انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دردانه" data-source="post: 131479" data-attributes="member: 6346"><p><strong>***</strong></p><p><strong>به طرف پهلو چرخیدم.</strong></p><p><strong>- تو با اومدنت توی زندگی من حتی هدفهام رو هم بهم ریختی، دیگه نخواستم برم اونور، گفتم ایرادی نداره همینجا دکترا میگیرم، اما حالا که ولم کردی، دیگه موندم چیکار کنم، نه علاقه دارم برم اونور، نه دلم میخواد برگردم دانشگاه، نه حتی دوست دارم شیمی بخونم.</strong></p><p><strong>نفس درون سینهام را بیرون دادم.</strong></p><p><strong>- عزیزم! فکر کردی بری فقط خودتو ازم گرفتی؟ تو همهی انگیزه و هدف زندگیم رو ازم گرفتی، من دیگه هیچی نیستم، دیگه بدون تو آیندهای هم ندارم.</strong></p><p><strong>به کمر چرخیدم و نگاهم را به سقف کانکس دوختم.</strong></p><p><strong>- روزهای خوشم چقدر زود تموم شد... علیجان! خدا میخواست چی بهم بگه؟ میخواست بگه لیاقت خوشبختی ندارم؟ میخواست بگه برای من زیادی؟ یا فقط میخواست بهم نشون بده روزهای خوش چه شکلیه تا محروم از دنیا نرم؟</strong></p><p><strong>آهی کشیدم.</strong></p><p><strong>- شاید نصیب من از دنیا همین بوده که هیچوقت خوش زندگی نکنم، وگرنه چرا از همون روز اول ژاله منو نخواست؟ چرا بیمادری کشیدم؟ چرا وقتی ایران شد مادرم و رضا برادرم و با اونها داشتم خوشی رو تجربه میکردم مریضی یقهام رو گرفت؟ چرا وقتی به قرص و داروها عذابآور عادت کردم، دیالیزی شدم؟ حتی اون روزهای وحشتناک دیالیز رو هم قبول کردم و بعد یهو گفتن دیگه دیالیز جواب نمیده باید بری بیمارستان بمونی توی نوبت، اما چه نوبتی؟ هیچکی به من نمیخورد، دیگه زندگیام به مو رسیده بود که خدا تو رو رسوند و منو از سالها عذاب نجات دادی، گرچه نمیدونستم از کجا کلیه نصیبم شده، اما خوشحال بودم دوباره شادی داشت سراغ من میاومد، وقتی هم که تو اومدی دیگه خوشبختیم داشت تکمیل میشد، میگفتم دیگه هرچی تلخی بود گذشت، دیگه از این به بعد زندگی شیرین میشود.</strong></p><p><strong>پوزخندی زدم.</strong></p><p><strong>- ولی تو هم رفتی و منو تنها گذاشتی.</strong></p><p><strong>قطرههای اشکی از گوشه چشمانم راه شقیقههایم را پی گرفت.</strong></p><p><strong>- شاید هیچوقت نباید پامو میذاشتم توی دنیا، شاید اشتباهی اومدم، شاید... .</strong></p><p><strong>دستانم را به چشمانم کشیدم.</strong></p><p><strong>- نه، دارم چرت و پرت میگم، تنهایی باعث شده چرندیات ببافم، من اشتباهی نیستم علی!</strong></p><p><strong>دوباره به طرف پهلو چرخیدم.</strong></p><p><strong>- من آخرش تو رو برمیگردونم، هرچهقدر سخت، هرچهقدر طولانی، تو باید مال من بشی، اگه خدا سختی گذاشت توی زندگی من، فقط به این خاطر بود تا قدر خوشیهامو بدونم، من قدر تو رو میدونم، دوباره سرنوشتم رو دست خودم میگیرم، و دوباره برمیگردم به روزهای خوش.</strong></p><p><strong>بلند شدم و نشستم.</strong></p><p><strong>- من سارینام، میفهمی؟ من همونیام که هرکاری اراده میکردم انجام میدادم، حتی اگه همه مخالف بودن، اما من شکست نمیخوردم، کافیه برگردی علی تا دستم بهت برسه، دیگه نمیذارم از توی دستم لیز بخوری، تو فقط باید مال خودم بشی، شده با همه دنیا بجنگم تو رو مال خودم میکنم، برای برگردونت با خودت هم میجنگم، تو درنهایت پیش خواسته من کم میاری علیآقا!</strong></p><p><strong>سرم را تکان دادم.</strong></p><p><strong>- آره علی! شده به اجبار ولی تو باید با من باشی، من آدم شکست خوردن نیستم.</strong></p><p><strong>خودم را کنار دیوار کانکس کشیدم و تکیه دادم. نگاهم از پنجره به آسمان بیرون خورد که درحال رنگ عوض کردن بود. نگاهم را به لامپ روشن دادم.</strong></p><p><strong>- علیجان! خوبه امشب این لامپ رو دارم.</strong></p><p><strong>نفسم را بیرون دادم و به طرف پتو برگشتم.</strong></p><p><strong>- یعنی ممکنه امشب هم بیایی ببینمت؟ من حتی توهم بودنت رو هم دوست دارم.</strong></p><p><strong>رویم را برگرداندم.</strong></p><p><strong>- ولی علی ازت خیلی دلخورم، من حتی به توهمی دیدنت هم راضیام، چون نمیتونم فراموشت کنم، اما تو خیلی راحت منو فراموش کردی، خیلی راحت دل بریدی، نمیتونم قبول کنم هیچوقت دل نبسته بودی، اما خیلی راحت تونستی منو کنار بذاری، فقط با چند روز قایم شدن از دست من و ندیدنم تونستی فراموشم کنی و خیلی راحت حلقهمو پس بدی، شاید به جایی رسیدی که فهمیدی ارزش دل بستن ندارم که راحت رفتی، چه اتفاقی افتاد که فهمیدی ارزش دل بستن ندارم؟ چی از من دیدی که فهمیدی دلت رو جای ع×و×ض×ی گذاشتی باید برداری و بری؟ باور کن هرچی باشه عوضش میکنم، حاضرم برای داشتنت همه وجودمو بریزم زمین از نو بسازم، همونجور که تو میخوای، فقط برگرد پیشم، هرجور خواستی آجرهای وجودم رو خودت بچین، هرگز اعتراض نمیکنم، میشم غلام حلقه به گوشت هرچی گفتی مو به مو اجرا میکنم، من دیگه توی زندگی چیزی نمیخوام جز بودن تو کنارم.</strong></p><p><strong>دیگر دست به اشکهای جاری شده صورتم نکشیدم تا آزادنه پایین بیایند. فقط خودم را به پهلو روی زمین انداختم و چشمانم را بستم تا به گذشتههای با علی فکر کنم. به آخرین سالگرد عقدمان.</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دردانه, post: 131479, member: 6346"] [B]*** به طرف پهلو چرخیدم. - تو با اومدنت توی زندگی من حتی هدفهام رو هم بهم ریختی، دیگه نخواستم برم اونور، گفتم ایرادی نداره همینجا دکترا میگیرم، اما حالا که ولم کردی، دیگه موندم چیکار کنم، نه علاقه دارم برم اونور، نه دلم میخواد برگردم دانشگاه، نه حتی دوست دارم شیمی بخونم. نفس درون سینهام را بیرون دادم. - عزیزم! فکر کردی بری فقط خودتو ازم گرفتی؟ تو همهی انگیزه و هدف زندگیم رو ازم گرفتی، من دیگه هیچی نیستم، دیگه بدون تو آیندهای هم ندارم. به کمر چرخیدم و نگاهم را به سقف کانکس دوختم. - روزهای خوشم چقدر زود تموم شد... علیجان! خدا میخواست چی بهم بگه؟ میخواست بگه لیاقت خوشبختی ندارم؟ میخواست بگه برای من زیادی؟ یا فقط میخواست بهم نشون بده روزهای خوش چه شکلیه تا محروم از دنیا نرم؟ آهی کشیدم. - شاید نصیب من از دنیا همین بوده که هیچوقت خوش زندگی نکنم، وگرنه چرا از همون روز اول ژاله منو نخواست؟ چرا بیمادری کشیدم؟ چرا وقتی ایران شد مادرم و رضا برادرم و با اونها داشتم خوشی رو تجربه میکردم مریضی یقهام رو گرفت؟ چرا وقتی به قرص و داروها عذابآور عادت کردم، دیالیزی شدم؟ حتی اون روزهای وحشتناک دیالیز رو هم قبول کردم و بعد یهو گفتن دیگه دیالیز جواب نمیده باید بری بیمارستان بمونی توی نوبت، اما چه نوبتی؟ هیچکی به من نمیخورد، دیگه زندگیام به مو رسیده بود که خدا تو رو رسوند و منو از سالها عذاب نجات دادی، گرچه نمیدونستم از کجا کلیه نصیبم شده، اما خوشحال بودم دوباره شادی داشت سراغ من میاومد، وقتی هم که تو اومدی دیگه خوشبختیم داشت تکمیل میشد، میگفتم دیگه هرچی تلخی بود گذشت، دیگه از این به بعد زندگی شیرین میشود. پوزخندی زدم. - ولی تو هم رفتی و منو تنها گذاشتی. قطرههای اشکی از گوشه چشمانم راه شقیقههایم را پی گرفت. - شاید هیچوقت نباید پامو میذاشتم توی دنیا، شاید اشتباهی اومدم، شاید... . دستانم را به چشمانم کشیدم. - نه، دارم چرت و پرت میگم، تنهایی باعث شده چرندیات ببافم، من اشتباهی نیستم علی! دوباره به طرف پهلو چرخیدم. - من آخرش تو رو برمیگردونم، هرچهقدر سخت، هرچهقدر طولانی، تو باید مال من بشی، اگه خدا سختی گذاشت توی زندگی من، فقط به این خاطر بود تا قدر خوشیهامو بدونم، من قدر تو رو میدونم، دوباره سرنوشتم رو دست خودم میگیرم، و دوباره برمیگردم به روزهای خوش. بلند شدم و نشستم. - من سارینام، میفهمی؟ من همونیام که هرکاری اراده میکردم انجام میدادم، حتی اگه همه مخالف بودن، اما من شکست نمیخوردم، کافیه برگردی علی تا دستم بهت برسه، دیگه نمیذارم از توی دستم لیز بخوری، تو فقط باید مال خودم بشی، شده با همه دنیا بجنگم تو رو مال خودم میکنم، برای برگردونت با خودت هم میجنگم، تو درنهایت پیش خواسته من کم میاری علیآقا! سرم را تکان دادم. - آره علی! شده به اجبار ولی تو باید با من باشی، من آدم شکست خوردن نیستم. خودم را کنار دیوار کانکس کشیدم و تکیه دادم. نگاهم از پنجره به آسمان بیرون خورد که درحال رنگ عوض کردن بود. نگاهم را به لامپ روشن دادم. - علیجان! خوبه امشب این لامپ رو دارم. نفسم را بیرون دادم و به طرف پتو برگشتم. - یعنی ممکنه امشب هم بیایی ببینمت؟ من حتی توهم بودنت رو هم دوست دارم. رویم را برگرداندم. - ولی علی ازت خیلی دلخورم، من حتی به توهمی دیدنت هم راضیام، چون نمیتونم فراموشت کنم، اما تو خیلی راحت منو فراموش کردی، خیلی راحت دل بریدی، نمیتونم قبول کنم هیچوقت دل نبسته بودی، اما خیلی راحت تونستی منو کنار بذاری، فقط با چند روز قایم شدن از دست من و ندیدنم تونستی فراموشم کنی و خیلی راحت حلقهمو پس بدی، شاید به جایی رسیدی که فهمیدی ارزش دل بستن ندارم که راحت رفتی، چه اتفاقی افتاد که فهمیدی ارزش دل بستن ندارم؟ چی از من دیدی که فهمیدی دلت رو جای ع×و×ض×ی گذاشتی باید برداری و بری؟ باور کن هرچی باشه عوضش میکنم، حاضرم برای داشتنت همه وجودمو بریزم زمین از نو بسازم، همونجور که تو میخوای، فقط برگرد پیشم، هرجور خواستی آجرهای وجودم رو خودت بچین، هرگز اعتراض نمیکنم، میشم غلام حلقه به گوشت هرچی گفتی مو به مو اجرا میکنم، من دیگه توی زندگی چیزی نمیخوام جز بودن تو کنارم. دیگر دست به اشکهای جاری شده صورتم نکشیدم تا آزادنه پایین بیایند. فقط خودم را به پهلو روی زمین انداختم و چشمانم را بستم تا به گذشتههای با علی فکر کنم. به آخرین سالگرد عقدمان.[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین