انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سنتوری | farinaz
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="farinaz" data-source="post: 107572" data-attributes="member: 4706"><p>پارت¹</p><p></p><p>دستم را به سمت زیپ جعبه سیاه مستطیل شکل بردم و آن را با احتیاط باز کردم. ساز چوبی ذوزنقهای را از جعبه محافظ بیرون آوردم. با یک دستم سازم را گرفتم و دست دیگرم را به سمت جعبه مضرابهایم بردم. روی جعبه محافظ، سنتور را قرار دادم؛ مضراب ها را هم از آن جعبه قرمز رنگ مخملی بیرون آوردم و جعبه رو گوشهای گذاشتم. به ترانه، که خیره به من منتظرم نشسته بود، نگاه کردم.</p><p>کمی در جایی که نشسته بود جابهجا شد و با تک سرفهایی گلویش را صاف کرد.</p><p>مثل تمام روز ها با سه شماره او من شروع به نواختن ساز کردم و او شروع به همخوانی کرد.</p><p>همان آهنگ همیشگی که همیشه اوّل از همه اجرا میکردم.</p><p>چند ماهی بود که این آهنگ حال و هوای غمگینی داشت. باعث میشد مردم به فکر فرو بروند و چهرهشان غمانگیز نشان داده بشود. هر چند هر از گاهی لبخندی میزدند؛ امّا لبخندشان غمانگیز بود؛ ولی با تمام وجود میتوانستی در چشمهایشان افتخار به وطنشان را ببینی. بعضی از روزها مردم با آهنگ لبخوانی میکردند و بعضی اوقات فقط گوش میسپردند. در هر صورت آن حسی که موقعه زدن ساز به من دست میداد، باعث توجه رهگذران میشد. هیچ کس نمیتونست اون حس و حال رو درک بکند، به جز اینکه او هم یک نوازنده باشد.</p><p>با تمام شدن آهنگ سرم را بالا آوردم. چند زن و مردی که به ما خیره شده بودند برایمان دست زدند؛ من را یاد آن لحظههایی که در صبحگاه مدرسه مینواختم، انداخت. لبخند ملایمی بر روی لبهایم نشست. به ترانه نگاه کردم. آن هم با لبخند به جمعیتی که برایمان دست میزدند نگاه میکرد. سنگینی نگاهم را که حس کرد برگشت و با همان لبخند که درون چشمهای زیبایش هم نمایان بود به من نگاه انداخت. اولین بارم نبود؛ ولی به اندازه اولین تجربه هیجان، خوشحالی، ترس از اشتباه زدن و... داشتم. یقین داشتم این ذوق و هیجان بود که باعث پیشرفت در کارم شده بود.</p><p>آهنگ دوم برای نواختن را یکی از قطعههایی بود که خودم عاشقش بودم.</p><p>آهنگ دلنشین و زیبایی بود؛ امّا غم درونش بیداد میکرد.</p><p>صدای ترانه دلنواز و شیرین بود؛ اما صدای من کمی گرفته بود. اطرافیان زیاد صدایم رو دوست نداشتن و ندارن، ولی خودم بینهایت عاشق صدایم بودم. وقتی در قطعههایی که نیاز هست کسی همخوانی کند ترانه آنها را میخواند. نفس عمیقی کشیدم و مضراب را به دست گرفتم، شروع به نواختن کردم.</p><p>(قطعه تو بخوان اثر جواد لشگری)</p><p>هرگز نمیشد باورم این برف پیری بر سرم</p><p>سنگین نشیند چنین</p><p>من بودم و دل بود می آواز من آواز نی</p><p>هر گوشه میزد طنین</p><p>آواز پر از احساس ترانه با موسیقی صدای بینذیری را درست کرده بود. از گوشه چشم حواسم به او بود که چگونه در حس و حال خودش سیر میکند.</p><p>اکنون منم حیران ز عمر رفته سرگردان</p><p>ای خدای دل</p><p>با این تن خسته هزاران ناله بنشسته</p><p>در صدای من</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="farinaz, post: 107572, member: 4706"] پارت¹ دستم را به سمت زیپ جعبه سیاه مستطیل شکل بردم و آن را با احتیاط باز کردم. ساز چوبی ذوزنقهای را از جعبه محافظ بیرون آوردم. با یک دستم سازم را گرفتم و دست دیگرم را به سمت جعبه مضرابهایم بردم. روی جعبه محافظ، سنتور را قرار دادم؛ مضراب ها را هم از آن جعبه قرمز رنگ مخملی بیرون آوردم و جعبه رو گوشهای گذاشتم. به ترانه، که خیره به من منتظرم نشسته بود، نگاه کردم. کمی در جایی که نشسته بود جابهجا شد و با تک سرفهایی گلویش را صاف کرد. مثل تمام روز ها با سه شماره او من شروع به نواختن ساز کردم و او شروع به همخوانی کرد. همان آهنگ همیشگی که همیشه اوّل از همه اجرا میکردم. چند ماهی بود که این آهنگ حال و هوای غمگینی داشت. باعث میشد مردم به فکر فرو بروند و چهرهشان غمانگیز نشان داده بشود. هر چند هر از گاهی لبخندی میزدند؛ امّا لبخندشان غمانگیز بود؛ ولی با تمام وجود میتوانستی در چشمهایشان افتخار به وطنشان را ببینی. بعضی از روزها مردم با آهنگ لبخوانی میکردند و بعضی اوقات فقط گوش میسپردند. در هر صورت آن حسی که موقعه زدن ساز به من دست میداد، باعث توجه رهگذران میشد. هیچ کس نمیتونست اون حس و حال رو درک بکند، به جز اینکه او هم یک نوازنده باشد. با تمام شدن آهنگ سرم را بالا آوردم. چند زن و مردی که به ما خیره شده بودند برایمان دست زدند؛ من را یاد آن لحظههایی که در صبحگاه مدرسه مینواختم، انداخت. لبخند ملایمی بر روی لبهایم نشست. به ترانه نگاه کردم. آن هم با لبخند به جمعیتی که برایمان دست میزدند نگاه میکرد. سنگینی نگاهم را که حس کرد برگشت و با همان لبخند که درون چشمهای زیبایش هم نمایان بود به من نگاه انداخت. اولین بارم نبود؛ ولی به اندازه اولین تجربه هیجان، خوشحالی، ترس از اشتباه زدن و... داشتم. یقین داشتم این ذوق و هیجان بود که باعث پیشرفت در کارم شده بود. آهنگ دوم برای نواختن را یکی از قطعههایی بود که خودم عاشقش بودم. آهنگ دلنشین و زیبایی بود؛ امّا غم درونش بیداد میکرد. صدای ترانه دلنواز و شیرین بود؛ اما صدای من کمی گرفته بود. اطرافیان زیاد صدایم رو دوست نداشتن و ندارن، ولی خودم بینهایت عاشق صدایم بودم. وقتی در قطعههایی که نیاز هست کسی همخوانی کند ترانه آنها را میخواند. نفس عمیقی کشیدم و مضراب را به دست گرفتم، شروع به نواختن کردم. (قطعه تو بخوان اثر جواد لشگری) هرگز نمیشد باورم این برف پیری بر سرم سنگین نشیند چنین من بودم و دل بود می آواز من آواز نی هر گوشه میزد طنین آواز پر از احساس ترانه با موسیقی صدای بینذیری را درست کرده بود. از گوشه چشم حواسم به او بود که چگونه در حس و حال خودش سیر میکند. اکنون منم حیران ز عمر رفته سرگردان ای خدای دل با این تن خسته هزاران ناله بنشسته در صدای من [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سنتوری | farinaz
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین