگار تمیز شدن پوست سفیدم و موهای مشکی زکه تا کمرم بودن</p><p>داشتم موهامو میبستم که از شال نزنن بیرون شالمو انداختم روی سرم نگاهی به خودم از توی آینه کردم.</p><p>خودم قشنگ بودم نیازی به آرایش نداشتم دلیل همیشگیم برا آرایش نکردن همین بود از پلهها داشتم بالا میرفتم صدای صحبتهاشونو بیرون میومد.</p><p>از لای در نگاه کردم سه تا آقا که دوتاشون موهاشون جوگندمی بودن یکشون انگار جوون بود چون پشتشون به من بود نمیدیمشون ویه خانم بود.</p><p>اوففف آخه الان وقت استرس گرفتنه هروقت استرس میگیرم دستام یخ میزنن رفتم داخل یع سلام بلندی کردم که همه سرا چرخید رومن آب دهنمو قورت دادم مامانبزرگ با لبخند نگاهم کرد</p><p>این بهار نوه منه!</p><p>حالا همه با لبخند نگاهم میکردن به جز اون پسره که نگاهم نمیکرد</p><p>.A2</p></blockquote><p></p>
[QUOTE=".A2, post: 123108, member: 6868"] پارت-دوم +ممنونم مامانبزرگ اینا کین که اومدن؟ -دوست قدیمی آقاجونتن با خانوادش اومدن دیدن آقاجونت +من بیام بالا پیششون؟ مامانبزرگ نگاهی بهم کرد -برولباستو عوض کن بیا بالا پیشمون یه لبخند زد که چال گونههاش بیرون افتادن وایی خدایا من عاشقشون بودم گونه مامانبزرگ ب×و×س کردم. رفتم تو اتاقم طبقه پایین پیش اتاق ساغربود اوففف حالا چی بپوشم؟ سوال همیشگی من در کمدمو بازکردم داشتم نگاه لباسام میکردم که شومیز که سفید بود با گلای بزرگ بنفش از بیرون کشیدم با شلوار جین آبی وبا شال بنفش تو آینه نگاه خودم کردم. چشمای آبی که حالت خاصی داشتن ازشون خوشم نمیومد ولی ساغر عاشقشون بود دماغی که نه دراز بود نه کوتاه ولی خیلی قلمی لبای قلوهای که از مامانبزرگ به ارث برده بودم. ابروهای دراز به حالتی که انگار تمیز شدن پوست سفیدم و موهای مشکی زکه تا کمرم بودن داشتم موهامو میبستم که از شال نزنن بیرون شالمو انداختم روی سرم نگاهی به خودم از توی آینه کردم. خودم قشنگ بودم نیازی به آرایش نداشتم دلیل همیشگیم برا آرایش نکردن همین بود از پلهها داشتم بالا میرفتم صدای صحبتهاشونو بیرون میومد. از لای در نگاه کردم سه تا آقا که دوتاشون موهاشون جوگندمی بودن یکشون انگار جوون بود چون پشتشون به من بود نمیدیمشون ویه خانم بود. اوففف آخه الان وقت استرس گرفتنه هروقت استرس میگیرم دستام یخ میزنن رفتم داخل یع سلام بلندی کردم که همه سرا چرخید رومن آب دهنمو قورت دادم مامانبزرگ با لبخند نگاهم کرد این بهار نوه منه! حالا همه با لبخند نگاهم میکردن به جز اون پسره که نگاهم نمیکرد .A2 [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان رزمشکی | آیدا بیرانوند
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین