انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دردانه" data-source="post: 129575" data-attributes="member: 6346"><p><strong>***</strong></p><p><strong>دانشکده در اختیار دانشجویان ارشد هر گرایش یک اتاق قرار میداد که دانشجویان برای کارهای درسی و تحقیقاتی خود از آنجا استفاده کنند و ما نیز دوازده دانشجوی شیمی آلی بودیم که یک اتاق کوچک در اختیار داشتیم و در گروههای دونفره میتوانستیم از اتاق استفاده کنیم و طبق برنامه هر پنجشنبه نوبت من و علی بود.</strong></p><p><strong>صبح پنجشنبه بود. کلید را در قفل در اتاق چرخاندم و داخل شدم، اما دیدن وضع اتاق مرا از عصبانیت در جایم میخکوب کرد. اتاق کوچک شامل یک قفسه فلزی کتابخانه، یک سیستم کامپیوتری قدیمی یک میز و چهار صندلی چوبی بود، اما کل فضای میزها و صندلیها با انبوهی از کاغذهای بههمریخته، لیوانهای کاغذی نیمخورده چای و قهوه و نسکافه، پوست ساندویچ و تنقلات، بشقابهای یکبارمصرف پر از پوست میوه و حتی غذای نیمخورده. معلوم نبود اتاق دانشجویی بوده یا مرکز مهمانی شبانه. با حرص کولهام را روی زمین انداختم و مشغول جمع کردن ظرفهای نیمخورده غذا شدم که خانم زارع سرایدار بخش وارد اتاق شد. با تعجب به وضع اتاق نگاه کرد و سلام داد.</strong></p><p><strong>هر آنچه در دستم بود را پرت کردم و با عصبانیت به طرفش برگشتم.</strong></p><p><strong>- چه سلامی؟ چه علیکی؟ این چه وضع اتاقه؟ چرا اول صبحی این وضع رو داره؟</strong></p><p><strong>صدای خانم زارع که زنی تقریباً سی و پنج ساله بود، لرزید.</strong></p><p><strong>- خانم... .</strong></p><p><strong>نگذاشتم حرف بزند.</strong></p><p><strong>- خانم زارع! شما مسئول تمیزی اینجا هستید یا نه؟</strong></p><p><strong>- خانم یک لحظه... .</strong></p><p> <strong>از عصبانیت کنترلی روی خودم نداشتم.</strong></p><p><strong>- چرا من باید به جای شما اول صبح اینجا رو تمیز کنم؟</strong></p><p><strong>- خانم به خدا... .</strong></p><p><strong>- یک کلمه بگید وظیفه شما چیه؟ ها؟</strong></p><p><strong>خانم زارع خواست چیزی بگوید که در اتاق باز شد و علی وارد شد.</strong></p><p><strong>- چه خبره خانم؟ صدات تا بیرون میاد.</strong></p><p><strong>به علی رو کردم و وضع اتاق را نشان دادم.</strong></p><p><strong>- علی! وضع اتاق رو ببین، اول صبح اومدم کار کنم جا نیست بشینم.</strong></p><p><strong>- خب چرا داد و قال راه انداختی؟</strong></p><p><strong>- پس چیکار کنم؟</strong></p><p><strong>- آروم باش، آروم باش تا حلش کنیم.</strong></p><p><strong>- نمیتونم آروم باشم.</strong></p><p><strong>علی کیفش را روی قسمتی از میز کامپیوتر که خالیتر بود گذاشت.</strong></p><p><strong>- میشه آروم بود.</strong></p><p><strong>خودم را به میز تکیه دادم.</strong></p><p><strong>- نمیشه، اول صبحی حالم بهم ریخته، میدونم کل امروزم بهم ریخت دیگه.</strong></p><p><strong>علی خواست چیزی بگوید که خانم زارع گفت:</strong></p><p><strong>- آقای مهندس! من خودم الان اینجا رو تمیز میکنم.</strong></p><p><strong>به طرف او رو کردم و توپیدم.</strong></p><p><strong>- شما دیشب باید اینجا رو تمیز میکردید نه حالا.</strong></p><p><strong>علی که کنارم ایستاده بود بازویم را گرفت تا به طرف او برگردم.</strong></p><p><strong>- چه خبرته خانمگل؟ آرومتر.</strong></p><p><strong>بعد رو به خانم زارع کرد.</strong></p><p><strong>- خانمزارع! من از شما عذر میخوام، خانم ماندگار عصبی شدن صداشون رفت بالا ، شما ببخشید.</strong></p><p><strong>با دندانهای به هم ساییده غریدم.</strong></p><p><strong>- علی؟!</strong></p><p><strong>علی با اخم ظریفی به طرفم برگشت و آرام «خانمگل» گفت تا چیزی نگویم.</strong></p><p><strong>خانم زارع که دستانش را در هم میپیچاند گفت:</strong></p><p><strong>- خانم مهندس! بهخدا من دیشب اومدم اینجا رو تمیز کنم، اون دوتا دیگهتون اینجا بودن، آقای فرجام و آقای حسنلو، گفتن کار دارن، نذاشتن تمیز کنم، من هم باید میرفتم خونه، امروز صبح اومدم تمیز کنم، اگه اجازه بدید... .</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دردانه, post: 129575, member: 6346"] [B]*** دانشکده در اختیار دانشجویان ارشد هر گرایش یک اتاق قرار میداد که دانشجویان برای کارهای درسی و تحقیقاتی خود از آنجا استفاده کنند و ما نیز دوازده دانشجوی شیمی آلی بودیم که یک اتاق کوچک در اختیار داشتیم و در گروههای دونفره میتوانستیم از اتاق استفاده کنیم و طبق برنامه هر پنجشنبه نوبت من و علی بود. صبح پنجشنبه بود. کلید را در قفل در اتاق چرخاندم و داخل شدم، اما دیدن وضع اتاق مرا از عصبانیت در جایم میخکوب کرد. اتاق کوچک شامل یک قفسه فلزی کتابخانه، یک سیستم کامپیوتری قدیمی یک میز و چهار صندلی چوبی بود، اما کل فضای میزها و صندلیها با انبوهی از کاغذهای بههمریخته، لیوانهای کاغذی نیمخورده چای و قهوه و نسکافه، پوست ساندویچ و تنقلات، بشقابهای یکبارمصرف پر از پوست میوه و حتی غذای نیمخورده. معلوم نبود اتاق دانشجویی بوده یا مرکز مهمانی شبانه. با حرص کولهام را روی زمین انداختم و مشغول جمع کردن ظرفهای نیمخورده غذا شدم که خانم زارع سرایدار بخش وارد اتاق شد. با تعجب به وضع اتاق نگاه کرد و سلام داد. هر آنچه در دستم بود را پرت کردم و با عصبانیت به طرفش برگشتم. - چه سلامی؟ چه علیکی؟ این چه وضع اتاقه؟ چرا اول صبحی این وضع رو داره؟ صدای خانم زارع که زنی تقریباً سی و پنج ساله بود، لرزید. - خانم... . نگذاشتم حرف بزند. - خانم زارع! شما مسئول تمیزی اینجا هستید یا نه؟ - خانم یک لحظه... .[/B] [B]از عصبانیت کنترلی روی خودم نداشتم. - چرا من باید به جای شما اول صبح اینجا رو تمیز کنم؟ - خانم به خدا... . - یک کلمه بگید وظیفه شما چیه؟ ها؟ خانم زارع خواست چیزی بگوید که در اتاق باز شد و علی وارد شد. - چه خبره خانم؟ صدات تا بیرون میاد. به علی رو کردم و وضع اتاق را نشان دادم. - علی! وضع اتاق رو ببین، اول صبح اومدم کار کنم جا نیست بشینم. - خب چرا داد و قال راه انداختی؟ - پس چیکار کنم؟ - آروم باش، آروم باش تا حلش کنیم. - نمیتونم آروم باشم. علی کیفش را روی قسمتی از میز کامپیوتر که خالیتر بود گذاشت. - میشه آروم بود. خودم را به میز تکیه دادم. - نمیشه، اول صبحی حالم بهم ریخته، میدونم کل امروزم بهم ریخت دیگه. علی خواست چیزی بگوید که خانم زارع گفت: - آقای مهندس! من خودم الان اینجا رو تمیز میکنم. به طرف او رو کردم و توپیدم. - شما دیشب باید اینجا رو تمیز میکردید نه حالا. علی که کنارم ایستاده بود بازویم را گرفت تا به طرف او برگردم. - چه خبرته خانمگل؟ آرومتر. بعد رو به خانم زارع کرد. - خانمزارع! من از شما عذر میخوام، خانم ماندگار عصبی شدن صداشون رفت بالا ، شما ببخشید. با دندانهای به هم ساییده غریدم. - علی؟! علی با اخم ظریفی به طرفم برگشت و آرام «خانمگل» گفت تا چیزی نگویم. خانم زارع که دستانش را در هم میپیچاند گفت: - خانم مهندس! بهخدا من دیشب اومدم اینجا رو تمیز کنم، اون دوتا دیگهتون اینجا بودن، آقای فرجام و آقای حسنلو، گفتن کار دارن، نذاشتن تمیز کنم، من هم باید میرفتم خونه، امروز صبح اومدم تمیز کنم، اگه اجازه بدید... .[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین