انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دردانه" data-source="post: 131669" data-attributes="member: 6346"><p><strong>عصبی شدم، اما باید خودم را کنترل میکردم تا پی به هویتم نبرد. همانطور که با دو انگشت قسمت نرم گلویم را گرفته بودم، گفتم:</strong></p><p><strong>- دوست نداری زنت بفهمه دوستش داری؟ شاید بخشیدت و برگشتی پیشش.</strong></p><p><strong>چشمانش را روی هم فشار داد. لحن بغضی کلامش را میشناختم.</strong></p><p><strong>- خیلی دلم میخواد بهش پیغام بدم که منو ببخشه، بگم از دوریش درد میکشم، اما نمیمیرم که راحت بشم، بگم من بیشتر از اون دارم عذاب میکشم، چون این جدایی تقصیر من بود اما... نمیتونم... من دیگه نباید بهش فکر کنم، چون ممکن نیست باهم ادامه بدیم.</strong></p><p><strong>مات و بهتزده به او چشم دوخته بودم. حرفش، حالتش، رفتارش، همه تأیید میکردند که هنوز مرا میخواهد؛ اما چرا اصرار داشت بودن ما با هم ممکن نیست؟ باید دلیلش را حتماً از زیر زبانش بیرون میکشیدم.</strong></p><p><strong>- چرا با این همه خواستن حتی حاضر نیستی یه پیغام سلامتی براش بفرستی؟</strong></p><p><strong>چشمانش را باز کرد.</strong></p><p><strong>- اون الان به خون من تشنهس، از من متنفر شده، نباید بذارم تنفرش کم بشه.</strong></p><p><strong>تعجبم کم که نمیشد، مدام بیشتر هم میشد.</strong></p><p><strong>- نمیفهمم چرا دوست داری ازت متنفر باشه؟</strong></p><p><strong>- چون راحتتر منو فراموش کنه.</strong></p><p><strong>کمی مکث کرد و ادامه داد:</strong></p><p><strong>- پیغام من فقط آزارش میده.</strong></p><p><strong>- شاید هم خوشحالش کنه.</strong></p><p><strong>چشمانش را بست. از ابروهای درهم و دستان مشت شدهاش فهمیدم درحال فکر کردن به چیزیست که تحملش را ندارد.</strong></p><p><strong>- شاید تا الان فراموشم کرده و داره برای زندگی به کس دیگهای فکر میکنه.</strong></p><p><strong>بعد از کمی مکث چشمانش را باز کرد، اما مشت دستانش را نه.</strong></p><p><strong>- پیغام من فقط آشفتهاش میکنه، دوست ندارم بیشتر از این آرامش اونو بهم بزنم، بیش از حد تا الان عذابش دادم.</strong></p><p><strong>یک لحظه نزدیک بود با دیدن ناراحتیش از اینکه فکر میکرد من کسی را جای او گذاشتهام، اختیارم را از دست داده، خودم را لو بدهم و بگویم «من هرگز به کسی غیر تو فکر نمیکنم و تنها آرامش زندگی من تویی» اما به زور جلوی خواستهی قلبم را گرفتم. من باید میفهمیدم این علی عاشق چرا دست از من شست؟</strong></p><p><strong>- فکر میکنی زنت به همین راحتی به یکی دیگه فکر میکنه؟</strong></p><p><strong>- فکر نمیکنم تا الان زنم مونده باشه.</strong></p><p><strong>- تو زنها رو نمیشناسی، زنها عاشق که بشن دیگه فراموش نمیکنن، شاید فکر میکنی زنت هیچوقت عاشقت نبوده و گولت زده.</strong></p><p><strong>- نه، خانم من خیلی خوب بود، من لایق اون نیستم.</strong></p><p><strong>- چرا فکر میکنی لایقش نیستی؟</strong></p><p><strong>- من ظلم بزرگی بهش کردم، توی عصبانیت تصمیم گرفتم ترکش کنم و باعث شد اون دست به کار خطرناکی بزنه، اونقدر خطرناک که ممکن بود اتفاق بدی بیفته، خیلی خوشحالم که به خیر گذشت، منی که اونو تا پای مرگ بردم کجا لیاقت محبت اونو دارم؟</strong></p><p><strong>اوضاع برایم مرموزتر از قبل شد. علی هم خبر داشت من رگ زدهام؛ ولی مگر علی هم عصبانی میشد؟ کسی که در عصبانیت تصمیم میگرفت من بودم. علی هرگز عصبی نمیشد.</strong></p><p><strong>- شاید هنوز منتظرت باشه.</strong></p><p><strong>- نه، پیغامش بهم رسیده که دیگه جایی توی زندگیش ندارم، حتماً تا الان از من جدا شده.</strong></p><p><strong>پس سید کسی بوده که خبر خودکشی و البته پیغام روز اولم را به او رسانده است.</strong></p><p><strong>- تو که دوستش داشتی چرا نگهش نداشتی؟</strong></p><p><strong>- یه شرایطی پیش اومد که نتونستم نگهش دارم.</strong></p><p><strong>از طفره رفتنهایش عصبی شده و تند گفتم:</strong></p><p><strong>- حتماً به خودش هم نگفتی چرا؟</strong></p><p><strong>سرش را زیر انداخت و عصبی تکان داد.</strong></p><p><strong>- قول دادم... نمیشد... توی عصبانیت قول دادم بهش نگم.</strong></p><p><strong>در حال پریشانش دقیق شدم. یعنی به چه کسی قول داده بود؟</strong></p><p><strong>پوزخند تلخی زد. سرش را بالا آورد و نگاهش را به سقف اتاق دوخت و با صدایی که میلرزید گفت:</strong></p><p><strong>- حقمه... این عذاب حقمه... همیشه به خانم ایراد میگرفتم که چرا توی عصبانیت تصمیم میگیره و حرف میزنه، اما خدا بدجور نشونم داد که حق نداشتم اونو سرزنش کنم، من هم به وقتش نتونستم خودمو کنترل کنم و توی عصبانیت قولی دادم که نباید...</strong></p><p><strong>دستانش را دو طرف سرش گذاشت و موهایش را چنگ زد. من هم کاملاً بهم ریخته بودم. گرههای ذهنیام همینطور بیشتر میشد.</strong></p><p><strong>- چه قولی دادی؟</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دردانه, post: 131669, member: 6346"] [B]عصبی شدم، اما باید خودم را کنترل میکردم تا پی به هویتم نبرد. همانطور که با دو انگشت قسمت نرم گلویم را گرفته بودم، گفتم: - دوست نداری زنت بفهمه دوستش داری؟ شاید بخشیدت و برگشتی پیشش. چشمانش را روی هم فشار داد. لحن بغضی کلامش را میشناختم. - خیلی دلم میخواد بهش پیغام بدم که منو ببخشه، بگم از دوریش درد میکشم، اما نمیمیرم که راحت بشم، بگم من بیشتر از اون دارم عذاب میکشم، چون این جدایی تقصیر من بود اما... نمیتونم... من دیگه نباید بهش فکر کنم، چون ممکن نیست باهم ادامه بدیم. مات و بهتزده به او چشم دوخته بودم. حرفش، حالتش، رفتارش، همه تأیید میکردند که هنوز مرا میخواهد؛ اما چرا اصرار داشت بودن ما با هم ممکن نیست؟ باید دلیلش را حتماً از زیر زبانش بیرون میکشیدم. - چرا با این همه خواستن حتی حاضر نیستی یه پیغام سلامتی براش بفرستی؟ چشمانش را باز کرد. - اون الان به خون من تشنهس، از من متنفر شده، نباید بذارم تنفرش کم بشه. تعجبم کم که نمیشد، مدام بیشتر هم میشد. - نمیفهمم چرا دوست داری ازت متنفر باشه؟ - چون راحتتر منو فراموش کنه. کمی مکث کرد و ادامه داد: - پیغام من فقط آزارش میده. - شاید هم خوشحالش کنه. چشمانش را بست. از ابروهای درهم و دستان مشت شدهاش فهمیدم درحال فکر کردن به چیزیست که تحملش را ندارد. - شاید تا الان فراموشم کرده و داره برای زندگی به کس دیگهای فکر میکنه. بعد از کمی مکث چشمانش را باز کرد، اما مشت دستانش را نه. - پیغام من فقط آشفتهاش میکنه، دوست ندارم بیشتر از این آرامش اونو بهم بزنم، بیش از حد تا الان عذابش دادم. یک لحظه نزدیک بود با دیدن ناراحتیش از اینکه فکر میکرد من کسی را جای او گذاشتهام، اختیارم را از دست داده، خودم را لو بدهم و بگویم «من هرگز به کسی غیر تو فکر نمیکنم و تنها آرامش زندگی من تویی» اما به زور جلوی خواستهی قلبم را گرفتم. من باید میفهمیدم این علی عاشق چرا دست از من شست؟ - فکر میکنی زنت به همین راحتی به یکی دیگه فکر میکنه؟ - فکر نمیکنم تا الان زنم مونده باشه. - تو زنها رو نمیشناسی، زنها عاشق که بشن دیگه فراموش نمیکنن، شاید فکر میکنی زنت هیچوقت عاشقت نبوده و گولت زده. - نه، خانم من خیلی خوب بود، من لایق اون نیستم. - چرا فکر میکنی لایقش نیستی؟ - من ظلم بزرگی بهش کردم، توی عصبانیت تصمیم گرفتم ترکش کنم و باعث شد اون دست به کار خطرناکی بزنه، اونقدر خطرناک که ممکن بود اتفاق بدی بیفته، خیلی خوشحالم که به خیر گذشت، منی که اونو تا پای مرگ بردم کجا لیاقت محبت اونو دارم؟ اوضاع برایم مرموزتر از قبل شد. علی هم خبر داشت من رگ زدهام؛ ولی مگر علی هم عصبانی میشد؟ کسی که در عصبانیت تصمیم میگرفت من بودم. علی هرگز عصبی نمیشد. - شاید هنوز منتظرت باشه. - نه، پیغامش بهم رسیده که دیگه جایی توی زندگیش ندارم، حتماً تا الان از من جدا شده. پس سید کسی بوده که خبر خودکشی و البته پیغام روز اولم را به او رسانده است. - تو که دوستش داشتی چرا نگهش نداشتی؟ - یه شرایطی پیش اومد که نتونستم نگهش دارم. از طفره رفتنهایش عصبی شده و تند گفتم: - حتماً به خودش هم نگفتی چرا؟ سرش را زیر انداخت و عصبی تکان داد. - قول دادم... نمیشد... توی عصبانیت قول دادم بهش نگم. در حال پریشانش دقیق شدم. یعنی به چه کسی قول داده بود؟ پوزخند تلخی زد. سرش را بالا آورد و نگاهش را به سقف اتاق دوخت و با صدایی که میلرزید گفت: - حقمه... این عذاب حقمه... همیشه به خانم ایراد میگرفتم که چرا توی عصبانیت تصمیم میگیره و حرف میزنه، اما خدا بدجور نشونم داد که حق نداشتم اونو سرزنش کنم، من هم به وقتش نتونستم خودمو کنترل کنم و توی عصبانیت قولی دادم که نباید... دستانش را دو طرف سرش گذاشت و موهایش را چنگ زد. من هم کاملاً بهم ریخته بودم. گرههای ذهنیام همینطور بیشتر میشد. - چه قولی دادی؟[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین