انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دنیا شجری بخشایش" data-source="post: 126243" data-attributes="member: 5878"><p>*پارت دوم*</p><p></p><p>سرم رو بالا آوردم و با دیدن صحنه ی رو به رو یکم شوکه شدم.</p><p> چندتا سرباز بودن و اون طرف تر هم یه ماشین مشکی خفن که انگار چند نفر توش نشسته بودن.</p><p>سرم رو پایین انداختم و چند قدمی عقب رفتم، به نظر نمیاومد قصد بدی داشته باشن، ولی برام سوال بود که بدونم دلیل این کارشون چیه، که بلاخره یکی از سرباز ها یک قدم جلو اومد و گفت:</p><p>- سلام خانم خوب هستید؟</p><p>آروم جواب دادم:</p><p>- سلام مچکرم</p><p>چند لحظه ای مکث کرد و با مِن و مِنـگفت:</p><p>- معذرت میخوام یه سوالی داشتیم؛ میتونید کمکمون کنید؟</p><p>نفسی بیرون دادم و گفتم:</p><p>- بله خواهش میکنم بفرمایید.</p><p>سرباز گفت:</p><p>- ما برای حل کردن یک پرونده دنبال یه دختر خانمی میگردیم که به احتمال زیاد تو این مدرسه اس و فقط میدونیم ۱۶سالشه. ممنون میشم کمکمون کنید که اون دختر رو پیدا کنیم.</p><p>این رو گفت و مستقیم نگاهم میکرد و منتظر جواب بود، دوتا سرباز دیگه هم که پشتش ایستاده بودن سرشون پایین بود و انگار خجالت میکشیدن، این حیا و سر به زیریشون برام جالب بود، ولی بیشتر از اون، سوالی که کردن فکرم رو مشغول کرده بود.</p><p> گفتن دختری که دنبالش میگردن ۱۶سالشه یعنی هم سن منه و از طرفی هم تو همین مدرسه اس یعنی یکی از همکلاسی های خودمه؟!</p><p>با نگاهی پرسشگرانه گفتم:</p><p>چه کمکی از دست من بر میاد۱؟</p><p>سربازی که یکم قد بلندتر بود جلو اومد و گفت :</p><p>- اگه اسم دختر های ۱۶ساله مدرسه رو بگید ممکنه بشناسیم.</p><p>سوال و حرکاتشون خیلی برام عجیب بود. یعنی دلیل این کارشون چی میتونست باشه؟</p><p>تو این فکر ها بودم که ماشینی از کنارمون گذشت و من رو به خودم آورد. از اونجا که دلم نمیخواست کسی من رو تو این شرایط ببینه و مبادا فکر بد کنه، سریع شروع کردم یکی یکی نام بردن:</p><p>عسل مرادی ، زینب جاهجو،شیوا مرادی و...</p><p>تا جایی که یادم میاومد همهی دخترای ۱۶ساله مدرسه رو گفتم چون مدرسه ما کوچیک و کم جمعیت بود، همه رو میشناختم و به راحتی میتونستم همه دختر هارو نام ببرم .</p><p>با مکث من و تموم شدن حرفم سرباز گفت:</p><p>- همین ها بود؟ مطمعنید همه رو نام بردید؟</p><p>با تفکر کوچیکی جواب دادم :</p><p>اره غیر از خودم دیگه کسی نموند، سرباز ممنونی گفت و عقب رفت، اما انگار تعجبی تو نگاهش بود.</p><p> بی اعتنا سرم رو پایین انداختم که سرباز گفت: لطفا این حرف هارو برای کسی بازگو نکنید.</p><p>سری تکان دادم و راه افتادم.</p><p>تند تند قدم برداشتم و از اون ها دور شدم، راستش رو بخوام بگم با اینکه از بچگی عشق نظام داشتم و عاشق پلیس ها و ماشین پلیس و اینا بودم، ولی یکم ترسیده بودم، شاید هم این حس بخاطر سوالی که کردن بود.</p><p>چرا باید این سوال رو از من میکردن!؟ اونا که به راحتی میتونستن لیست اسامی رو از خود مدرسه بگیرن.</p><p>اصلا چرا باید دنبال یه دختر ۱۶ساله باشن!؟ یعنی کار اشتباهی کردم که اسم دخترا رو گفتم!؟ اگه واقعا پلیس نباشن چی؟</p><p>غرق در این افکار بودم و تند و منظم قدم بر میداشتم.</p><p> به لطف پاییز، فرشی از برگ های آتشین خیابون رو فرا گرفته بود و باد ملایمی میوزید.</p><p>صبح زود بود و بخاطر سوزی که هوا داشت، جز چند نفر، کسی بیرون نبود و به قول معروف هوا دونفره بود؛ ولی حیف و صد حیف که نفر دومی نبود ... .</p><p>انقدر درگیر افکارم بودم که اصلا نفهمیدم کی رسیدم دم در، زنگ در رو زدم، ولی کسی جواب نداد. دوباره زنگ رو زدم باز هم جوابی نشنیدم.</p><p>خداروشکر خونهی ما چسبیده بود به خونهی پدر بزرگ پدریم و به قولی همسایه دیوار به دیوار بودیم و هر موقع دم در میموندم میرفتم خونه اونها.</p><p>در رو زدم که بلافاصله در باز شد و با قیافه شیطون پسر عموم روبه رو شدم؛ لپشرو کشیدم و سریع رفتم تو ... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دنیا شجری بخشایش, post: 126243, member: 5878"] *پارت دوم* سرم رو بالا آوردم و با دیدن صحنه ی رو به رو یکم شوکه شدم. چندتا سرباز بودن و اون طرف تر هم یه ماشین مشکی خفن که انگار چند نفر توش نشسته بودن. سرم رو پایین انداختم و چند قدمی عقب رفتم، به نظر نمیاومد قصد بدی داشته باشن، ولی برام سوال بود که بدونم دلیل این کارشون چیه، که بلاخره یکی از سرباز ها یک قدم جلو اومد و گفت: - سلام خانم خوب هستید؟ آروم جواب دادم: - سلام مچکرم چند لحظه ای مکث کرد و با مِن و مِنـگفت: - معذرت میخوام یه سوالی داشتیم؛ میتونید کمکمون کنید؟ نفسی بیرون دادم و گفتم: - بله خواهش میکنم بفرمایید. سرباز گفت: - ما برای حل کردن یک پرونده دنبال یه دختر خانمی میگردیم که به احتمال زیاد تو این مدرسه اس و فقط میدونیم ۱۶سالشه. ممنون میشم کمکمون کنید که اون دختر رو پیدا کنیم. این رو گفت و مستقیم نگاهم میکرد و منتظر جواب بود، دوتا سرباز دیگه هم که پشتش ایستاده بودن سرشون پایین بود و انگار خجالت میکشیدن، این حیا و سر به زیریشون برام جالب بود، ولی بیشتر از اون، سوالی که کردن فکرم رو مشغول کرده بود. گفتن دختری که دنبالش میگردن ۱۶سالشه یعنی هم سن منه و از طرفی هم تو همین مدرسه اس یعنی یکی از همکلاسی های خودمه؟! با نگاهی پرسشگرانه گفتم: چه کمکی از دست من بر میاد۱؟ سربازی که یکم قد بلندتر بود جلو اومد و گفت : - اگه اسم دختر های ۱۶ساله مدرسه رو بگید ممکنه بشناسیم. سوال و حرکاتشون خیلی برام عجیب بود. یعنی دلیل این کارشون چی میتونست باشه؟ تو این فکر ها بودم که ماشینی از کنارمون گذشت و من رو به خودم آورد. از اونجا که دلم نمیخواست کسی من رو تو این شرایط ببینه و مبادا فکر بد کنه، سریع شروع کردم یکی یکی نام بردن: عسل مرادی ، زینب جاهجو،شیوا مرادی و... تا جایی که یادم میاومد همهی دخترای ۱۶ساله مدرسه رو گفتم چون مدرسه ما کوچیک و کم جمعیت بود، همه رو میشناختم و به راحتی میتونستم همه دختر هارو نام ببرم . با مکث من و تموم شدن حرفم سرباز گفت: - همین ها بود؟ مطمعنید همه رو نام بردید؟ با تفکر کوچیکی جواب دادم : اره غیر از خودم دیگه کسی نموند، سرباز ممنونی گفت و عقب رفت، اما انگار تعجبی تو نگاهش بود. بی اعتنا سرم رو پایین انداختم که سرباز گفت: لطفا این حرف هارو برای کسی بازگو نکنید. سری تکان دادم و راه افتادم. تند تند قدم برداشتم و از اون ها دور شدم، راستش رو بخوام بگم با اینکه از بچگی عشق نظام داشتم و عاشق پلیس ها و ماشین پلیس و اینا بودم، ولی یکم ترسیده بودم، شاید هم این حس بخاطر سوالی که کردن بود. چرا باید این سوال رو از من میکردن!؟ اونا که به راحتی میتونستن لیست اسامی رو از خود مدرسه بگیرن. اصلا چرا باید دنبال یه دختر ۱۶ساله باشن!؟ یعنی کار اشتباهی کردم که اسم دخترا رو گفتم!؟ اگه واقعا پلیس نباشن چی؟ غرق در این افکار بودم و تند و منظم قدم بر میداشتم. به لطف پاییز، فرشی از برگ های آتشین خیابون رو فرا گرفته بود و باد ملایمی میوزید. صبح زود بود و بخاطر سوزی که هوا داشت، جز چند نفر، کسی بیرون نبود و به قول معروف هوا دونفره بود؛ ولی حیف و صد حیف که نفر دومی نبود ... . انقدر درگیر افکارم بودم که اصلا نفهمیدم کی رسیدم دم در، زنگ در رو زدم، ولی کسی جواب نداد. دوباره زنگ رو زدم باز هم جوابی نشنیدم. خداروشکر خونهی ما چسبیده بود به خونهی پدر بزرگ پدریم و به قولی همسایه دیوار به دیوار بودیم و هر موقع دم در میموندم میرفتم خونه اونها. در رو زدم که بلافاصله در باز شد و با قیافه شیطون پسر عموم روبه رو شدم؛ لپشرو کشیدم و سریع رفتم تو ... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان جرم عشق| دنیا شجری بخشایش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین