انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 129382" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت سی دوم*</p><p></p><p><strong>گندم</strong>:</p><p>بعد یک ساعت بلاخره کارهام تموم شد و آماده شدم و رفتم بالا؛ چند دقیقه بود نشسته بودم که سام تقه ای به در زد و با لب خندون اومد تو.</p><p>با دیدنش منم لبخند عمیقی زدم، ذوقم از برق تو چشمام معلوم بود، دلتنگش بودم و تو این مدت حسابی وابسته اش شده بودم و با هر بار دیدنش کلی ذوق میکردم.</p><p>اما اینبار با شنیدن خبری، همه ذوقم کور شد و برق چشمهام جاشون رو به قطره های اشک دادن.</p><p>قرار بود سام چند روز بعد بره مأموریت. برای اون عادی بود ولی برای من نه! سخت بود اینکه ازش دور بشم و برای مدتی نبینمش، اینکه بره اونجا بین اون همه آدم خطرناک... .</p><p></p><p>*<strong>چند روز بعد</strong>*</p><p>تو این چند روز به اندازه چند سال غصه خورده بودم، ولی سعی میکردم آروم باشم و به این چیزا عادت کنم.</p><p>سام گفته بود ساعت ده میاد برای خداحافظی و الان یک ربع به یازده بود و خبری ازش نبود، هر چی هم زنگ میزدم جواب نمیداد.</p><p>هزار جور فکر و خیال میکردم که نکنه بدون خداحافظی رفته باشه، که بلاخره آیفون به صدا در اومد و قامت سام رو توش دیدم.</p><p>سریع به سمت آیفون پرواز کردم و در رو باز کردم، چند ثانیه بعد سام با اون قد بلند و هیکل چهارشونه اش جلو در ظاهر شد.</p><p>بلاخره بعدخوش و بش با مامان و بابا و خداحافظی ازشون، ما رفتیم اتاق بالا تا چند دقیقه ای رو باهم باشیم.</p><p>یه غمی رو تو چشمای سام میتونستم ببینم، ولی بر خلاف من، اون احساساتش رو بروز نمیداد و فقط داشت دلداریم میداد که اتفاقی نمیافته و فقط یه مأموریت ساده است و زود برمیگرده، ولی من گوشم بدهکار نبود و فقط اسرار به موندنش داشتم... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 129382, member: 5878"] *پارت سی دوم* [B]گندم[/B]: بعد یک ساعت بلاخره کارهام تموم شد و آماده شدم و رفتم بالا؛ چند دقیقه بود نشسته بودم که سام تقه ای به در زد و با لب خندون اومد تو. با دیدنش منم لبخند عمیقی زدم، ذوقم از برق تو چشمام معلوم بود، دلتنگش بودم و تو این مدت حسابی وابسته اش شده بودم و با هر بار دیدنش کلی ذوق میکردم. اما اینبار با شنیدن خبری، همه ذوقم کور شد و برق چشمهام جاشون رو به قطره های اشک دادن. قرار بود سام چند روز بعد بره مأموریت. برای اون عادی بود ولی برای من نه! سخت بود اینکه ازش دور بشم و برای مدتی نبینمش، اینکه بره اونجا بین اون همه آدم خطرناک... . *[B]چند روز بعد[/B]* تو این چند روز به اندازه چند سال غصه خورده بودم، ولی سعی میکردم آروم باشم و به این چیزا عادت کنم. سام گفته بود ساعت ده میاد برای خداحافظی و الان یک ربع به یازده بود و خبری ازش نبود، هر چی هم زنگ میزدم جواب نمیداد. هزار جور فکر و خیال میکردم که نکنه بدون خداحافظی رفته باشه، که بلاخره آیفون به صدا در اومد و قامت سام رو توش دیدم. سریع به سمت آیفون پرواز کردم و در رو باز کردم، چند ثانیه بعد سام با اون قد بلند و هیکل چهارشونه اش جلو در ظاهر شد. بلاخره بعدخوش و بش با مامان و بابا و خداحافظی ازشون، ما رفتیم اتاق بالا تا چند دقیقه ای رو باهم باشیم. یه غمی رو تو چشمای سام میتونستم ببینم، ولی بر خلاف من، اون احساساتش رو بروز نمیداد و فقط داشت دلداریم میداد که اتفاقی نمیافته و فقط یه مأموریت ساده است و زود برمیگرده، ولی من گوشم بدهکار نبود و فقط اسرار به موندنش داشتم... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین