انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جهان من| ملیکا ملازاده
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="خانوم ماه" data-source="post: 128098" data-attributes="member: 5604"><p>پارت سی و چهار</p><p></p><p>نفس عمیقی کشیدم. از بین جمعیت نظامی که بازرسیمون میکردن گذشتیم و وارد صحن مجلس شدیم. انقدر جمعیت بود که نمیشد شمرد. افراد دولت و مجلس، شورا خبرگان و شورا تشخیص مصلحت نظام و تعداد زیادی خبرنگار. بزور خودشون رو جا کرده بودن و یک چهارم صندلیها هم برای بچههای ما خالی بود. بالای مجلس پشت یک شیشه ضد گلوله، رهبری با رئیسجمهوری نشسته بودن. یک صندلی خالی هم برای من بود. رهبر با اون قبای خردلی و عبای مشکی و رئیس جمهور با قبای آبی تیره و عبای مشکی.</p><p>با دیدن رنگ قباش حال بدی گرفتم. اوایل که رای آورده بود همین قبا رو میپوشید و ما ذوق میکردیم که چه رییسجمهور خوش پوشی دارم. نگاهی به تیپ خودم کردم. یک مانتو کوتاه و مجلسی مشکی با شال سفید و شلوار سوارکاری مشکی پوشیده بودم و چادر هم انداخته بودم. احساس بدی اونجا داشتم. احساس بچه بودن. احساس چیزی نبودن. به عقب برگشتم و به زینب نگاه کردم. اخم کوچیکی از این حرکتم کرد، اما پلکهاش رو به نشونه تأیید بههم فشرد.</p><p>بسم الله گفتم و با قدمهای آروم و استوار جلو رفتم. در مقابل نگاههای با اعتماد به نفس و نوع ایستادن و لباس پوشیدن اونها، ما بنظر خیلی ساده میاومدیم. دو خانم جلوی در وابسته به صفحه شیشهای بودن که من رو خوب گشتن، و دو مرد هم نامزد گلشاه و وهب رو گشتن و وارد شدیم. با وارد شدن ما کم- کم همه نشستن. همهمه و صدای چیک چیک عکس گرفتن خبرنگارها بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم روی اعصابم بود. من درون گرا بودم، خیلی درون گرا. </p><p>من و تیام پشت شیشه ضد گلوله رفتیم. به احتراممون بلند شدن. وهب هم به عنوان محافظ برای من اومده بود. اونها هم یک محافظ برای رهبر داشتن. نگاهی به زینب کردم. شخصی که به من معرفی شده بود تا هر سوالی که میخوام رو ازش بپرسم. میگفت هم با سواده هم با اطلاعات. میگفت تنها کسی که راز من رو میدونه. قرآن خونده میشد و بعد از هر سطر، من یک نفس عمیق میکشیدم. کم کم آروم شدم .چند دقیقه بعد چنان درگیر بحث داغ بودیم که وقت برای استرس داشتن پیدا نمیکردم. </p><p>_ نهایت کاری که من میتونم براتون بکنم اینه که رئیس جمهور فعلی استعفا بده و انتخابات زودتر از موعد برگذار بشه. اون هم بخاطر احترام به نظر ملت و دولت.</p><p>- خواسته ما اینه که در صورت شرکت من به عنوان کاندید شورای نگهبان، رد صالحیتم نکنید.</p><p>با خونسردی گفتن: </p><p>_ این کار غیر قانونی هست، شما تحصیلات مورد نیاز رو ندارید. </p><p>_ همین حالا در صحبتتون به احترام به انتخاب ملت اشاره کردید. </p><p>من دوتا سوال از شما میپرسم، در صورتی که بتونید به هردوشون </p><p>جواب مثبت بدین، با هر خواستهای که داشته باشید موافقت میکنم.</p><p>-در خدمتم.</p><p>یکم به جلو خم شدن.</p><p>- شما نماینده کدوم قشر از مردم هستید؟</p><p>جا خوردم!</p><p>- بله؟!</p><p>- سوالم واضح بود. شما از زبون کدوم قشر صحبت میکنید و مایل به برآورده کردن چه خواستههایی از مردم هستید؟ سخنرانیهای زیادی از شما پخش شده، اما برای فردی مثل من هنوز موضع شما مشخص نشده. بنظر من سیاست شما نگه داشتن و جمع کردن همه دور خودتون با شعار "باشه هر چی تو بگی"؛ اما آیا در صورت رسیدن به حکومت هم با این شعار میتونید دوم بیارید؟ اون روزی که ملت از شما توقعهاشون رو بخوان در مقابل همه از این شعار پیروی میکنید؟ آیا تمام خواستههای مردم و ملت از شما رسیدن به محیط زیست یا حقوق برابر در جامعهست؟ در بحث قوانین، سیاست داخلی و خارجی شما چه موضعی خواهید داشت و این موضع چهقدر مورد قبول طرفدارهاتون یا مسئولینتون خواهد بود؟ شما به همه چشم میگید، یا یک ناامیدی بزرگ برای بیشتر افراد حام تون دارید یا به سخنانی از امام علی:</p><p> به خدا سوگند آن ها همچنان به ستم پردازند تا آنجا که حرامى باقى نگذارند و همه را حلال شمرند و تمام پیمانهاى الهى را بشکنند! حتى خانه و خیمهاى باقى نماند، مگر آن که ستمشان در آنجا راه یابد و فساد و سوء تدبیر آنها مردم را از خانههاى خویش فرارى دهد تا آنجا که مردم دو دسته شوند و هر دو دسته بگریند گروهى براى دینشان، و گروهى براى دنیایشان. </p><p>آب دهنم رو به سختی قورت دادم و منِ حاضر جواب، مبهوت بهشون نگاه میکردم .</p><p>-سوال دومم رو بپرسم؟</p><p>نگاهم رو روی جمعیت گردوندم. بیشترین افراد خوشحال بنظر </p><p>خبرنگارها بودن. خواستم دهن باز کنم و حرف منطقی بزنم، اما چیزی به </p><p>فکرم نمیرسید. زینب رو دیدم که لب به دندون گرفت و بعد روش رو برگردوند. از اونور خواننده همراهمون از تحقیر و خجالت سرخ شد.</p><p>- بپرسم؟</p><p>مگه میتونستم نه بگم؟</p><p>- بفرمائید.</p><p>- نگاه طرفدارهاتون به شما چیه؟</p><p>اینبار نخواستم تحقیر بشم.</p><p>- من توی قلب طرفدارهام جا دارم، درست مثل شما.</p><p>جوری بیصدا خندیدن که از سوال پیش هم تحقیرآمیزتر بود.</p><p>- شما اینجور فکر میکنید؟</p><p>خودم رو نباختم.</p><p>- بله.</p><p>- سوالم رو به شکل دیگهای میپرسم. اگه من از مردمم از خودگذشتگی یا حتی جونشون رو بخوام، میدن. توی هر تظاهراتی دخترهای کشور من </p><p>سر جانماز برای عذاب نکشیدن قلبم گریه میکنند و پسرهام تحمل نمیکنند و با وجود مخالفت من خون جلوی چشمشون رو می گیره و با معترضین درگیر میشند، که البته من کارشون رو تأیید نمیکنم. وقتی جایی انتخاب من باشه پشت من میایستن و جایی مخالفت من باشه، پا روی خواسته دلشون میذارن. شاید ده جا، هزار جا باهم مشکل داشته باشند، اما پای من که وسط باشه همه پشت هم در میان. جایی اگه معنی </p><p>کارم رو نفهمند سعی به درک کردنش میکنند و جایی حتی اگه مخالف باشند. حالا سؤال من از شما اینه، اگه به فرض شما الان با خواسته من موافقت کردید و با کنار رفتن رئیسجمهور کنار اومدین، آیا اونهایی که بیرون ایستادن هم قبول میکنند؟ آیا در این صورت شما هستید که به دست افراد خودتون کشته میشین یا من؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="خانوم ماه, post: 128098, member: 5604"] پارت سی و چهار نفس عمیقی کشیدم. از بین جمعیت نظامی که بازرسیمون میکردن گذشتیم و وارد صحن مجلس شدیم. انقدر جمعیت بود که نمیشد شمرد. افراد دولت و مجلس، شورا خبرگان و شورا تشخیص مصلحت نظام و تعداد زیادی خبرنگار. بزور خودشون رو جا کرده بودن و یک چهارم صندلیها هم برای بچههای ما خالی بود. بالای مجلس پشت یک شیشه ضد گلوله، رهبری با رئیسجمهوری نشسته بودن. یک صندلی خالی هم برای من بود. رهبر با اون قبای خردلی و عبای مشکی و رئیس جمهور با قبای آبی تیره و عبای مشکی. با دیدن رنگ قباش حال بدی گرفتم. اوایل که رای آورده بود همین قبا رو میپوشید و ما ذوق میکردیم که چه رییسجمهور خوش پوشی دارم. نگاهی به تیپ خودم کردم. یک مانتو کوتاه و مجلسی مشکی با شال سفید و شلوار سوارکاری مشکی پوشیده بودم و چادر هم انداخته بودم. احساس بدی اونجا داشتم. احساس بچه بودن. احساس چیزی نبودن. به عقب برگشتم و به زینب نگاه کردم. اخم کوچیکی از این حرکتم کرد، اما پلکهاش رو به نشونه تأیید بههم فشرد. بسم الله گفتم و با قدمهای آروم و استوار جلو رفتم. در مقابل نگاههای با اعتماد به نفس و نوع ایستادن و لباس پوشیدن اونها، ما بنظر خیلی ساده میاومدیم. دو خانم جلوی در وابسته به صفحه شیشهای بودن که من رو خوب گشتن، و دو مرد هم نامزد گلشاه و وهب رو گشتن و وارد شدیم. با وارد شدن ما کم- کم همه نشستن. همهمه و صدای چیک چیک عکس گرفتن خبرنگارها بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم روی اعصابم بود. من درون گرا بودم، خیلی درون گرا. من و تیام پشت شیشه ضد گلوله رفتیم. به احتراممون بلند شدن. وهب هم به عنوان محافظ برای من اومده بود. اونها هم یک محافظ برای رهبر داشتن. نگاهی به زینب کردم. شخصی که به من معرفی شده بود تا هر سوالی که میخوام رو ازش بپرسم. میگفت هم با سواده هم با اطلاعات. میگفت تنها کسی که راز من رو میدونه. قرآن خونده میشد و بعد از هر سطر، من یک نفس عمیق میکشیدم. کم کم آروم شدم .چند دقیقه بعد چنان درگیر بحث داغ بودیم که وقت برای استرس داشتن پیدا نمیکردم. _ نهایت کاری که من میتونم براتون بکنم اینه که رئیس جمهور فعلی استعفا بده و انتخابات زودتر از موعد برگذار بشه. اون هم بخاطر احترام به نظر ملت و دولت. - خواسته ما اینه که در صورت شرکت من به عنوان کاندید شورای نگهبان، رد صالحیتم نکنید. با خونسردی گفتن: _ این کار غیر قانونی هست، شما تحصیلات مورد نیاز رو ندارید. _ همین حالا در صحبتتون به احترام به انتخاب ملت اشاره کردید. من دوتا سوال از شما میپرسم، در صورتی که بتونید به هردوشون جواب مثبت بدین، با هر خواستهای که داشته باشید موافقت میکنم. -در خدمتم. یکم به جلو خم شدن. - شما نماینده کدوم قشر از مردم هستید؟ جا خوردم! - بله؟! - سوالم واضح بود. شما از زبون کدوم قشر صحبت میکنید و مایل به برآورده کردن چه خواستههایی از مردم هستید؟ سخنرانیهای زیادی از شما پخش شده، اما برای فردی مثل من هنوز موضع شما مشخص نشده. بنظر من سیاست شما نگه داشتن و جمع کردن همه دور خودتون با شعار "باشه هر چی تو بگی"؛ اما آیا در صورت رسیدن به حکومت هم با این شعار میتونید دوم بیارید؟ اون روزی که ملت از شما توقعهاشون رو بخوان در مقابل همه از این شعار پیروی میکنید؟ آیا تمام خواستههای مردم و ملت از شما رسیدن به محیط زیست یا حقوق برابر در جامعهست؟ در بحث قوانین، سیاست داخلی و خارجی شما چه موضعی خواهید داشت و این موضع چهقدر مورد قبول طرفدارهاتون یا مسئولینتون خواهد بود؟ شما به همه چشم میگید، یا یک ناامیدی بزرگ برای بیشتر افراد حام تون دارید یا به سخنانی از امام علی: به خدا سوگند آن ها همچنان به ستم پردازند تا آنجا که حرامى باقى نگذارند و همه را حلال شمرند و تمام پیمانهاى الهى را بشکنند! حتى خانه و خیمهاى باقى نماند، مگر آن که ستمشان در آنجا راه یابد و فساد و سوء تدبیر آنها مردم را از خانههاى خویش فرارى دهد تا آنجا که مردم دو دسته شوند و هر دو دسته بگریند گروهى براى دینشان، و گروهى براى دنیایشان. آب دهنم رو به سختی قورت دادم و منِ حاضر جواب، مبهوت بهشون نگاه میکردم . -سوال دومم رو بپرسم؟ نگاهم رو روی جمعیت گردوندم. بیشترین افراد خوشحال بنظر خبرنگارها بودن. خواستم دهن باز کنم و حرف منطقی بزنم، اما چیزی به فکرم نمیرسید. زینب رو دیدم که لب به دندون گرفت و بعد روش رو برگردوند. از اونور خواننده همراهمون از تحقیر و خجالت سرخ شد. - بپرسم؟ مگه میتونستم نه بگم؟ - بفرمائید. - نگاه طرفدارهاتون به شما چیه؟ اینبار نخواستم تحقیر بشم. - من توی قلب طرفدارهام جا دارم، درست مثل شما. جوری بیصدا خندیدن که از سوال پیش هم تحقیرآمیزتر بود. - شما اینجور فکر میکنید؟ خودم رو نباختم. - بله. - سوالم رو به شکل دیگهای میپرسم. اگه من از مردمم از خودگذشتگی یا حتی جونشون رو بخوام، میدن. توی هر تظاهراتی دخترهای کشور من سر جانماز برای عذاب نکشیدن قلبم گریه میکنند و پسرهام تحمل نمیکنند و با وجود مخالفت من خون جلوی چشمشون رو می گیره و با معترضین درگیر میشند، که البته من کارشون رو تأیید نمیکنم. وقتی جایی انتخاب من باشه پشت من میایستن و جایی مخالفت من باشه، پا روی خواسته دلشون میذارن. شاید ده جا، هزار جا باهم مشکل داشته باشند، اما پای من که وسط باشه همه پشت هم در میان. جایی اگه معنی کارم رو نفهمند سعی به درک کردنش میکنند و جایی حتی اگه مخالف باشند. حالا سؤال من از شما اینه، اگه به فرض شما الان با خواسته من موافقت کردید و با کنار رفتن رئیسجمهور کنار اومدین، آیا اونهایی که بیرون ایستادن هم قبول میکنند؟ آیا در این صورت شما هستید که به دست افراد خودتون کشته میشین یا من؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جهان من| ملیکا ملازاده
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین