انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126523" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت نهم*</p><p></p><p><strong>سام</strong>:</p><p>- چهره معصوم و تو دل برویی داشت، از گونه های سرخ شده اش معلوم بود که خجالت میکشه.</p><p>ساکت نشسته بود و منم از این فرصت استفاده میکردم و زل زده بودم به چشمای قشنگش. دلم میخواست حرف بزنه باهام، برای همین، سوالی پرسیدم تا یکم یخش آب شه.</p><p>- گندم خانم</p><p>- بله!</p><p>- میگم با شغل من مشکلی ندارین؟</p><p>- راستش چیز زیادی ازش نمیدونم، ولی در کل از نظام خوشم میاومد از بچگی.</p><p>- خب من سرگردم و همین بخشایش خدمت میکنم</p><p>- تا آخر همینجا میمونید یا نه؟</p><p>- انشالله اگه شما موافق باشید بعد دوسال انتقالیم رو میگیرم تهران، همونجا هم خونه دارم، اونجا میمونیم. مشکلی که ندارید؟</p><p>- خیر</p><p>- شما حرفی ندارید که درموردش صحبت کنیم؟</p><p>- خب میخواستم نظرتون رو در مورد تحصیلم بدونم، اینکه من درسم رو نمیزارم کنار و ادامه اش میدم</p><p>- خیلی عالی خانم، خوشحال هم میشم و قول میدم حمایتتون کنم</p><p>- ممنون</p><p><strong>گندم</strong>:</p><p>کلی حرف داشتم بگم، ولی نمیدونم چرا همه چی فراموشم شد و حرفی نداشتم بگم، منی که اینهمه منتظر بودم باهاش حرف بزنم، حالا فقط سکوت کرده بودم؛ ولی دروغ نگم زیاد به دلم نشست.</p><p><strong>سام</strong>:</p><p>- امر دیگه ای نیست خانم؟</p><p>- خیر</p><p>- مشکلی که ندارید</p><p>فقط سری تکون داد و باز هم سرش رو پایین انداخت، واقعا دختر با حیایی بود.</p><p>الان باید حلقه رو میدادم ولی نمیدونستم چطور، حلقه تو یه قاب قرمز رنگ بود، درش رو باز کردم و سمتش گرفتم و گفتم بفرمایید.</p><p>نگاهی بهم انداخت و حلقه رو گرفت و تشکری کرد.</p><p>از جام بلند شدم و با اجازه ای گفتم،که گندم هم بلند شد، در رو باز کردم و کنار رفتم تا اول اون بره، با اومدن ما، همه بلند شدن و وقتی فهمیدن همه چی خوب پیش رفته خداحافظی کردیم و راه افتادیم.</p><p>کار داشتم خداحافظی کردم و از اونا جدا شدم و به سمت پادگان حرکت کردم.</p><p>خیلی فکرم درگیر بود و نفهمیدم کی رسیدم، از ماشین پیاده شدم و جلو در علی رو دیدم، همکار و دوست قدیمیم بود.</p><p><strong>علی</strong>:</p><p>- سلام مهدی جان چطوری</p><p>- سلام داداش بد نیستم</p><p>- چرا چی شده پکری؟</p><p>... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126523, member: 5878"] *پارت نهم* [B]سام[/B]: - چهره معصوم و تو دل برویی داشت، از گونه های سرخ شده اش معلوم بود که خجالت میکشه. ساکت نشسته بود و منم از این فرصت استفاده میکردم و زل زده بودم به چشمای قشنگش. دلم میخواست حرف بزنه باهام، برای همین، سوالی پرسیدم تا یکم یخش آب شه. - گندم خانم - بله! - میگم با شغل من مشکلی ندارین؟ - راستش چیز زیادی ازش نمیدونم، ولی در کل از نظام خوشم میاومد از بچگی. - خب من سرگردم و همین بخشایش خدمت میکنم - تا آخر همینجا میمونید یا نه؟ - انشالله اگه شما موافق باشید بعد دوسال انتقالیم رو میگیرم تهران، همونجا هم خونه دارم، اونجا میمونیم. مشکلی که ندارید؟ - خیر - شما حرفی ندارید که درموردش صحبت کنیم؟ - خب میخواستم نظرتون رو در مورد تحصیلم بدونم، اینکه من درسم رو نمیزارم کنار و ادامه اش میدم - خیلی عالی خانم، خوشحال هم میشم و قول میدم حمایتتون کنم - ممنون [B]گندم[/B]: کلی حرف داشتم بگم، ولی نمیدونم چرا همه چی فراموشم شد و حرفی نداشتم بگم، منی که اینهمه منتظر بودم باهاش حرف بزنم، حالا فقط سکوت کرده بودم؛ ولی دروغ نگم زیاد به دلم نشست. [B]سام[/B]: - امر دیگه ای نیست خانم؟ - خیر - مشکلی که ندارید فقط سری تکون داد و باز هم سرش رو پایین انداخت، واقعا دختر با حیایی بود. الان باید حلقه رو میدادم ولی نمیدونستم چطور، حلقه تو یه قاب قرمز رنگ بود، درش رو باز کردم و سمتش گرفتم و گفتم بفرمایید. نگاهی بهم انداخت و حلقه رو گرفت و تشکری کرد. از جام بلند شدم و با اجازه ای گفتم،که گندم هم بلند شد، در رو باز کردم و کنار رفتم تا اول اون بره، با اومدن ما، همه بلند شدن و وقتی فهمیدن همه چی خوب پیش رفته خداحافظی کردیم و راه افتادیم. کار داشتم خداحافظی کردم و از اونا جدا شدم و به سمت پادگان حرکت کردم. خیلی فکرم درگیر بود و نفهمیدم کی رسیدم، از ماشین پیاده شدم و جلو در علی رو دیدم، همکار و دوست قدیمیم بود. [B]علی[/B]: - سلام مهدی جان چطوری - سلام داداش بد نیستم - چرا چی شده پکری؟ ... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین