انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126437" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت هفتم*</p><p></p><p>همه بزرگترها دعوت بودن، عمو ها و دایی ها و عمه ها و خاله ها و مامان بزرگ بابا بزرگا، خونه پر شده بود و همهمه ای به پا بود.</p><p>چادر سفیدی پوشیده بودم و مثل همیشه آرایش ملایمی داشتم.</p><p>زنگ خورد و نگاه همه رفت رو آیفون، خودشون بودن، گیسو سریع پرید و در رو باز کرد.</p><p>رنگم پریده بود و دست و پام میلرزید، مامان و بابا جلو در منتظر بودن و منم پشت سرشون سر به زیر وایساده بودم.</p><p>اومدن تو، یه آقای تقریباً پنجاه، شصت ساله با یه خانم تقریباً پنجاه ساله که حتما پدر مادرش بودن و با دوتا آبجی و یه داداشش.</p><p> سرم پایین بود و روم نمیشد قشنگ نگاهشون کنم.</p><p>با خانما دست دادم و خوش آمد گویی کردم و بعد، سام با دست گل و شیرینی اومد تو و گل و شیرینی رو داد بهم، منم فقط تشکر ریزی کردم و رفتم آشپز خونه، همه داشتن باهم احوال پرسی میکردن و سر و صدایی به پا بود.</p><p>داشتم چای میریختم که دختر داییم اومد کمکم و باهم چای و میوه رو آماده کردیم و سینی چای رو برداشتم و با دستای لرزون که از لرزش سینی معلوم بود، رفتم خونه، سر و صدا کم شده بود و فقط صدای بچه ها میاومد.</p><p>از بابا بزرگ شروع کردم به گرفتن چایی، قشنگ لرزش دستام ضایع بود و نمیتونستم کنترلش کنم.</p><p>سینی رو جلوی هر کی میگرفتم یا قربون صدقهای میرفت و یا تشکر صمیمانه ای میکرد، منم که سرخ و سفید میشدم با شنیدن حرفاشون.</p><p>رسیدم به سام، نگاه ریزی بهش کردم، کت شلوار مشکی پوشیده بود با پیرهن سفید و کراوات قرمز، سرش پایین بود و اخماش تو هم، راستش بخاطر این اخمش یکم ضدحال خوردم، ولی با خودم گفتم احتمالا از خجالت باشه، چون خودم هم اونطوری ام و تو مواقع سخت اخمام میره تو هم.</p><p>یاد اون اتفاقای تو رمان افتادم که سینی چای رو میریزن رو پسره، ولی منکه از اون عرضه ها نداشتم چای رو گرفتم و ممنونی گفت و سریع رفتم آشپزخونه.</p><p>قلبم داشت از جاش کنده میشد، صدای جذابی داشت و به نظر کم حرف میاومد.</p><p>میوه رو هم بردم و تعارف کردم و بعد، اجازه ای گرفتم و نشستم.</p><p>داداشش که معلوم بود از اون شلوغاس با موهای فر مشغول خوردن میوه بود و مامان باباش داشتن با بابا بزرگ و مامان بزرگ حرف میزدن و آبجیاش هم که خیلی خوشگل بودن اروم با هم حرف میزدن، در کل خانواده خوشگلی بودن ولی شبیه هم نبودن و هر کدوم زیبایی خاص خودشون رو داشتن.</p><p>بلاخره بعد یه ربعی بابای سام از بابابزرگ و مامان بزرگ ها اجازه خواست که ما بریم اتاق و باهم حرفامون رو بزنیم.</p><p>از طرفی استرس شدیدی داشتم و از طرفی هم عجله داشتم که باهاش حرف بزنم.</p><p>اول سام پا شد و بعد اونم من؛ خواهر بزرگه هم کنارمون اومد و مارو تا اتاق همراهی کرد، راحت میتونستم بگم سام یه ۲۰سانتی ازم قد بلند تر بود و نمیتونستم راحت نگاش کنم.</p><p>داخل اتاق رفتیم و در رو بستیم... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126437, member: 5878"] *پارت هفتم* همه بزرگترها دعوت بودن، عمو ها و دایی ها و عمه ها و خاله ها و مامان بزرگ بابا بزرگا، خونه پر شده بود و همهمه ای به پا بود. چادر سفیدی پوشیده بودم و مثل همیشه آرایش ملایمی داشتم. زنگ خورد و نگاه همه رفت رو آیفون، خودشون بودن، گیسو سریع پرید و در رو باز کرد. رنگم پریده بود و دست و پام میلرزید، مامان و بابا جلو در منتظر بودن و منم پشت سرشون سر به زیر وایساده بودم. اومدن تو، یه آقای تقریباً پنجاه، شصت ساله با یه خانم تقریباً پنجاه ساله که حتما پدر مادرش بودن و با دوتا آبجی و یه داداشش. سرم پایین بود و روم نمیشد قشنگ نگاهشون کنم. با خانما دست دادم و خوش آمد گویی کردم و بعد، سام با دست گل و شیرینی اومد تو و گل و شیرینی رو داد بهم، منم فقط تشکر ریزی کردم و رفتم آشپز خونه، همه داشتن باهم احوال پرسی میکردن و سر و صدایی به پا بود. داشتم چای میریختم که دختر داییم اومد کمکم و باهم چای و میوه رو آماده کردیم و سینی چای رو برداشتم و با دستای لرزون که از لرزش سینی معلوم بود، رفتم خونه، سر و صدا کم شده بود و فقط صدای بچه ها میاومد. از بابا بزرگ شروع کردم به گرفتن چایی، قشنگ لرزش دستام ضایع بود و نمیتونستم کنترلش کنم. سینی رو جلوی هر کی میگرفتم یا قربون صدقهای میرفت و یا تشکر صمیمانه ای میکرد، منم که سرخ و سفید میشدم با شنیدن حرفاشون. رسیدم به سام، نگاه ریزی بهش کردم، کت شلوار مشکی پوشیده بود با پیرهن سفید و کراوات قرمز، سرش پایین بود و اخماش تو هم، راستش بخاطر این اخمش یکم ضدحال خوردم، ولی با خودم گفتم احتمالا از خجالت باشه، چون خودم هم اونطوری ام و تو مواقع سخت اخمام میره تو هم. یاد اون اتفاقای تو رمان افتادم که سینی چای رو میریزن رو پسره، ولی منکه از اون عرضه ها نداشتم چای رو گرفتم و ممنونی گفت و سریع رفتم آشپزخونه. قلبم داشت از جاش کنده میشد، صدای جذابی داشت و به نظر کم حرف میاومد. میوه رو هم بردم و تعارف کردم و بعد، اجازه ای گرفتم و نشستم. داداشش که معلوم بود از اون شلوغاس با موهای فر مشغول خوردن میوه بود و مامان باباش داشتن با بابا بزرگ و مامان بزرگ حرف میزدن و آبجیاش هم که خیلی خوشگل بودن اروم با هم حرف میزدن، در کل خانواده خوشگلی بودن ولی شبیه هم نبودن و هر کدوم زیبایی خاص خودشون رو داشتن. بلاخره بعد یه ربعی بابای سام از بابابزرگ و مامان بزرگ ها اجازه خواست که ما بریم اتاق و باهم حرفامون رو بزنیم. از طرفی استرس شدیدی داشتم و از طرفی هم عجله داشتم که باهاش حرف بزنم. اول سام پا شد و بعد اونم من؛ خواهر بزرگه هم کنارمون اومد و مارو تا اتاق همراهی کرد، راحت میتونستم بگم سام یه ۲۰سانتی ازم قد بلند تر بود و نمیتونستم راحت نگاش کنم. داخل اتاق رفتیم و در رو بستیم... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین