انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126427" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت پنجم*</p><p></p><p>نمیدونستم باید چیکار کنم و چی بگم؛ حالی که داشتم قابل وصف نیست. از طرفی تو شک بودم و از طرفی هم کلی سوال داشتم.</p><p>سرم و پایین انداختم و گفتم:</p><p>- بخدا من این آقا رو نمیشناسم و اصلا ندیدمش تا حالا</p><p>- باشه دخترم، حالا در موردش حرف میزنیم شامتون رو بخورید.</p><p>همه یه جورایی تو شک بودن، مخصوصاً تو این روستای کوچیک که همچین چیزایی عار بود.</p><p>کمی با غذا بازی کردم و با شب بخیری رفتم تو رخت خوابم، حتی حوصله مسواک هم نداشتم. تا خود صبح تو فکر بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم. فقط میخواستم باهاش حرف بزنم و جواب سوالام رو بگیرم.</p><p>هوا روشن شده بود و آفتاب با غرور داشت زیبا نمایی میکرد و من هنوز خیره بودم به سقف، نمیدونم استرس بود، ترس بود ، کنجکاوی بود، یا چی؛ ولی حس خوبی نداشتم.</p><p>تو افکار خودم بودم که خوابم برده بود، ساعت ده بود که بیدار شدم، فقط ۳ساعت خوابیده بودم و این از پف چشمام قشنگ معلوم بود.</p><p>گیسو که مثل همیشه صبح زود بیدار شده بود و مشغول شلوغ بازیاش بود، مامان و بابا هم داشتن صبحانه میخوردن. سلام و صبح بخیری گفتم و رفتم دست و صورتمرو بشورم. از نگاه ها معلوم بود قیافم تو چه وضعیه ولی وقتی خودم و تو آیینه دیدم فهمیدم وضع بدتر از چیزیه که فکرش رو میکردم.</p><p>چشای درشتم درشتتر شده بود و پر بود از رگه های قرمز، خدایی ترسناک شده بودم.</p><p> نمیدونم شاید این افکار بیخوده و الکی زیادی حساس شدم. شونه ای بالا انداختم و بعد شستن دست و صورتم رفتم سر سفره.</p><p>همه ساکت نشسته بودیم، حتی گیسو.</p><p>انگار همه دنبال فرصت بودن تا بحث رو باز کنن، اما فرصتی پیش نمیاومد؛ تا اینکه مامان گفت:</p><p>-گندم دخترم چیزی شده!؟</p><p>- نه مامان چیزی نیست، گفتم که یکم سرما خوردم برا اونه.</p><p>از دلیلی که آوردم خودمم خندم گرفت.</p><p>بحث همینجا تموم شد و این خوشحالم میکرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126427, member: 5878"] *پارت پنجم* نمیدونستم باید چیکار کنم و چی بگم؛ حالی که داشتم قابل وصف نیست. از طرفی تو شک بودم و از طرفی هم کلی سوال داشتم. سرم و پایین انداختم و گفتم: - بخدا من این آقا رو نمیشناسم و اصلا ندیدمش تا حالا - باشه دخترم، حالا در موردش حرف میزنیم شامتون رو بخورید. همه یه جورایی تو شک بودن، مخصوصاً تو این روستای کوچیک که همچین چیزایی عار بود. کمی با غذا بازی کردم و با شب بخیری رفتم تو رخت خوابم، حتی حوصله مسواک هم نداشتم. تا خود صبح تو فکر بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم. فقط میخواستم باهاش حرف بزنم و جواب سوالام رو بگیرم. هوا روشن شده بود و آفتاب با غرور داشت زیبا نمایی میکرد و من هنوز خیره بودم به سقف، نمیدونم استرس بود، ترس بود ، کنجکاوی بود، یا چی؛ ولی حس خوبی نداشتم. تو افکار خودم بودم که خوابم برده بود، ساعت ده بود که بیدار شدم، فقط ۳ساعت خوابیده بودم و این از پف چشمام قشنگ معلوم بود. گیسو که مثل همیشه صبح زود بیدار شده بود و مشغول شلوغ بازیاش بود، مامان و بابا هم داشتن صبحانه میخوردن. سلام و صبح بخیری گفتم و رفتم دست و صورتمرو بشورم. از نگاه ها معلوم بود قیافم تو چه وضعیه ولی وقتی خودم و تو آیینه دیدم فهمیدم وضع بدتر از چیزیه که فکرش رو میکردم. چشای درشتم درشتتر شده بود و پر بود از رگه های قرمز، خدایی ترسناک شده بودم. نمیدونم شاید این افکار بیخوده و الکی زیادی حساس شدم. شونه ای بالا انداختم و بعد شستن دست و صورتم رفتم سر سفره. همه ساکت نشسته بودیم، حتی گیسو. انگار همه دنبال فرصت بودن تا بحث رو باز کنن، اما فرصتی پیش نمیاومد؛ تا اینکه مامان گفت: -گندم دخترم چیزی شده!؟ - نه مامان چیزی نیست، گفتم که یکم سرما خوردم برا اونه. از دلیلی که آوردم خودمم خندم گرفت. بحث همینجا تموم شد و این خوشحالم میکرد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین