انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سنتوری | farinaz
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="farinaz" data-source="post: 107688" data-attributes="member: 4706"><p>پارت²</p><p></p><p>ای عشق نافرجام من، رفتی کجا</p><p>ای آرزوی خام من، رفتی کجا</p><p>آن دوره آشفتگی های تو کو</p><p>ای عمر ناآرام من، رفتی کجا</p><p>تو بخوان، شب همه شب، برایم ای، مرغ سحر</p><p>که دل، خسته من، درآمد از، سینه به در</p><p>تو سبکبالی من، اسیر بشکسته پرم</p><p>تو پر از، شوری من، ز عالمی، خسته ترم</p><p>تو بخوان، تو بخوان، به گوش اهل جهان</p><p>که خبر، شود از، شتاب این کاروان</p><p>بعد از تمام شدن قطعه، سرم را که بالا آوردم با سیلی از جمعیت رو به رو شدم. ترانه کمی سمتم مایل شد و جوری که صدایش رو بتونم بشنوم، با لحنِ بامزهایی گفت:</p><p>- پاشو جمع کنیم تا مامورا نریختن یقمون بگیرن.</p><p>خنده کوتاهی کردم و مشغول جمع کردن سازم شدم. با بلند شدن ما جمعیت نیز کمکم متفرق شدن. با قدمهای آروم با ترانه در پل زیبای سی و سه پل قدم میزدیم. آخر سال بود و تا عید نوروز چیزی نمانده بود. چند سالی میشد که به دلایلی ذوقی چنان نداشتم؛ اما برای زیاد بروز ندادن ناراحتیم به اطرافیانم، لبخند به لب میزدم. بعضی اوقات که به فکر فرو میرفتم، باورم نمیشد که به این زودی یک سال دیگه هم تموم شد. با صدای ترانه از فکر های بیهوده بیرون اومدم:</p><p>- نازگل! به نظرت شام بریم یک همبرگر بزنیم؟</p><p>تک سرفه کوتاهی کردم تا کمی صدای گرفتهام باز بشه:</p><p>- بریم.</p><p>راهی که داشتیم به سمت خانه حرکت میکردیم رو به سمت نزدیکترین فست فودی به خودمان کج کردیم. بعد از خوردن پیتزایی که اون لحظه حسابی بهمون چسبید و به قول ترانه گوشت شد به بدنمان، به سمت خانه رفتیم. دوتایی وارد خانه شدیم که دیدیم مامانها کنار هم نشستند در حال تعریف کردن داستانهای صد من یک غازیی که هیچ وقت تمامی نداره، هستند. سلام آرومی گفتم که متوجه ما شدند. برعکس من ترانه پرانرژی سلام کرد. خاله زینب مثل همیشه با روی خوش سلامِمان را جواب داد. به قول ترانه مادر همیشه بداخلاق من هم فقط لبخندی تحویلِمان داد که همان هم جای شکرش باقی بود. همینطور که به سمت اتاق میرفتم دکمههای مانتوم رو باز میکردم. ترانه هم بدون تعارف راحت روی مبل ولو شد. به اتاق که رسیدم، با احتیاط سنتور رو گوشهای از اتاق گذاشتم و لباسهایم رو تکتک عوض کردم. خودم رو روی تخت پرت کردم و چشمهایم را بستم. روز خسته کنندهایی بود. سروکله با چند تا هنرجویی که یک حرف رو باید صد بار توضیح میدادی واقعا سخت بود، امّا خب همین عشق و علاقهایی که به سازم داشتم و دارم، باعث پیشرفتم شده بود.</p><p>چشمام آرومآروم داشت گرم میشد که خروس بیمحل همیشگی بدون هیچ کسب اجازهایی پرید وسط اتاق؛ چشمهایم را کمی باز کردم تا بتونم صورتش را ببینم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="farinaz, post: 107688, member: 4706"] پارت² ای عشق نافرجام من، رفتی کجا ای آرزوی خام من، رفتی کجا آن دوره آشفتگی های تو کو ای عمر ناآرام من، رفتی کجا تو بخوان، شب همه شب، برایم ای، مرغ سحر که دل، خسته من، درآمد از، سینه به در تو سبکبالی من، اسیر بشکسته پرم تو پر از، شوری من، ز عالمی، خسته ترم تو بخوان، تو بخوان، به گوش اهل جهان که خبر، شود از، شتاب این کاروان بعد از تمام شدن قطعه، سرم را که بالا آوردم با سیلی از جمعیت رو به رو شدم. ترانه کمی سمتم مایل شد و جوری که صدایش رو بتونم بشنوم، با لحنِ بامزهایی گفت: - پاشو جمع کنیم تا مامورا نریختن یقمون بگیرن. خنده کوتاهی کردم و مشغول جمع کردن سازم شدم. با بلند شدن ما جمعیت نیز کمکم متفرق شدن. با قدمهای آروم با ترانه در پل زیبای سی و سه پل قدم میزدیم. آخر سال بود و تا عید نوروز چیزی نمانده بود. چند سالی میشد که به دلایلی ذوقی چنان نداشتم؛ اما برای زیاد بروز ندادن ناراحتیم به اطرافیانم، لبخند به لب میزدم. بعضی اوقات که به فکر فرو میرفتم، باورم نمیشد که به این زودی یک سال دیگه هم تموم شد. با صدای ترانه از فکر های بیهوده بیرون اومدم: - نازگل! به نظرت شام بریم یک همبرگر بزنیم؟ تک سرفه کوتاهی کردم تا کمی صدای گرفتهام باز بشه: - بریم. راهی که داشتیم به سمت خانه حرکت میکردیم رو به سمت نزدیکترین فست فودی به خودمان کج کردیم. بعد از خوردن پیتزایی که اون لحظه حسابی بهمون چسبید و به قول ترانه گوشت شد به بدنمان، به سمت خانه رفتیم. دوتایی وارد خانه شدیم که دیدیم مامانها کنار هم نشستند در حال تعریف کردن داستانهای صد من یک غازیی که هیچ وقت تمامی نداره، هستند. سلام آرومی گفتم که متوجه ما شدند. برعکس من ترانه پرانرژی سلام کرد. خاله زینب مثل همیشه با روی خوش سلامِمان را جواب داد. به قول ترانه مادر همیشه بداخلاق من هم فقط لبخندی تحویلِمان داد که همان هم جای شکرش باقی بود. همینطور که به سمت اتاق میرفتم دکمههای مانتوم رو باز میکردم. ترانه هم بدون تعارف راحت روی مبل ولو شد. به اتاق که رسیدم، با احتیاط سنتور رو گوشهای از اتاق گذاشتم و لباسهایم رو تکتک عوض کردم. خودم رو روی تخت پرت کردم و چشمهایم را بستم. روز خسته کنندهایی بود. سروکله با چند تا هنرجویی که یک حرف رو باید صد بار توضیح میدادی واقعا سخت بود، امّا خب همین عشق و علاقهایی که به سازم داشتم و دارم، باعث پیشرفتم شده بود. چشمام آرومآروم داشت گرم میشد که خروس بیمحل همیشگی بدون هیچ کسب اجازهایی پرید وسط اتاق؛ چشمهایم را کمی باز کردم تا بتونم صورتش را ببینم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سنتوری | farinaz
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین