انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 128501" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت سی و یکم*</p><p>با اینکه خستگی از چشماش میبارید، اما مثل همیشه خنده رو بود.</p><p>- چه زود اومدی، گفتی نیم ساعته میای.</p><p>- دیگه بلاخره داداشمون امر کنه، ما الساعه در خدمتشیم.</p><p>فقط با لبخندی نگاهش کردم، لبخندی که زود جاش رو به غم داد.</p><p>علی هم از حال و روحم متوجه قضیه شد و گفت:</p><p>- خب بگو ببینم، چی میگفت اون مرتیکه آرش؟</p><p>- والا چی بگم، نه میتونم بگم خبر خوبیه نه خبر بد.</p><p>- دِ بگو دیگه نصف العمرم کردی پسر.</p><p>- رفتم تو یه کافه دیدمش، زیاد حرف نزدیم، فقط گفت باید از گندم جدا شی، یعنی طلاق بگیرین.</p><p>- خب خوبه که مهدی، مگه همین و نمیخواستی؟کلک نکنه دل و دادی رفته !؟</p><p>- نه بابا چه دلی چه عشقی من دیگه دلی برام نمونده حاجی؛ همون اولم گفتم من حسی به گندم ندارم فقط دلم براش میسوزه.</p><p>- خب مگه مشکل کار چیه؟ طلاق میگیرین اون میره پی زندگی خودش، تو هم میری پی کار خودت دیگه</p><p>- اره ولی...</p><p>- ولی چی؟</p><p>- گفت یه شرطی داره.</p><p>- چه شرطی؟</p><p>- اینکه وقتی گندم رو طلاق میدم اون دیگه دختر نباشه.</p><p>علی بهت زده نگاهم کرد و بعد چند ثانیه گفت:</p><p>- یعنی...!</p><p>نزاشتم ادامه بده و با تکون دادن سر حرفش رو تایید کردم.</p><p>هر دو خیره بودیم به میز و سکوتی غمناک حاکم بود، که علی بعد چند دقیقه، سکوت رو شکست.</p><p>- یعنی این تنها راه تموم شدن این داستانه؟</p><p>- اهوم</p><p>- اخه چی به آرش میرسه!؟</p><p>- میخواد اینطوری تصادفی که با پدر گندم کرد و پاش قطع شد رو تلافی کنه.</p><p>- اخه از کجا میخواد بفهمه گندمخانم باکره اس یا نه؟</p><p>- اون آرشی که من میشناسم آخر سر یه راهی هم برای این پیدا میکنه، چه میدونم آزمایشی چیزی.</p><p>- حالا میخوای چیکار کنی مهدی؟</p><p>- نمیدونم، خودمم نمیدونم. از یه طرف میخوام این داستان رو تمومش کنم و از طرفی هم عذاب وجدان داغونم میکنه.</p><p>- مهدی تو چاره ای جز این نداری، بیا تمومش کن و خودت و گندم رو خلاص کن، شاید یکم بعدش سخت باشه ولی خب یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه مگه نه!؟</p><p>- فعلا میخوام یکم فرصت بگیرم مأموریت و برم و برگردم بعد تمومش میکنم، اینطوری جدایی برای گندم راحت تره، منم یکم فکرم آروم میشه.</p><p>علی سری تکون داد و گفت:</p><p>- اره خوبه</p><p>*روز بعد*</p><p>بعد از پیامی که دیروز به گندم دادم حرفی نزده بودیم.</p><p>۶بعد ظهر بود که بهش پیغام دادم دارم میام خونتون... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 128501, member: 5878"] *پارت سی و یکم* با اینکه خستگی از چشماش میبارید، اما مثل همیشه خنده رو بود. - چه زود اومدی، گفتی نیم ساعته میای. - دیگه بلاخره داداشمون امر کنه، ما الساعه در خدمتشیم. فقط با لبخندی نگاهش کردم، لبخندی که زود جاش رو به غم داد. علی هم از حال و روحم متوجه قضیه شد و گفت: - خب بگو ببینم، چی میگفت اون مرتیکه آرش؟ - والا چی بگم، نه میتونم بگم خبر خوبیه نه خبر بد. - دِ بگو دیگه نصف العمرم کردی پسر. - رفتم تو یه کافه دیدمش، زیاد حرف نزدیم، فقط گفت باید از گندم جدا شی، یعنی طلاق بگیرین. - خب خوبه که مهدی، مگه همین و نمیخواستی؟کلک نکنه دل و دادی رفته !؟ - نه بابا چه دلی چه عشقی من دیگه دلی برام نمونده حاجی؛ همون اولم گفتم من حسی به گندم ندارم فقط دلم براش میسوزه. - خب مگه مشکل کار چیه؟ طلاق میگیرین اون میره پی زندگی خودش، تو هم میری پی کار خودت دیگه - اره ولی... - ولی چی؟ - گفت یه شرطی داره. - چه شرطی؟ - اینکه وقتی گندم رو طلاق میدم اون دیگه دختر نباشه. علی بهت زده نگاهم کرد و بعد چند ثانیه گفت: - یعنی...! نزاشتم ادامه بده و با تکون دادن سر حرفش رو تایید کردم. هر دو خیره بودیم به میز و سکوتی غمناک حاکم بود، که علی بعد چند دقیقه، سکوت رو شکست. - یعنی این تنها راه تموم شدن این داستانه؟ - اهوم - اخه چی به آرش میرسه!؟ - میخواد اینطوری تصادفی که با پدر گندم کرد و پاش قطع شد رو تلافی کنه. - اخه از کجا میخواد بفهمه گندمخانم باکره اس یا نه؟ - اون آرشی که من میشناسم آخر سر یه راهی هم برای این پیدا میکنه، چه میدونم آزمایشی چیزی. - حالا میخوای چیکار کنی مهدی؟ - نمیدونم، خودمم نمیدونم. از یه طرف میخوام این داستان رو تمومش کنم و از طرفی هم عذاب وجدان داغونم میکنه. - مهدی تو چاره ای جز این نداری، بیا تمومش کن و خودت و گندم رو خلاص کن، شاید یکم بعدش سخت باشه ولی خب یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه مگه نه!؟ - فعلا میخوام یکم فرصت بگیرم مأموریت و برم و برگردم بعد تمومش میکنم، اینطوری جدایی برای گندم راحت تره، منم یکم فکرم آروم میشه. علی سری تکون داد و گفت: - اره خوبه *روز بعد* بعد از پیامی که دیروز به گندم دادم حرفی نزده بودیم. ۶بعد ظهر بود که بهش پیغام دادم دارم میام خونتون... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین