انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126259" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت سوم*</p><p></p><p>بابا بزرگم رو دیدم که تو باغچه کوچیکش مشغول بود.</p><p> خونشون نسبتاً بزرگ بود و حیاط بزرگی داشت، که پدر بزرگم گوشه ای از حیاط، برای خودش باغچه ای کاشته بود و روزها خودش رو با اون سرگرم میکرد.</p><p>به خاطر درد پاهاش زیاد نمیتونست کار کنه و اکثر مواقع تو خونه بود .</p><p>بلند گفتم: سلام آقا جوون پس کی این درخت شما هلو میده ما بخوریم!؟</p><p>بابا بزرگم لبخندی زد و گفت: سلام گندمکم یه سال دیگه انشالله.</p><p>صدای مامان بزرگم از اون طرف حیاط اومد که داشت به مرغ و خروس ها دون میداد .</p><p>- والا ما که دو ساله منتظریم ثمره ای از این درخت ندیدیم جز شاخ و برگی که حیاط و به هم میریزه.</p><p>با این اعتراض مامان بزرگ خنده ای کردم و رفتم پیشش.</p><p>- سلام مامان بزرگ، میدونی مامان بابام کجان؟ زنگ زدن مدرسه که بیام خونه، ولی خودشون انگار خونه نیستن.</p><p>- سلام دخترم خسته نباشی، اره بابات اومد گفت دارن میرن سر خاک، چند دقیقه ای منتظر بمونی میان.</p><p>باشه ای گفتم و رفتم تو، چادر و کیفم رو در آوردم و نشستم کنار بخاری و تلویزیون رو باز کردم و میوه ای از ظرفی که کنار بخاری بود برداشتم و مشغول خوردنش بودم که صدای باز شدن در اومد، از پنجره نگاه کردم و گیسو رو دیدم که دوان دوان اومد تو و چیزی به مامان بزرگ گفت و اومد تو خونه.</p><p> در و محکم کوبید و گفت:</p><p>- آبجییی آبجی گندم</p><p>- چیه گیسو چه خبرته!؟</p><p>- میدونی بابا میخواد منو کجا ببره!؟</p><p>- کجا؟</p><p>- یه شهربازی گنده، مامان میگه بدو لباستو عوض کن راه بیافتیم.</p><p>باشه ای گفتم و پا شدم.</p><p>منی که تازه یادم افتاده بود تولد گیسوعه با تظاهر به اینکه یادم بوده، دست گیسو رو گرفتم و گفتم:</p><p>تولد آبجی کوچولومون هم مبارکه؛ سنت که داره بیشتر میشه نمیدونم کی عقلت میخواد بزرگ شه!؟</p><p> گیسو خنده ای کرد و تشکری کرد و دوان دوان رفت و سوار ماشین شد؛ منم خداحافظی ای کردم و رفتم تا لباسامرو عوض کنم .</p><p>یه مانتو و شلوار لی پوشیدم با کفش و شال سفید.</p><p>درسته مامان سر لاغریم هر روز باهام جنگ داره، ولی خودم از تیپم راضی ام و هر چی میپوشم بهم میاد، زیاد اهل آرایش نیستم و به یه ضد آفتاب و یه رژ کم رنگ اکتفا کردم،کیف و چادرم رو برداشتم و سریع پایین رفتم.</p><p>خونمون دو طبقه بود، طبقه پایین عموم اینا بودن و ماهم طبقه دوم بودیم.</p><p>کفشامرو پوشیدم و در ماشین رو باز کردم و با سلامی نشستم.</p><p>گیسو که مثل همیشه در حال جنب و جوش بود و الان هم که تولدش بود و بابا بهش قول شهربازی داده بود، اون انرژی دو برابر شده بود.</p><p> مامان و بابا هم سلام و خسته نباشیدی گفتن و شروع کردن به حرف زدن و گفتن و خندیدن، منم مثل همیشه ایرپاد گذاشته بودم تو گوشم و با پخش آهنگ ملایمی رفته بودم تو فکر .</p><p>بعد دو سال شاید این اولین باری بود که همه درحال خنده و خوشی بودن و از ته دل شاد بودن.</p><p>تو این دو سال زندگیمون با فراز و نشیب های زیادی روبه رو بود.</p><p>بابا بزرگم که دو سال پیش فوت شد، پنج ماه بعدش فهمیدیم مامان بزرگ مادریم سرطان داره و شروع کردن به درمان که تا همین چند روز پیش ادامه داشت،که خوشبختانه جواب داد و الان حالش خوبه.</p><p>ولی اتفاق بدتری که همه مارو داغون کرد، تصادف داداشم بود، که با گیسو دو قلو بودن. </p><p>نزدیکای سالگرد بابا بزرگ بود که داداش کوچولوم تصادف کرد و بخاطر ضربه ای که به مغزش خورده بود از دنیا رفت.</p><p>و داغی شد روی دل ما... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126259, member: 5878"] *پارت سوم* بابا بزرگم رو دیدم که تو باغچه کوچیکش مشغول بود. خونشون نسبتاً بزرگ بود و حیاط بزرگی داشت، که پدر بزرگم گوشه ای از حیاط، برای خودش باغچه ای کاشته بود و روزها خودش رو با اون سرگرم میکرد. به خاطر درد پاهاش زیاد نمیتونست کار کنه و اکثر مواقع تو خونه بود . بلند گفتم: سلام آقا جوون پس کی این درخت شما هلو میده ما بخوریم!؟ بابا بزرگم لبخندی زد و گفت: سلام گندمکم یه سال دیگه انشالله. صدای مامان بزرگم از اون طرف حیاط اومد که داشت به مرغ و خروس ها دون میداد . - والا ما که دو ساله منتظریم ثمره ای از این درخت ندیدیم جز شاخ و برگی که حیاط و به هم میریزه. با این اعتراض مامان بزرگ خنده ای کردم و رفتم پیشش. - سلام مامان بزرگ، میدونی مامان بابام کجان؟ زنگ زدن مدرسه که بیام خونه، ولی خودشون انگار خونه نیستن. - سلام دخترم خسته نباشی، اره بابات اومد گفت دارن میرن سر خاک، چند دقیقه ای منتظر بمونی میان. باشه ای گفتم و رفتم تو، چادر و کیفم رو در آوردم و نشستم کنار بخاری و تلویزیون رو باز کردم و میوه ای از ظرفی که کنار بخاری بود برداشتم و مشغول خوردنش بودم که صدای باز شدن در اومد، از پنجره نگاه کردم و گیسو رو دیدم که دوان دوان اومد تو و چیزی به مامان بزرگ گفت و اومد تو خونه. در و محکم کوبید و گفت: - آبجییی آبجی گندم - چیه گیسو چه خبرته!؟ - میدونی بابا میخواد منو کجا ببره!؟ - کجا؟ - یه شهربازی گنده، مامان میگه بدو لباستو عوض کن راه بیافتیم. باشه ای گفتم و پا شدم. منی که تازه یادم افتاده بود تولد گیسوعه با تظاهر به اینکه یادم بوده، دست گیسو رو گرفتم و گفتم: تولد آبجی کوچولومون هم مبارکه؛ سنت که داره بیشتر میشه نمیدونم کی عقلت میخواد بزرگ شه!؟ گیسو خنده ای کرد و تشکری کرد و دوان دوان رفت و سوار ماشین شد؛ منم خداحافظی ای کردم و رفتم تا لباسامرو عوض کنم . یه مانتو و شلوار لی پوشیدم با کفش و شال سفید. درسته مامان سر لاغریم هر روز باهام جنگ داره، ولی خودم از تیپم راضی ام و هر چی میپوشم بهم میاد، زیاد اهل آرایش نیستم و به یه ضد آفتاب و یه رژ کم رنگ اکتفا کردم،کیف و چادرم رو برداشتم و سریع پایین رفتم. خونمون دو طبقه بود، طبقه پایین عموم اینا بودن و ماهم طبقه دوم بودیم. کفشامرو پوشیدم و در ماشین رو باز کردم و با سلامی نشستم. گیسو که مثل همیشه در حال جنب و جوش بود و الان هم که تولدش بود و بابا بهش قول شهربازی داده بود، اون انرژی دو برابر شده بود. مامان و بابا هم سلام و خسته نباشیدی گفتن و شروع کردن به حرف زدن و گفتن و خندیدن، منم مثل همیشه ایرپاد گذاشته بودم تو گوشم و با پخش آهنگ ملایمی رفته بودم تو فکر . بعد دو سال شاید این اولین باری بود که همه درحال خنده و خوشی بودن و از ته دل شاد بودن. تو این دو سال زندگیمون با فراز و نشیب های زیادی روبه رو بود. بابا بزرگم که دو سال پیش فوت شد، پنج ماه بعدش فهمیدیم مامان بزرگ مادریم سرطان داره و شروع کردن به درمان که تا همین چند روز پیش ادامه داشت،که خوشبختانه جواب داد و الان حالش خوبه. ولی اتفاق بدتری که همه مارو داغون کرد، تصادف داداشم بود، که با گیسو دو قلو بودن. نزدیکای سالگرد بابا بزرگ بود که داداش کوچولوم تصادف کرد و بخاطر ضربه ای که به مغزش خورده بود از دنیا رفت. و داغی شد روی دل ما... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین