انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جنون آمیخته با عشق | فاطمه عسکرمحمدی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="chiaki" data-source="post: 129802" data-attributes="member: 7902"><p>[جنون آمیخته با عشق]</p><p>پارت(3)</p><p></p><p></p><p>توی همین فکر ها بودم که صدای قفل در توی اون سکوت ترسناک منرو از افکارم بیرون انداخت<strong>.</strong></p><p> با شنیدن صدای هنری حس کردم روح از بدنم جدا شد و بدنم شروع به لرزیدن کرد<strong>. </strong></p><p>صدای قدم هاش هر لحظه به من نزدیک تر میشد و من منتظر یه زخم جدید و یه درد جدید روی جسم و روحم بودم.</p><p> امروز حرفمرو بهش میزدم و با گفتن این حرفم شاید میمردم ولی یه برای همیشه همه چیز تموم میشد.</p><p>وقتی وارد زیر زمین شد انگار که کل وجودش پر از انرژی هست نزدیکم شد و بهم گفت:</p><p>هنوزم نمیخوای اعتراف کنی کیا؟</p><p>نکنه داره بهت خوش میگذره که اعتراف نمیکنی و میخوای پیشم بمونی؟!</p><p>با گفتن این حرفش همه توانم رو جمع کردم و زیر لب گفتم برو گمشو کثافت پست فطرت،</p><p>که یهو بعد گفتن این جمله</p><p>حالت چشمای هنری عوض شد و انگار یهو تمام وجودش بی حس شد.</p><p>هنری آروم به سمت کمد بغل دست من رفت و آروم در کمد رو باز کرد؛ خیلی نمیتونستم سرمرو تکون بدم تا ببینم دقیق توی کمد چیه؛</p><p>اما صدای آشنای یه چیزی رو شنیدم که روی در های فلزی کمد کشیده میشد اون چاقو بود و وقتی چاقو رو دیدم ته دلم خالی شد.</p><p> توی همین فکر ها بودم که یهو تو یه چشم به هم زدن دیدم یه چاقوی خیلی بزرگ زیر گلومه</p><p> و هنری گلوم رو فشار داد و سرشرو جلو آورد و در گوشم آروم این جمله رو زمزمه کرد...</p><p>فقط منتظر روزی باش که با همین چاقو چشمات رو از کاسه در بیارم فقط کمی منتظر باش.</p><p> و آروم آروم کمی خراش با چاقو زیر گلوم اینجا کرد؛ فکر کنم اونقدری ترسیده بودم که از حال برم و دیگه متوجه نشم که قراره چه اتفاقی بیفته.</p><p> چون توی لحظه های آخر دیدم که داشت دستام رو باز میکرد اما دیگه حتی توان نداشتم که ببینم قراره با من چکار کنه.</p><p> و فقط خودمرو به دست سرنوشت سپردم و گذاشتم تقدیر جای من تصمیم بگیره.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="chiaki, post: 129802, member: 7902"] [جنون آمیخته با عشق] پارت(3) توی همین فکر ها بودم که صدای قفل در توی اون سکوت ترسناک منرو از افکارم بیرون انداخت[B].[/B] با شنیدن صدای هنری حس کردم روح از بدنم جدا شد و بدنم شروع به لرزیدن کرد[B]. [/B] صدای قدم هاش هر لحظه به من نزدیک تر میشد و من منتظر یه زخم جدید و یه درد جدید روی جسم و روحم بودم. امروز حرفمرو بهش میزدم و با گفتن این حرفم شاید میمردم ولی یه برای همیشه همه چیز تموم میشد. وقتی وارد زیر زمین شد انگار که کل وجودش پر از انرژی هست نزدیکم شد و بهم گفت: هنوزم نمیخوای اعتراف کنی کیا؟ نکنه داره بهت خوش میگذره که اعتراف نمیکنی و میخوای پیشم بمونی؟! با گفتن این حرفش همه توانم رو جمع کردم و زیر لب گفتم برو گمشو کثافت پست فطرت، که یهو بعد گفتن این جمله حالت چشمای هنری عوض شد و انگار یهو تمام وجودش بی حس شد. هنری آروم به سمت کمد بغل دست من رفت و آروم در کمد رو باز کرد؛[B] [/B]خیلی[B] [/B]نمیتونستم[B] [/B]سرمرو تکون بدم تا ببینم دقیق توی کمد چیه؛ اما صدای آشنای یه چیزی رو شنیدم که روی در های فلزی کمد کشیده میشد اون چاقو بود و وقتی چاقو رو دیدم ته دلم خالی شد. توی همین فکر ها بودم که یهو تو یه چشم به هم زدن دیدم یه چاقوی خیلی بزرگ زیر گلومه و هنری گلوم رو فشار داد و سرشرو جلو آورد و در گوشم آروم این جمله رو زمزمه کرد... فقط منتظر روزی باش که با همین چاقو چشمات رو از کاسه در بیارم فقط کمی منتظر باش. و آروم آروم کمی خراش با چاقو زیر گلوم اینجا کرد؛ فکر کنم اونقدری ترسیده بودم که از حال برم و دیگه متوجه نشم که قراره چه اتفاقی بیفته. چون توی لحظه های آخر دیدم که داشت دستام رو باز میکرد اما دیگه حتی توان نداشتم که ببینم قراره با من چکار کنه. و فقط خودمرو به دست سرنوشت سپردم و گذاشتم تقدیر جای من تصمیم بگیره. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جنون آمیخته با عشق | فاطمه عسکرمحمدی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین