انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126429" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت ششم*</p><p></p><p>بعد از ظهر، بعد تموم شدن درسام رفتم و روی مبل نشستم و کانال های تلویزیون رو بالا پایین میکردم؛ مامان اومد پیشم نشست و یکم گپ زدیم.</p><p>خلاصهی مطلب اینکه از حرفای مامان فهمیدم بابا به اون آقاهه گفته که بره و دیگه اینورا پیداش نشه.</p><p>از طرفی خوشحال شدم و از طرفی هم ناراحت، که سوالام بی جواب موند.</p><p></p><p>*چند روز بعد*</p><p></p><p>تو این چند روز این، پنجمین باری بود که میاومد جلو در و حرف رد میشنید و روز بعد دوباره بر میگشت؛ اما خوشبختانه دیگه دم مدرسه نمیدیدمش.</p><p> حتما بخاطر پیدا کردن آدرس بوده که میاومده اونجا، نمیدونم! اینم یکی از سوالای بی جوابم بود.</p><p>با شنیدن صدای باز شدن در، منتظر بودم ببینم چی شده که گیسو با خوشحالی اومد پیشم و بالا پایین میپرید و میگفت: آخ جون آبجی، عروس میشی؛ اینو که شنیدم، فهمیدم خبریه و سریع رفتم پیش مامان:</p><p>- چی شده مامان،گیسو چی داره میگه!؟</p><p>- هیچی، قرار شد دو روز دیگه با خانواده بیان خاستگاری</p><p>- ماماان! یعنی چی بیان خاستگاری، پس نظر من چی!؟ من اینجا شلغَ...</p><p>مامان نذاشت حرفمرو کامل کنم و گفت:</p><p>- این حرفا چیه دختر به زور که نمیخوایم شوهرت بدیم، حالا میان حرف میزنیم شما هم، هم رو ببینید، حرفاتون رو بزنید، اگه پسندیدید که مبارکه اگه هم نه که همینجا تموم میشه، بچه که نیستی ۱۶سالته وقت شوهر کردنته دیگه.</p><p>سکوت کرده بودم و سرم رو انداخته بودم پایین. زیاد هم بدم نمیاومد باهاش حرف بزنم، حداقل میفهمیدم دلیل اون کارهاش چی بود.</p><p>دو روز مثل برق و باد گذشت و شدچهارشنبه.</p><p> تو این دو روز داشتم از استرس میمردم، قرار بود ساعت شش بیان و من از ساعت دو داشتم اماده میشدم، دوست نداشتم پیششون کم بیارم.</p><p> تو این مدت فهمیده بودم اسم پسر سامه و اهل کرج ان.</p><p>یکم برام سخت بود باهاشون رو در رو شم ولی راستش رو بگم حس خوبی بود و اون حس بد جاشرو داده بود به یه دلهره و استرس شیرین... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126429, member: 5878"] *پارت ششم* بعد از ظهر، بعد تموم شدن درسام رفتم و روی مبل نشستم و کانال های تلویزیون رو بالا پایین میکردم؛ مامان اومد پیشم نشست و یکم گپ زدیم. خلاصهی مطلب اینکه از حرفای مامان فهمیدم بابا به اون آقاهه گفته که بره و دیگه اینورا پیداش نشه. از طرفی خوشحال شدم و از طرفی هم ناراحت، که سوالام بی جواب موند. *چند روز بعد* تو این چند روز این، پنجمین باری بود که میاومد جلو در و حرف رد میشنید و روز بعد دوباره بر میگشت؛ اما خوشبختانه دیگه دم مدرسه نمیدیدمش. حتما بخاطر پیدا کردن آدرس بوده که میاومده اونجا، نمیدونم! اینم یکی از سوالای بی جوابم بود. با شنیدن صدای باز شدن در، منتظر بودم ببینم چی شده که گیسو با خوشحالی اومد پیشم و بالا پایین میپرید و میگفت: آخ جون آبجی، عروس میشی؛ اینو که شنیدم، فهمیدم خبریه و سریع رفتم پیش مامان: - چی شده مامان،گیسو چی داره میگه!؟ - هیچی، قرار شد دو روز دیگه با خانواده بیان خاستگاری - ماماان! یعنی چی بیان خاستگاری، پس نظر من چی!؟ من اینجا شلغَ... مامان نذاشت حرفمرو کامل کنم و گفت: - این حرفا چیه دختر به زور که نمیخوایم شوهرت بدیم، حالا میان حرف میزنیم شما هم، هم رو ببینید، حرفاتون رو بزنید، اگه پسندیدید که مبارکه اگه هم نه که همینجا تموم میشه، بچه که نیستی ۱۶سالته وقت شوهر کردنته دیگه. سکوت کرده بودم و سرم رو انداخته بودم پایین. زیاد هم بدم نمیاومد باهاش حرف بزنم، حداقل میفهمیدم دلیل اون کارهاش چی بود. دو روز مثل برق و باد گذشت و شدچهارشنبه. تو این دو روز داشتم از استرس میمردم، قرار بود ساعت شش بیان و من از ساعت دو داشتم اماده میشدم، دوست نداشتم پیششون کم بیارم. تو این مدت فهمیده بودم اسم پسر سامه و اهل کرج ان. یکم برام سخت بود باهاشون رو در رو شم ولی راستش رو بگم حس خوبی بود و اون حس بد جاشرو داده بود به یه دلهره و استرس شیرین... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین