انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دردانه" data-source="post: 119139" data-attributes="member: 6346"><p>روی آینه دست کشیدم.</p><p>- علیجان! حتماً زن خوبی برات نبودم؛ از من عصبانی بودی که رفتی. کم بودم برای تو. ازم خسته شده بودی.</p><p>به طرف وان برگشتم و با لباس داخل وان دراز کشیدم. صورتم به طرف در و پاهایم از وان به بیرون آویزان بود.</p><p>- از عصبی شدنهام، از طعنههام، از برخوردام، از سر و وضعم، از همه چیزم دلسرد شده بودی.</p><p>شیرآب را باز کردم تا اگر کسی سراغم آمد، فکر کند واقعاً حمام میکنم. آب سرد دوش روی زانوهایم میریخت. کاتر را بالا آوردم و درحالیکه که به تیغهاش خیره بودم، صدای علی در ذهنم چرخید:«ما از ابتدا اشتباه کردیم»</p><p>اشک در چشمم جمع شد.</p><p>- من اشتباهم رو پاک میکنم، منتظر مرگ تدریجی نمیمونم، خودم تمومش میکنم.</p><p>مچ دست راستم را بالا آوردم، تیغ را نزدیک مچم آوردم.</p><p>صدای علی را شنیدم.</p><p>- خانوم گل! باور نداری تنها ساکن قلب و ذهن منی؟ خونی که توی قلب من جریان داره تویی.</p><p>- تو هم مثل خونِ داخل قلبم بودی. تو دروغ میگفتی، اما من راست میگم. من بدون تو نمیتونم زندگی کنم.</p><p>اشکهای گرمم صورتم را گرفته بود. دستم میلرزید، تیغ را روی مچم گذاشتم، اما کنترلی نداشتم. صدای علی رهایم نمیکرد.</p><p>- هیچوقت نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره.</p><p>دست از کار کشیدم و پشت سرم را به لبه وان تکیه دادم. گریه امانم را گرفته بود.</p><p>- حتی نمیتونم نفرینت کنم، عزیز من! چرا رفتی؟</p><p>گریهام به هقهق تبدیل شد. آب سرد تا نصف وان بالا آمده بود. سرمای آب به همه بدنم نفوذ کرده و لرز گرفته بودم.</p><p>- اول ژاله، حالا تو، دیگه طاقت جدایی ندارم، من این تنهایی رو که اسمش زندگیه تموم میکنم.</p><p>سرم را از لبه وان بلند کردم. گریهام را کنترل کرده و چند نفس عمیق کشیدم. باید قدرت تمام کردن پیدا میکردم. تیغ لرزان را روی مچم گذاشتم، برای ثابت بودن فشار را بیشتر کردم و کشیدم. سوزش زخم و گرمای خون مطمئنم کرد که دیگر تمام میشود. با خیال راحت سرم را به لبه وان تکیه دادم و به سقف خیره شدم.</p><p>- دلم تنگ شده ع×و×ض×ی! خیلی تنگ، من آغوشت رو میخوام، نوازش انگشتهات رو وقتی تو موهام میرفتن، من اون ب×و×س×ههای شیرین رو میخوام.</p><p>چشمانم را بستم؛ فقط باید صبر میکردم تا ذره ذره زندگی از بدنم خارج شود. چهره خندان علی را دیدم. چشم باز کردم.</p><p>- دیگه تموم شد، ولی من هنوز هم دوستت دارم، بیا، بیا ببین موفق شدی، بیا ببین دروغهات کارشو کرد، نابود شدم، بیا ببین انتقامت رو گرفتی، یادت باشه روز دفنم حتماً حاضر باشی، نذار دیدن اون لحظه تو دلت بمونه، کاش نامه گذاشته بودم تا خبرت کنن، بیا و از دیدن مرده من لذت ببر. خیلی احمق بودم که حرفهات رو باور کردم؛ گفتی همیشه با منی، گفتی بیمن نمیتونی، ولی تونستی، بی من تونستی، منم که بیتو نمیتونم. کاش بودی تا از دیدن حال الانم لذت میبردی.</p><p>صدای شرشر آب تشنهترم میکرد، بیحال شده بودم، سرم سنگین بود. سربرگرداندم به خونی که از دستم روی کف حمام میریخت و با آب سرریز شده از وان، مخلوط میشد، نگاه کردم.</p><p>- کاش بودی، کاش بودی تا الان فقط همدیگه رو نگاه کنیم؛ بیهیچ حرفی، بیهیچ حرکتی، کاش بودی تا این آخریها فقط تو رو میدیدم.</p><p>منتظر بودم تا چشمانم سنگین شده و به خواب ابدی فرو بروم.</p><p>- اینقدر از این زندگی خستهام که نگو، بذار این دنیا بمونه برای اونهایی که باهاش خوشند.</p><p>کسی به در زد. چشمان بیحالم را به طرف در برگرداندم. ایران بود.</p><p>- سارینا! ساریناجان! شهرزاد پشت خطه، کار مهم داره، یه لحظه بیا جواب بده، سارینا! سارینا!</p><p>بدون حرفی به در خیره ماندم. کمکم سرم هم گیج میرفت.</p><p>- سارینا! ساریناجان! دخترم! جواب بده.</p><p>فقط خیره ماندم و چیزی نگفتم. صدا قطع شد.</p><p>- خوبه، رفت، میخواست کارم رو خراب کنه.</p><p>چشمانم داشت روی هم میافتاد و من به زور باز نگهشان داشته بودم. صدای در زدن محکمتری آمد که پشتبندش صدای رضا بود.</p><p>- سارینا! سارینا! آبجی! درو باز کن. سارینا! جواب بده یه چیزی بگو.</p><p>چشمانم تار شده بود، تصاویر واضحی نمیدیدم؛ فقط صدای شرشر آب بود و در زدن محکم.</p><p>قبل از اینکه چشمانم کاملاً روی هم بیاید، سایه کسی را دیدم که نزدیک میشد و بعد تاریکی مطلق.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دردانه, post: 119139, member: 6346"] روی آینه دست کشیدم. - علیجان! حتماً زن خوبی برات نبودم؛ از من عصبانی بودی که رفتی. کم بودم برای تو. ازم خسته شده بودی. به طرف وان برگشتم و با لباس داخل وان دراز کشیدم. صورتم به طرف در و پاهایم از وان به بیرون آویزان بود. - از عصبی شدنهام، از طعنههام، از برخوردام، از سر و وضعم، از همه چیزم دلسرد شده بودی. شیرآب را باز کردم تا اگر کسی سراغم آمد، فکر کند واقعاً حمام میکنم. آب سرد دوش روی زانوهایم میریخت. کاتر را بالا آوردم و درحالیکه که به تیغهاش خیره بودم، صدای علی در ذهنم چرخید:«ما از ابتدا اشتباه کردیم» اشک در چشمم جمع شد. - من اشتباهم رو پاک میکنم، منتظر مرگ تدریجی نمیمونم، خودم تمومش میکنم. مچ دست راستم را بالا آوردم، تیغ را نزدیک مچم آوردم. صدای علی را شنیدم. - خانوم گل! باور نداری تنها ساکن قلب و ذهن منی؟ خونی که توی قلب من جریان داره تویی. - تو هم مثل خونِ داخل قلبم بودی. تو دروغ میگفتی، اما من راست میگم. من بدون تو نمیتونم زندگی کنم. اشکهای گرمم صورتم را گرفته بود. دستم میلرزید، تیغ را روی مچم گذاشتم، اما کنترلی نداشتم. صدای علی رهایم نمیکرد. - هیچوقت نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره. دست از کار کشیدم و پشت سرم را به لبه وان تکیه دادم. گریه امانم را گرفته بود. - حتی نمیتونم نفرینت کنم، عزیز من! چرا رفتی؟ گریهام به هقهق تبدیل شد. آب سرد تا نصف وان بالا آمده بود. سرمای آب به همه بدنم نفوذ کرده و لرز گرفته بودم. - اول ژاله، حالا تو، دیگه طاقت جدایی ندارم، من این تنهایی رو که اسمش زندگیه تموم میکنم. سرم را از لبه وان بلند کردم. گریهام را کنترل کرده و چند نفس عمیق کشیدم. باید قدرت تمام کردن پیدا میکردم. تیغ لرزان را روی مچم گذاشتم، برای ثابت بودن فشار را بیشتر کردم و کشیدم. سوزش زخم و گرمای خون مطمئنم کرد که دیگر تمام میشود. با خیال راحت سرم را به لبه وان تکیه دادم و به سقف خیره شدم. - دلم تنگ شده ع×و×ض×ی! خیلی تنگ، من آغوشت رو میخوام، نوازش انگشتهات رو وقتی تو موهام میرفتن، من اون ب×و×س×ههای شیرین رو میخوام. چشمانم را بستم؛ فقط باید صبر میکردم تا ذره ذره زندگی از بدنم خارج شود. چهره خندان علی را دیدم. چشم باز کردم. - دیگه تموم شد، ولی من هنوز هم دوستت دارم، بیا، بیا ببین موفق شدی، بیا ببین دروغهات کارشو کرد، نابود شدم، بیا ببین انتقامت رو گرفتی، یادت باشه روز دفنم حتماً حاضر باشی، نذار دیدن اون لحظه تو دلت بمونه، کاش نامه گذاشته بودم تا خبرت کنن، بیا و از دیدن مرده من لذت ببر. خیلی احمق بودم که حرفهات رو باور کردم؛ گفتی همیشه با منی، گفتی بیمن نمیتونی، ولی تونستی، بی من تونستی، منم که بیتو نمیتونم. کاش بودی تا از دیدن حال الانم لذت میبردی. صدای شرشر آب تشنهترم میکرد، بیحال شده بودم، سرم سنگین بود. سربرگرداندم به خونی که از دستم روی کف حمام میریخت و با آب سرریز شده از وان، مخلوط میشد، نگاه کردم. - کاش بودی، کاش بودی تا الان فقط همدیگه رو نگاه کنیم؛ بیهیچ حرفی، بیهیچ حرکتی، کاش بودی تا این آخریها فقط تو رو میدیدم. منتظر بودم تا چشمانم سنگین شده و به خواب ابدی فرو بروم. - اینقدر از این زندگی خستهام که نگو، بذار این دنیا بمونه برای اونهایی که باهاش خوشند. کسی به در زد. چشمان بیحالم را به طرف در برگرداندم. ایران بود. - سارینا! ساریناجان! شهرزاد پشت خطه، کار مهم داره، یه لحظه بیا جواب بده، سارینا! سارینا! بدون حرفی به در خیره ماندم. کمکم سرم هم گیج میرفت. - سارینا! ساریناجان! دخترم! جواب بده. فقط خیره ماندم و چیزی نگفتم. صدا قطع شد. - خوبه، رفت، میخواست کارم رو خراب کنه. چشمانم داشت روی هم میافتاد و من به زور باز نگهشان داشته بودم. صدای در زدن محکمتری آمد که پشتبندش صدای رضا بود. - سارینا! سارینا! آبجی! درو باز کن. سارینا! جواب بده یه چیزی بگو. چشمانم تار شده بود، تصاویر واضحی نمیدیدم؛ فقط صدای شرشر آب بود و در زدن محکم. قبل از اینکه چشمانم کاملاً روی هم بیاید، سایه کسی را دیدم که نزدیک میشد و بعد تاریکی مطلق. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان راهی جز او نیست| دردانه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین