انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126984" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت بیست و دوم*</p><p></p><p>(فلش بک به حال)</p><p>دو روز از دعوامون تو تبریز گذشته بود و من خبری از گندم نداشتم، چند بار زنگ زده بودم ولی خاموش بود، فکر کنم کلا گوشیش رو روشن نکرده بود.</p><p>حسم بهش سطحی بود، ولی نمیتونستم ناراحتیش رو ببینم.</p><p>امروز کارم کم بود و وقت آزاد داشتم، تصمیم گرفتم برم دیدنش، ولی نمیدونستم چیکار باید بکنم که از دلش در بیاد.</p><p>به یاد گذشته کلی لواشک خریدم و راه افتادم، سویل که باهام قهر میکرد با لواشک دلش رو به دست می آوردم، هر چند سویل و گندم، زمین تا آسمون با هم فرق داشتن.</p><p>زنگ و زدم و بلافاصله در باز شد و رفتم تو، طبقه بالا اتاقی داشتن که من و گندم اونجا مینشستیم، رفتم تو و هنوز ننشسته بودم که گندم هم پشت سرم اومد تو.</p><p>موهای بلندش رو دم اسبی بسته بود و پیرهن و شلوار ست کرمی رنگی پوشیده بود.</p><p>سرش پایین بود و با لبخندی، سلام آرومی کرد و چند قدمی اومد نزدیک.</p><p>- سلام خانم کوچولو خوبی؟</p><p>- مرسی.</p><p>- چند روز ندیدمت دلم برات تنگ شده چشم قشنگم.</p><p>فقط لبخندی زد و نشست، منم کنارش نشستم و لواشک هارو بهش دادم.</p><p>- شنیدم دخترا لواشک دوست دارن، تو هم دوست داری؟</p><p>با ذوق نگاهی بهشون کرد و گفت:</p><p>- اره خیلی، مرسی.</p><p>- خواهش میکنم عزیزم، حالا بگو ببینم آشتی کردی باهام؟</p><p>شیطون نگاهی کرد و گفت:</p><p>- منکه قهر نبودم.</p><p>- قهر نبودی؟</p><p>- نه.</p><p>- چرا جوابمو نمیدادی پس؟</p><p>- می خواستم اذیتت کنم یکم.</p><p>با چشای گشاد نگاهش میکردم که خندید و با خندهاش منم به خنده افتادم .</p><p>- نه شوخی میکنم، راستش گوشی رو کلا باز نکردم همونجوری مونده.</p><p>- چرا قربونت برم.</p><p>یکم نگاهم کرد و بعد با خجالت گفت:</p><p>- خب من گوشی نداشتم نمیدونم چجوری باز میشه ترسیدم خراب شه.</p><p>با این حرفش خنده ام گرفت.</p><p>چقدر معصوم بود، چقدر فرق داشت با بقیه دخترا.</p><p>با اینکه باهاش اونقدر بیرحم رفتار کرده بودم ولی حتی به روم هم نمیآورد .</p><p>تو فکر بودم که صدام زد:</p><p>- سام.</p><p>- جونم.</p><p>- یه سوال بپرسم.</p><p>- بپرس دورت بگردم.</p><p>- دوستم داری؟</p><p>- این چه حرفیه مگه شک داری؟!</p><p>- خب چقدر.</p><p>- اععع نمیتونم بگم چقدر.</p><p>- چرا؟</p><p>- شاید چون اندازه نداره، یا چون چیزی نیست که اندازه علاقه من رو بهت نشون بده.</p><p>خنده لوسی کرد و خودش رو به بازوم چسبوند.</p><p>با اینکه خودمم میدونستم دارم دروغ میگم و حسی بهش ندارم، ولی باید اغراق کنم که آرامش عجیبی ازش میگرفتم.</p><p>مشغول خوردن لواشک بود که آروم گرفتمش و تو بغلم نشوندمش، خیلی کوچولو بود و راحت میتونستم بلندش کنم.</p><p>با حرکتی که زدم متعجب نگاهم کرد و با دهن پر... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126984, member: 5878"] *پارت بیست و دوم* (فلش بک به حال) دو روز از دعوامون تو تبریز گذشته بود و من خبری از گندم نداشتم، چند بار زنگ زده بودم ولی خاموش بود، فکر کنم کلا گوشیش رو روشن نکرده بود. حسم بهش سطحی بود، ولی نمیتونستم ناراحتیش رو ببینم. امروز کارم کم بود و وقت آزاد داشتم، تصمیم گرفتم برم دیدنش، ولی نمیدونستم چیکار باید بکنم که از دلش در بیاد. به یاد گذشته کلی لواشک خریدم و راه افتادم، سویل که باهام قهر میکرد با لواشک دلش رو به دست می آوردم، هر چند سویل و گندم، زمین تا آسمون با هم فرق داشتن. زنگ و زدم و بلافاصله در باز شد و رفتم تو، طبقه بالا اتاقی داشتن که من و گندم اونجا مینشستیم، رفتم تو و هنوز ننشسته بودم که گندم هم پشت سرم اومد تو. موهای بلندش رو دم اسبی بسته بود و پیرهن و شلوار ست کرمی رنگی پوشیده بود. سرش پایین بود و با لبخندی، سلام آرومی کرد و چند قدمی اومد نزدیک. - سلام خانم کوچولو خوبی؟ - مرسی. - چند روز ندیدمت دلم برات تنگ شده چشم قشنگم. فقط لبخندی زد و نشست، منم کنارش نشستم و لواشک هارو بهش دادم. - شنیدم دخترا لواشک دوست دارن، تو هم دوست داری؟ با ذوق نگاهی بهشون کرد و گفت: - اره خیلی، مرسی. - خواهش میکنم عزیزم، حالا بگو ببینم آشتی کردی باهام؟ شیطون نگاهی کرد و گفت: - منکه قهر نبودم. - قهر نبودی؟ - نه. - چرا جوابمو نمیدادی پس؟ - می خواستم اذیتت کنم یکم. با چشای گشاد نگاهش میکردم که خندید و با خندهاش منم به خنده افتادم . - نه شوخی میکنم، راستش گوشی رو کلا باز نکردم همونجوری مونده. - چرا قربونت برم. یکم نگاهم کرد و بعد با خجالت گفت: - خب من گوشی نداشتم نمیدونم چجوری باز میشه ترسیدم خراب شه. با این حرفش خنده ام گرفت. چقدر معصوم بود، چقدر فرق داشت با بقیه دخترا. با اینکه باهاش اونقدر بیرحم رفتار کرده بودم ولی حتی به روم هم نمیآورد . تو فکر بودم که صدام زد: - سام. - جونم. - یه سوال بپرسم. - بپرس دورت بگردم. - دوستم داری؟ - این چه حرفیه مگه شک داری؟! - خب چقدر. - اععع نمیتونم بگم چقدر. - چرا؟ - شاید چون اندازه نداره، یا چون چیزی نیست که اندازه علاقه من رو بهت نشون بده. خنده لوسی کرد و خودش رو به بازوم چسبوند. با اینکه خودمم میدونستم دارم دروغ میگم و حسی بهش ندارم، ولی باید اغراق کنم که آرامش عجیبی ازش میگرفتم. مشغول خوردن لواشک بود که آروم گرفتمش و تو بغلم نشوندمش، خیلی کوچولو بود و راحت میتونستم بلندش کنم. با حرکتی که زدم متعجب نگاهم کرد و با دهن پر... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین