انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
0 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان انحطاط | [N.S]
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Alex" data-source="post: 73695" data-attributes="member: 498"><p><strong>***</strong></p><p><strong>آیتاش، با حالتی خسته و کسل گفت:</strong></p><p><strong>- خب، بلاخره تموم شد.</strong></p><p><strong>خاکهای لباسم را ستردم و دست به سینه، در پاسخ حرفش گفتم:</strong></p><p><strong>- هنوز یه اتاق موندهها!</strong></p><p><strong>چیزی به ظهر نمانده بود و حق داشت خسته و گرسنه باشد.</strong></p><p><strong>- نه! من گشنمه؛ ولی چه کنیم دیگه. بیا بریم وسایل اون اتاق رو هم توی راهرو بذاریم.</strong></p><p><strong>- بریم.</strong></p><p><strong>از اتاقی که حالا برای آیتاش شده بود، خارج شدیم و به سوی اتاقی که سمتِ چپِ راهرو بود، حرکت کردیم.</strong></p><p><strong>دستگیرهی در را بالا و پایین کردم؛ اما در باز نشد. چندبار دیگر کارم را تکرار کردم؛ اما بیفایده بود، باز نشد.</strong></p><p><strong>- باز نمیشه! انگار قفله؛ برو کلیدش رو از مامان بگیر.</strong></p><p><strong>با صدای بلندی که بیشتر به فریاد میمانست، گفت:</strong></p><p><strong>- مامان، مامان! چرا درِ این اتاق قفله؟</strong></p><p><strong>مادرم با شتابزدگی خود را به طبقهی بالا رساند و گفت:</strong></p><p><strong>- چرا داد میزنی؟ ترسیدم.</strong></p><p><strong>نفس عمیقی کشید و ادامه داد:</strong></p><p><strong>- توی این اتاق هیچی نیست؛ کلیدش هم دستِ من نیست.</strong></p><p><strong>آیتاش: یعنی چی؟</strong></p><p><strong>مامان: یعنی همین! برید دستهاتون رو بشورید و بیاید توی حیاط تا ناهار بخوریم.</strong></p><p><strong>***</strong></p><p><strong>(هیلدا)</strong></p><p><strong>آن نور چه بود که میدیدم؟ من آنجا چه میکردم؟ اصلاً آنجا کجا بود؟ آن انسانهایی که صورتشان را محو میدیدم، که بودند؟</strong></p><p><strong>نور بیشتر و بیشتر میشد و هیچ یک یکدیگر را نمیدیدند.</strong></p><p><strong>ناگهان همه چیز از بین رفت و سیاهی و تاریکی فرمانروایی را به دست گرفت.</strong></p><p><strong>***</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Alex, post: 73695, member: 498"] [B]*** آیتاش، با حالتی خسته و کسل گفت: - خب، بلاخره تموم شد. خاکهای لباسم را ستردم و دست به سینه، در پاسخ حرفش گفتم: - هنوز یه اتاق موندهها! چیزی به ظهر نمانده بود و حق داشت خسته و گرسنه باشد. - نه! من گشنمه؛ ولی چه کنیم دیگه. بیا بریم وسایل اون اتاق رو هم توی راهرو بذاریم. - بریم. از اتاقی که حالا برای آیتاش شده بود، خارج شدیم و به سوی اتاقی که سمتِ چپِ راهرو بود، حرکت کردیم. دستگیرهی در را بالا و پایین کردم؛ اما در باز نشد. چندبار دیگر کارم را تکرار کردم؛ اما بیفایده بود، باز نشد. - باز نمیشه! انگار قفله؛ برو کلیدش رو از مامان بگیر. با صدای بلندی که بیشتر به فریاد میمانست، گفت: - مامان، مامان! چرا درِ این اتاق قفله؟ مادرم با شتابزدگی خود را به طبقهی بالا رساند و گفت: - چرا داد میزنی؟ ترسیدم. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: - توی این اتاق هیچی نیست؛ کلیدش هم دستِ من نیست. آیتاش: یعنی چی؟ مامان: یعنی همین! برید دستهاتون رو بشورید و بیاید توی حیاط تا ناهار بخوریم. *** (هیلدا) آن نور چه بود که میدیدم؟ من آنجا چه میکردم؟ اصلاً آنجا کجا بود؟ آن انسانهایی که صورتشان را محو میدیدم، که بودند؟ نور بیشتر و بیشتر میشد و هیچ یک یکدیگر را نمیدیدند. ناگهان همه چیز از بین رفت و سیاهی و تاریکی فرمانروایی را به دست گرفت. ***[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان انحطاط | [N.S]
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین