انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 127733" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت بیست و نهم*</p><p>دیروز بعد کلی صحبت با علی، ساعت ۱ اومدم اتاقم و مثل جنازه افتادم رو مبل و همونجا خوابم برد.</p><p>قرار شد امروز برم پیش اون مرتیکه نامرد، تا ببینم چی میشه و کار رو یک سره کنم.</p><p>دیگه توان و تحملی نداشتم.</p><p>دیشب خبر دار شدم که قراره برای آخر هفته بریم مأموریت به جلفا؛ جلفا شهری بود نزدیک تبریز و مرز بین ایران و ارمنستان.</p><p>با شنیدن این خبر اول یکم اعصابم خورد شد، ولی بعدش خوشحال شدم که شاید با رفتن به اون مأموریت، یکم حال و هوام عوض بشه و از این افکار خشن دور بشم.</p><p>۲بعد ظهر بود. بعد اینکه ناهارم رو خوردم، یه دوش گرفتم و حاضر شدم تا به دیدن آرش برم.</p><p> تقریبا هم سن و سال بودیم ولی ازش میترسیدم، نه به خاطر مقامی که پیش فرمانده داشت، بلکه بخاطر آتو هایی که دستش بود.</p><p>بهش ایمیل داده بودم و تو یه کافه دور از روستا قرار گذاشته بودم.</p><p>ماشینم رو پارک کردم و دوتا ماشین اونورتر سمند سفید رنگش رو دیدم و فهمیدم که قبل من اومده.</p><p>با قدم های شمرده جلو رفتم و وارد کافه شدم، تقریبا ساکت بود و جز چند نفر کسی نبود، چشمی گردوندم و گوشه ترین میز دیدمش، آب دهنم رو قورت دادم و پیشش رفتم، استرس عجیبی کل وجودم رو در بر گرفته بود، استرس اینکه اینبار چه خوابی برام دیده و چی میخواد، با خودم گفتم اگه اینبار چیز عجیبی بخواد، دلم رو میزنم به دریا و هم خودم و هم آرش رو لو میدم.</p><p>سلام سردی دادم و صندلی رو عقب کشیدم و نشستم. اونم به سلامی بسنده کرد و جرعه ای از قهوهی تو دستش خورد و با تک سرفه ای شروع کرد به حرف زدن، بدون هیچ مقدمه چینی! .</p><p>میبینم کارترو خوب بلدی آقای سام نورایی، یا بهتره بگم محمدمهدیخوشمقام!.</p><p>محمد مهدی خوش مقام اسم اصلی من بود، ولی بیشتر مهدی صدام میکردن و به خواست آرش با شناسنامه جعلی به اسم سام نورایی به خاستگاری گندم رفته بودم.</p><p>چشمم به استکان تو دستش بود که با حرکت دستش به خودم اومدم، باقی قهوه اش را هم سر کشید و به حرف هاش ادامه داد. کلماتی تلخ تر از همان قهوه!</p><p>- بهت گفته بودم که بری و با اون دختره ازدواج کنی درسته؟</p><p>فقط سری تکون دادم.</p><p>ولی این، همه خواستهام نبود، حالا ازت میخوام اون دختر رو طلاقش بدی، در حالی که دیگه دختر نباشه!</p><p>با این حرفش انگار آب داغی روی سرم ریخته باشن، کل بدنم داغ شدو قلبم شروع به کوبیدن کرد.</p><p>این رو گفت و رفت و من فقط خیره بودم به گلدون روی میز.</p><p>چقدر بدجنس بود این مرد، که میخواست انتقام پدر رو از دختر بگیره، تا شاید اینطوری باعث ناراحتی پدر بشه و تلافی پاش رو از علی، بابای گندم بگیره، که طی تصادفی باعث قطع شدنش شده بود... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 127733, member: 5878"] *پارت بیست و نهم* دیروز بعد کلی صحبت با علی، ساعت ۱ اومدم اتاقم و مثل جنازه افتادم رو مبل و همونجا خوابم برد. قرار شد امروز برم پیش اون مرتیکه نامرد، تا ببینم چی میشه و کار رو یک سره کنم. دیگه توان و تحملی نداشتم. دیشب خبر دار شدم که قراره برای آخر هفته بریم مأموریت به جلفا؛ جلفا شهری بود نزدیک تبریز و مرز بین ایران و ارمنستان. با شنیدن این خبر اول یکم اعصابم خورد شد، ولی بعدش خوشحال شدم که شاید با رفتن به اون مأموریت، یکم حال و هوام عوض بشه و از این افکار خشن دور بشم. ۲بعد ظهر بود. بعد اینکه ناهارم رو خوردم، یه دوش گرفتم و حاضر شدم تا به دیدن آرش برم. تقریبا هم سن و سال بودیم ولی ازش میترسیدم، نه به خاطر مقامی که پیش فرمانده داشت، بلکه بخاطر آتو هایی که دستش بود. بهش ایمیل داده بودم و تو یه کافه دور از روستا قرار گذاشته بودم. ماشینم رو پارک کردم و دوتا ماشین اونورتر سمند سفید رنگش رو دیدم و فهمیدم که قبل من اومده. با قدم های شمرده جلو رفتم و وارد کافه شدم، تقریبا ساکت بود و جز چند نفر کسی نبود، چشمی گردوندم و گوشه ترین میز دیدمش، آب دهنم رو قورت دادم و پیشش رفتم، استرس عجیبی کل وجودم رو در بر گرفته بود، استرس اینکه اینبار چه خوابی برام دیده و چی میخواد، با خودم گفتم اگه اینبار چیز عجیبی بخواد، دلم رو میزنم به دریا و هم خودم و هم آرش رو لو میدم. سلام سردی دادم و صندلی رو عقب کشیدم و نشستم. اونم به سلامی بسنده کرد و جرعه ای از قهوهی تو دستش خورد و با تک سرفه ای شروع کرد به حرف زدن، بدون هیچ مقدمه چینی! . میبینم کارترو خوب بلدی آقای سام نورایی، یا بهتره بگم محمدمهدیخوشمقام!. محمد مهدی خوش مقام اسم اصلی من بود، ولی بیشتر مهدی صدام میکردن و به خواست آرش با شناسنامه جعلی به اسم سام نورایی به خاستگاری گندم رفته بودم. چشمم به استکان تو دستش بود که با حرکت دستش به خودم اومدم، باقی قهوه اش را هم سر کشید و به حرف هاش ادامه داد. کلماتی تلخ تر از همان قهوه! - بهت گفته بودم که بری و با اون دختره ازدواج کنی درسته؟ فقط سری تکون دادم. ولی این، همه خواستهام نبود، حالا ازت میخوام اون دختر رو طلاقش بدی، در حالی که دیگه دختر نباشه! با این حرفش انگار آب داغی روی سرم ریخته باشن، کل بدنم داغ شدو قلبم شروع به کوبیدن کرد. این رو گفت و رفت و من فقط خیره بودم به گلدون روی میز. چقدر بدجنس بود این مرد، که میخواست انتقام پدر رو از دختر بگیره، تا شاید اینطوری باعث ناراحتی پدر بشه و تلافی پاش رو از علی، بابای گندم بگیره، که طی تصادفی باعث قطع شدنش شده بود... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین