انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
5 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دردانه" data-source="post: 131297" data-attributes="member: 6346"><p><strong>***</strong></p><p><strong>دوباره در پارک بودم، در همان تابستان کذایی. پشت میز شطرنج ایستاده بودم. دستانم را روی میز ستون کردم و روی صورت آرام علی خم شدم و محکم گفتم:</strong></p><p><strong>- شما میگید چون من اعتقادی به خدای شماها ندارم پس نباید راجع به کارهاش حرفی بزنم؟</strong></p><p><strong>علی سری به تأسف تکان داد.</strong></p><p><strong>- مدام دارید از حرفهای من دچار سوءتفاهم میشید.</strong></p><p><strong>راست ایستادم و دستانم را از روی میز برداشته و دو طرف بدنم باز کردم.</strong></p><p><strong>- چه سوءتفاهمی؟ خدای تو فقط سکوت کرده و هیچ کاری نمیکنه.</strong></p><p><strong>با انگشت به سینهام زدم.</strong></p><p><strong>- همهچیِ زندگی پای خود منه، هیچی رو خدای تو نمیسازه.</strong></p><p><strong>علی با دستش به نیمکت اشاره کرد.</strong></p><p><strong>- لطفاً بشینید تا در آرامش حرف بزنیم.</strong></p><p><strong>نفسم را بیرون دادم. روی نیمکت نشسته و چشم به او دوختم. بعد از کمی مکث گفت:</strong></p><p><strong>- فکر کنید مُردید و خدا رو دیدید و ازتون پرسید با چه دلیل و مدرکی گفتی من سکوت کردم؟ جوابتون چیه؟</strong></p><p><strong>پوزخندی زدم.</strong></p><p><strong>- این اداها رو کم کنید، اگه خدایی باشه، اگه بعد مرگی باشه، اگه خدای تو رو ببینم، اگه ازم سوال کنه... .</strong></p><p><strong>به چهرهاش زل زدم.</strong></p><p><strong>- با این اگهها میخواین به کجا برسید؟</strong></p><p><strong>علی نفسش را کلافه بیرون داد.</strong></p><p><strong>- اصلاً هیچ... هرچی گفتم فراموش کنید... حرف من اینه که ما همهچیز رو نمیدونیم، خیلی چیزها در دسترس ذهن ما نیست که ازش سردربیاریم، حتی از همون چیزهایی هم که در دسترسمون هست یه علم محدودی داریم.</strong></p><p><strong>- خب که چی؟ یعنی هرگز نباید سوال کنم؟</strong></p><p><strong>- نه، حق دارید سوال کنید، هرگز نگفتم سوال نکنید، فقط گفتم از روی دشمنی اهانت نکنید و افترا نبندید.</strong></p><p><strong>کمی مکث کرد.</strong></p><p><strong>- ما حق نداریم به خدا دروغ ببندیم، وقتی از چیزی خبر نداریم همینجوری براساس حدسیات حرف نزنیم، اگر هم به چیزی اعتراض داریم با دلیل اعتراض کنیم، خوبه پیش خدا یه کم مودب باشیم.</strong></p><p><strong>چیزی نگفتم.</strong></p><p><strong>- قبول کنید با اینکه ذات بشر غافل با علم و قدرت همه چیز رو به خودش نسبت میده، اما درست نیست و نمیشه وجود خدا رو نادیده گرفت.</strong></p><p><strong>- چی میخواین بگید؟</strong></p><p><strong>- میخوام بگم موقع اعتراض به کمبودها خوبه یه مقدار هم چشممون رو به دادههای خدا باز کنیم، همین!</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دردانه, post: 131297, member: 6346"] [B]*** دوباره در پارک بودم، در همان تابستان کذایی. پشت میز شطرنج ایستاده بودم. دستانم را روی میز ستون کردم و روی صورت آرام علی خم شدم و محکم گفتم: - شما میگید چون من اعتقادی به خدای شماها ندارم پس نباید راجع به کارهاش حرفی بزنم؟ علی سری به تأسف تکان داد. - مدام دارید از حرفهای من دچار سوءتفاهم میشید. راست ایستادم و دستانم را از روی میز برداشته و دو طرف بدنم باز کردم. - چه سوءتفاهمی؟ خدای تو فقط سکوت کرده و هیچ کاری نمیکنه. با انگشت به سینهام زدم. - همهچیِ زندگی پای خود منه، هیچی رو خدای تو نمیسازه. علی با دستش به نیمکت اشاره کرد. - لطفاً بشینید تا در آرامش حرف بزنیم. نفسم را بیرون دادم. روی نیمکت نشسته و چشم به او دوختم. بعد از کمی مکث گفت: - فکر کنید مُردید و خدا رو دیدید و ازتون پرسید با چه دلیل و مدرکی گفتی من سکوت کردم؟ جوابتون چیه؟ پوزخندی زدم. - این اداها رو کم کنید، اگه خدایی باشه، اگه بعد مرگی باشه، اگه خدای تو رو ببینم، اگه ازم سوال کنه... . به چهرهاش زل زدم. - با این اگهها میخواین به کجا برسید؟ علی نفسش را کلافه بیرون داد. - اصلاً هیچ... هرچی گفتم فراموش کنید... حرف من اینه که ما همهچیز رو نمیدونیم، خیلی چیزها در دسترس ذهن ما نیست که ازش سردربیاریم، حتی از همون چیزهایی هم که در دسترسمون هست یه علم محدودی داریم. - خب که چی؟ یعنی هرگز نباید سوال کنم؟ - نه، حق دارید سوال کنید، هرگز نگفتم سوال نکنید، فقط گفتم از روی دشمنی اهانت نکنید و افترا نبندید. کمی مکث کرد. - ما حق نداریم به خدا دروغ ببندیم، وقتی از چیزی خبر نداریم همینجوری براساس حدسیات حرف نزنیم، اگر هم به چیزی اعتراض داریم با دلیل اعتراض کنیم، خوبه پیش خدا یه کم مودب باشیم. چیزی نگفتم. - قبول کنید با اینکه ذات بشر غافل با علم و قدرت همه چیز رو به خودش نسبت میده، اما درست نیست و نمیشه وجود خدا رو نادیده گرفت. - چی میخواین بگید؟ - میخوام بگم موقع اعتراض به کمبودها خوبه یه مقدار هم چشممون رو به دادههای خدا باز کنیم، همین![/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین