انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جنون آمیخته با عشق | فاطمه عسکرمحمدی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="chiaki" data-source="post: 130621" data-attributes="member: 7902"><p>[جنون آمیخته با عشق]</p><p>پارت(8)</p><p></p><p>به سمت لئو رفتم و دستش رو گرفتم..</p><p> و با گریه گفتم:</p><p>لئو خواهش میکنم خودت بیا ببین لطفا بیا تا ببینی دورغ نمیگم خواهش میکنم ...</p><p>هر لحظه سرم بیشتر گیج میرفت</p><p> که یهو لئو بازوم رو گرفت و منو کشون کشون به سمت در حیاط برد</p><p>و بهم گفت:</p><p>اِمیلی!!!</p><p>واقعا ازت توقع نداشتم این رفتار رو جلوی مهمون های من داشته باشی</p><p> هنری دوست منه و واسه مشکلی که واسه مادرش پیش اومده بود اینجارو ترک کرد.</p><p>تو واقعا ناامیدم نکردی همیشه فکر میکردم با وجود بیماری که داری،</p><p> میشه دوستت داشت ولی اشتباه فکر میکردم امشب باعث شدی مهمونی شب تولدم خراب بشه...</p><p>با این حرفایی که داشت میزد صدای شکستن قلبمو داشتم میشنیدم</p><p>مگه میشد؟</p><p>واقعا این خود لئو بود که این حرفارو میزد؟</p><p>ولی لئو...</p><p>بسه امیلی هرچی تا الان گفتی کافیه لطفا برو و استراحت کن امیدوارم بهتر باشی</p><p>چو بعد خیلی آسون منو توی اون حال بدی که داشتم رها کردم یخواستم برگردم</p><p> ولی میدونستم قرار نیست با برگشتم اتفاق های خوبی بیفته</p><p>پس تصمیم گرفتم تموم شجاعتم رو جمع کنم و اون جارو ترک کنم</p><p> آخرش که باید میرفتم</p><p> اگه میموندم غرور شکسته شدم له میشد حداقل اگه میرفتم شاید اتفاق بدی واسم میفتاد.</p><p> ولی حداقل به همه ی اونا برای همیشه ثابت میشد .</p><p>همینطور که داشتم اشک میریختم در خونه رو باز کردم و بدون نگاه به اطراف شروع به دویدن کردم</p><p> فقط دلم میخواست الان توی خونه و روی تختم در حال کتاب خوندن باشم</p><p>کاش هیچ وقت نمیومدم، اینجا کاش هیج وقت هنری رو نمیشناختم...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="chiaki, post: 130621, member: 7902"] [جنون آمیخته با عشق] پارت(8) به سمت لئو رفتم و دستش رو گرفتم.. و با گریه گفتم: لئو خواهش میکنم خودت بیا ببین لطفا بیا تا ببینی دورغ نمیگم خواهش میکنم ... هر لحظه سرم بیشتر گیج میرفت که یهو لئو بازوم رو گرفت و منو کشون کشون به سمت در حیاط برد و بهم گفت: اِمیلی!!! واقعا ازت توقع نداشتم این رفتار رو جلوی مهمون های من داشته باشی هنری دوست منه و واسه مشکلی که واسه مادرش پیش اومده بود اینجارو ترک کرد. تو واقعا ناامیدم نکردی همیشه فکر میکردم با وجود بیماری که داری، میشه دوستت داشت ولی اشتباه فکر میکردم امشب باعث شدی مهمونی شب تولدم خراب بشه... با این حرفایی که داشت میزد صدای شکستن قلبمو داشتم میشنیدم مگه میشد؟ واقعا این خود لئو بود که این حرفارو میزد؟ ولی لئو... بسه امیلی هرچی تا الان گفتی کافیه لطفا برو و استراحت کن امیدوارم بهتر باشی چو بعد خیلی آسون منو توی اون حال بدی که داشتم رها کردم یخواستم برگردم ولی میدونستم قرار نیست با برگشتم اتفاق های خوبی بیفته پس تصمیم گرفتم تموم شجاعتم رو جمع کنم و اون جارو ترک کنم آخرش که باید میرفتم اگه میموندم غرور شکسته شدم له میشد حداقل اگه میرفتم شاید اتفاق بدی واسم میفتاد. ولی حداقل به همه ی اونا برای همیشه ثابت میشد . همینطور که داشتم اشک میریختم در خونه رو باز کردم و بدون نگاه به اطراف شروع به دویدن کردم فقط دلم میخواست الان توی خونه و روی تختم در حال کتاب خوندن باشم کاش هیچ وقت نمیومدم، اینجا کاش هیج وقت هنری رو نمیشناختم... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جنون آمیخته با عشق | فاطمه عسکرمحمدی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین