انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126440" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت هشتم*</p><p></p><p>سام منتظر موند، اول من نشستم و بعد من، اون هم با فاصله کنارم نشست و همچنان سرش پایین بود.</p><p> فرصت رو غنیمت شمردم و حسابی اسکنش کردم.</p><p>بر خلاف خانواده اش قیافه متوسطی داشت، موهای خرمایی با چشمای قهوه ای مایل به عسلی، بهتره بگم قهوه ای کم رنگ و دماغ متوسط، اگه درست بگم قدش ۱۸۵اینا بود، با هیکل درشت و بازوهای براومده.</p><p>قیافه و انداممون تضاد جالبی ایجاد میکرد.</p><p> من با اندام ریز و تقریبا لاغر و چشمای سیاه رنگ و درشت و چهره زیبا، سام هم با اندام درشت و ورزیده و قیافه ای متوسط، بچمون جیگری از آب در میاومد.</p><p>تو این افکار بودم که سام سرش و بالا آورد و من سریع خودم و زدم به اون راه و سرم و پایین آوردم.</p><p>زیر چشمی نگاهش کردم و از لبخند ریزش فهمیدم که سوتی دادم، با این حال به روی خودم نیاوردم و همونطور ساکت و سر به زیر نشستم ،که سام با همون لبخندش گفت:</p><p>- خوب هستید گندم خانم؟</p><p>- ممنونم شما خوبین؟</p><p>- منم خوبم شکر خدا مگه میشه بد باشم!؟</p><p>با این حرفاش قند تو دلم آب شد و هر چی استرس داشتم از بین رفت.</p><p>دلم میخواست نگاش کنم، دیدن لبخند ملیحی که به لب داشت بهم حس خوبی میداد، ولی نگاهش رو حس میکردم و نمیتونستم سرم و بالا بیارم، چند ثانیه ای تو سکوت گذشت که فکر کنم اونم داشت قیافه من رو اسکن میکرد و تجزیه و تحلیل میکرد؛ بعدسکوت کوتاهی گفت:</p><p>گندم خانم من شمارو تو راه مدرسه دیدم و از حجب و حیاتون خیلی خوشم اومد.</p><p> اولش فکر کردم یه خیال زود گذره، ولی بعد دیدم نمیتونم فکر شمارو از سرم بیرون کنم و خواستم بیام باهاتون حرف بزنم، ولی جرات نکردم، بهتره بگم ترسیدم که کسی مارو ببینه و مشکلی پیش بیاد.</p><p>چند روزی میاومدم و جلو مدرسه منتظرتون میموندم و نگاهتون میکردم و موقع رفتن هم تعقیبتون میکردم تا اخر سر آدرس خونتون رو فهمیدم و اومدم مستقیم با پدر صحبت کردم. خلاصه ایشون اجازه دادن ما برای خاستگاری خدمت برسیم، هدفم از این حرف اینه که من واقعا شمارو از ته دل میخوام و هر چی هم بخواید نه نمیارم، حالا اگر امری هست بفرمایید.</p><p>با این حرفاش ناخواسته جواب چندتا از سوال هام رو داد؛ ولی بازم چندتا سوال بود که باید میپرسیدم.</p><p>گفتم:</p><p>- معذرت میخوام آقا، ولی یه سوالی خیلی ذهنم رو درگیر کرده.</p><p>- خواهش میکنم بفرمایید</p><p>- اون روز شما چندتا سرباز رو فرستادید که بیان و اون سوال رو ازم بپرسن؟</p><p>سرش و انداخت پایین و گفت:</p><p>- بله</p><p>- میشه بدونم چرا؟</p><p>یکم مِن و مِن کرد و گفت:</p><p>- از یکی از دوستاتون اسم شمارو پرسیدم و گفتن که اسمتون گندمه، میخواستم مطمئن بشم که راست گفتن، من لیست کلاس شمارو برای کاری از مدیرتون گرفته بودم و از قبل داشتم و وقتی فهمیدم اسمایی که گفتید توش گندم نبود فهمیدم درسته و گندم شمایید.</p><p>این حرفش جواب همه سوال هام رو داد و خیالم رو راحت کرد و یه غروری بهم داد که چقدر براش مهم بودم .</p><p></p><p>*سام*</p><p>چهره معصوم و تو دل برویی داشت ... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126440, member: 5878"] *پارت هشتم* سام منتظر موند، اول من نشستم و بعد من، اون هم با فاصله کنارم نشست و همچنان سرش پایین بود. فرصت رو غنیمت شمردم و حسابی اسکنش کردم. بر خلاف خانواده اش قیافه متوسطی داشت، موهای خرمایی با چشمای قهوه ای مایل به عسلی، بهتره بگم قهوه ای کم رنگ و دماغ متوسط، اگه درست بگم قدش ۱۸۵اینا بود، با هیکل درشت و بازوهای براومده. قیافه و انداممون تضاد جالبی ایجاد میکرد. من با اندام ریز و تقریبا لاغر و چشمای سیاه رنگ و درشت و چهره زیبا، سام هم با اندام درشت و ورزیده و قیافه ای متوسط، بچمون جیگری از آب در میاومد. تو این افکار بودم که سام سرش و بالا آورد و من سریع خودم و زدم به اون راه و سرم و پایین آوردم. زیر چشمی نگاهش کردم و از لبخند ریزش فهمیدم که سوتی دادم، با این حال به روی خودم نیاوردم و همونطور ساکت و سر به زیر نشستم ،که سام با همون لبخندش گفت: - خوب هستید گندم خانم؟ - ممنونم شما خوبین؟ - منم خوبم شکر خدا مگه میشه بد باشم!؟ با این حرفاش قند تو دلم آب شد و هر چی استرس داشتم از بین رفت. دلم میخواست نگاش کنم، دیدن لبخند ملیحی که به لب داشت بهم حس خوبی میداد، ولی نگاهش رو حس میکردم و نمیتونستم سرم و بالا بیارم، چند ثانیه ای تو سکوت گذشت که فکر کنم اونم داشت قیافه من رو اسکن میکرد و تجزیه و تحلیل میکرد؛ بعدسکوت کوتاهی گفت: گندم خانم من شمارو تو راه مدرسه دیدم و از حجب و حیاتون خیلی خوشم اومد. اولش فکر کردم یه خیال زود گذره، ولی بعد دیدم نمیتونم فکر شمارو از سرم بیرون کنم و خواستم بیام باهاتون حرف بزنم، ولی جرات نکردم، بهتره بگم ترسیدم که کسی مارو ببینه و مشکلی پیش بیاد. چند روزی میاومدم و جلو مدرسه منتظرتون میموندم و نگاهتون میکردم و موقع رفتن هم تعقیبتون میکردم تا اخر سر آدرس خونتون رو فهمیدم و اومدم مستقیم با پدر صحبت کردم. خلاصه ایشون اجازه دادن ما برای خاستگاری خدمت برسیم، هدفم از این حرف اینه که من واقعا شمارو از ته دل میخوام و هر چی هم بخواید نه نمیارم، حالا اگر امری هست بفرمایید. با این حرفاش ناخواسته جواب چندتا از سوال هام رو داد؛ ولی بازم چندتا سوال بود که باید میپرسیدم. گفتم: - معذرت میخوام آقا، ولی یه سوالی خیلی ذهنم رو درگیر کرده. - خواهش میکنم بفرمایید - اون روز شما چندتا سرباز رو فرستادید که بیان و اون سوال رو ازم بپرسن؟ سرش و انداخت پایین و گفت: - بله - میشه بدونم چرا؟ یکم مِن و مِن کرد و گفت: - از یکی از دوستاتون اسم شمارو پرسیدم و گفتن که اسمتون گندمه، میخواستم مطمئن بشم که راست گفتن، من لیست کلاس شمارو برای کاری از مدیرتون گرفته بودم و از قبل داشتم و وقتی فهمیدم اسمایی که گفتید توش گندم نبود فهمیدم درسته و گندم شمایید. این حرفش جواب همه سوال هام رو داد و خیالم رو راحت کرد و یه غروری بهم داد که چقدر براش مهم بودم . *سام* چهره معصوم و تو دل برویی داشت ... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین