انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126914" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت نوزدهم*</p><p></p><p>فلش بک (یک سال و دوماه قبل)</p><p></p><p>ساعت سه از کرج راه افتاده بودم، با بابام سر سویل دعوام شده بود و حسابی اعصابم خورد بود.</p><p>سویل دختری بود که دوستش داشتم، ولی خانوادم به خاطر اختلاف طبقاتی، با ازدواجمون مخالف بودن.</p><p>بعد اینکه با بابام حرفم شد، مستقیم از کرج راه افتادم سمت بخشایش و ساعت شش بود که رسیدم.</p><p>هوا کمی تاریک بود و کسی بیرون نبود.</p><p>صدای بلند آهنگ و گریههای من و فکر و خیال سویل باعث شده بود که اصلا حواسم به خیابون نباشه و تو افکارم غرق بودم و با فکر اینکه همهجا خلوته با سرعت زیاد میروندم.</p><p>با صدای برخورد چیزی به ماشین به خودم اومدم و سریع پیاده شدم.</p><p>با دیدن صحنه رو به رو پاهام سست شد، بهت زده داشتم نگاهش میکردم، یه پسر بچه شش هفت ساله که با سر خونی افتاده بود جلو ماشین و هیچ تکونی نمیخورد، سریع بغل گرفتمش.</p><p>شبیه گندم بود، هنوزم وقتی چشمای گندم و میبینم چهرهاش میاد جلو چشمم.</p><p>با دستای لرزون بغلش گرفته بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم، لاجون بین دو دستم افتاده بود، نبضش رو گرفتم، نمیزد!</p><p>یعنی مرده؟</p><p>کشتمش؟</p><p>این افکار تو مغزم اکو میشد و از ترس به خودم میلرزیدم، اطراف و نگاه کردم کسی نبود، از ترس اینکه کسی بیاد و من رو ببینه، پسر رو زمین گذاشتم و سریع از اونجا دور شدم.</p><p>داغون بودم، داغون!</p><p>۱۰ماه بود که اومده بودم اینجا و زیاد کسی رو نمیشناختم که بخوام باهاش حرف بزنم و فقط فریاد میزدم و فریاد!</p><p>نمیدونستم باید چیکار کنم، از ترسم نمیتونستم برم و ببینم چی شد و از طرفی نمیتونستم بیخیال شم و فراموش کنم و برم.</p><p>آغوش امنی میخواستم که بغل کنم و تا دلم میخواد زار بزنم و از حالم براش بگم، شاید کمی آروم بشم.</p><p>یاد سویل افتادم و سریع گوشی رو برداشتم و زنگ زدم.</p><p>یه بوق، دو بوق، سومین بوق نزده بود که برداشت و مثل همیشه پر انرژی گفت:</p><p>- سلام زندگیییم، خوبی؟کجایی؟ نمیدونی دلم برات تنگ میشه انقدر کم پیدایی؟</p><p>- سلام سویل.</p><p>- مهدی یه خبر خوب دارم برات حدس بزن چیه.</p><p>- باید حرف بزنیم سویل.</p><p>با ترس گفت:</p><p>- چ چییی... چیزی شده؟</p><p>... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126914, member: 5878"] *پارت نوزدهم* فلش بک (یک سال و دوماه قبل) ساعت سه از کرج راه افتاده بودم، با بابام سر سویل دعوام شده بود و حسابی اعصابم خورد بود. سویل دختری بود که دوستش داشتم، ولی خانوادم به خاطر اختلاف طبقاتی، با ازدواجمون مخالف بودن. بعد اینکه با بابام حرفم شد، مستقیم از کرج راه افتادم سمت بخشایش و ساعت شش بود که رسیدم. هوا کمی تاریک بود و کسی بیرون نبود. صدای بلند آهنگ و گریههای من و فکر و خیال سویل باعث شده بود که اصلا حواسم به خیابون نباشه و تو افکارم غرق بودم و با فکر اینکه همهجا خلوته با سرعت زیاد میروندم. با صدای برخورد چیزی به ماشین به خودم اومدم و سریع پیاده شدم. با دیدن صحنه رو به رو پاهام سست شد، بهت زده داشتم نگاهش میکردم، یه پسر بچه شش هفت ساله که با سر خونی افتاده بود جلو ماشین و هیچ تکونی نمیخورد، سریع بغل گرفتمش. شبیه گندم بود، هنوزم وقتی چشمای گندم و میبینم چهرهاش میاد جلو چشمم. با دستای لرزون بغلش گرفته بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم، لاجون بین دو دستم افتاده بود، نبضش رو گرفتم، نمیزد! یعنی مرده؟ کشتمش؟ این افکار تو مغزم اکو میشد و از ترس به خودم میلرزیدم، اطراف و نگاه کردم کسی نبود، از ترس اینکه کسی بیاد و من رو ببینه، پسر رو زمین گذاشتم و سریع از اونجا دور شدم. داغون بودم، داغون! ۱۰ماه بود که اومده بودم اینجا و زیاد کسی رو نمیشناختم که بخوام باهاش حرف بزنم و فقط فریاد میزدم و فریاد! نمیدونستم باید چیکار کنم، از ترسم نمیتونستم برم و ببینم چی شد و از طرفی نمیتونستم بیخیال شم و فراموش کنم و برم. آغوش امنی میخواستم که بغل کنم و تا دلم میخواد زار بزنم و از حالم براش بگم، شاید کمی آروم بشم. یاد سویل افتادم و سریع گوشی رو برداشتم و زنگ زدم. یه بوق، دو بوق، سومین بوق نزده بود که برداشت و مثل همیشه پر انرژی گفت: - سلام زندگیییم، خوبی؟کجایی؟ نمیدونی دلم برات تنگ میشه انقدر کم پیدایی؟ - سلام سویل. - مهدی یه خبر خوب دارم برات حدس بزن چیه. - باید حرف بزنیم سویل. با ترس گفت: - چ چییی... چیزی شده؟ ... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین