انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 74836" data-attributes="member: 1393"><p>پارت نهم</p><p></p><p>از شدت خشم چنان دندونهاش رو روی هم میسابید، که صدای تیریک تیریکشون رو از چند قدم اون طرفتر هم میشد شنید!</p><p>اهمیتی به چهرهی عصبانیش ندادم و به دو نفر دیگه نگاه کردم. معلوم بود که با خاطر سختگیریم با مایسا حسابی ازم ترسیده بودن.</p><p>نفس عمیقی کشیدم و با سر بهشون اشاره کردم.</p><p>- شما دوتا! چون بار اولتون بود فقط از حقوقتون کم میشه. میتونین برین.</p><p>تعظیم کردن و تقریبا فرار کردن.</p><p>با لبخندی سرشار از رضایت، به سمت اتاق بازجویی حرکت کردم، دو تا از خدمتکارها رو به خاطر کارهای مخفیانه و احتمال جاسوس بودن دستگیر کرده بودن و این وظیفهی من بود که بفهمم جاسوس هستن یا نه.</p><p>بعد از مطالعهی گزارش نگهبانها و شنیدن حرفهاشون، وارد اتاق اول شدم و به دختری که پشت میز نشسته بود و مثل بید میلرزید نگاه کردم.</p><p>صورتش خیس اشک بود و کاملا مشخص بود که خیلی ترسیده...</p><p>لبخند کمرنگی زدم و رو به روش نشستم.</p><p>- اسمت چیه؟</p><p>از جا پرید و گیج و منگ نگاهم کرد. آهی کشیدم و بدون ذرهای تغییر تو لحن و حالت صورتم، حرفم رو تکرار کردم:</p><p>- پرسیدم اسمت چیه؟</p><p>قطره اشکی از گوشهی چشمش چکید.</p><p>- فرانه!</p><p>سری تکون دادم و کمی روی صندلی جا به جا شدم.</p><p>- طبق اطلاعات ادارهی خدمه، تو تو قسمت غربی کار میکنی، اما نگهبانها تو قسمت جنوبی و جلوی دفتر وزرات دفاع دستگیرت کردن... اونجا چیکار داشتی؟</p><p>بغضش ترکید، شروع به گریه کردن کرد و همزمان بریده بریده برام توضیح داد:</p><p>- باور... کنین... من... جاسوس... نیستم... من... تازه استخدام... شدم... قصر... رو... خوب نمیشناسم... گم شده بودم... خواستم برگردم... به محل استراحت خدمه... که سر از اونجا در آوردم... و دستگیر شدم.</p><p>نفس عمیقی کشیدم و به زبان سومانی(کشور همسایه) زمزمه کردم:</p><p>- اون یکی که نبود، اینم که نیست... پس من اطلاعات رو از کی بگیرم؟ جناب مانی(وزیر اعظم سومان) حتما عصبانی میشن...</p><p>همزمان زیر چشمی کابان رو زیر نظر داشتم، با کنجکاوی نگاهم میکرد و این نشونهی خوبی بود.</p><p>آهی کشیدم، پاشدم و به سمت در اتاق راه افتادم که یهو...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 74836, member: 1393"] پارت نهم از شدت خشم چنان دندونهاش رو روی هم میسابید، که صدای تیریک تیریکشون رو از چند قدم اون طرفتر هم میشد شنید! اهمیتی به چهرهی عصبانیش ندادم و به دو نفر دیگه نگاه کردم. معلوم بود که با خاطر سختگیریم با مایسا حسابی ازم ترسیده بودن. نفس عمیقی کشیدم و با سر بهشون اشاره کردم. - شما دوتا! چون بار اولتون بود فقط از حقوقتون کم میشه. میتونین برین. تعظیم کردن و تقریبا فرار کردن. با لبخندی سرشار از رضایت، به سمت اتاق بازجویی حرکت کردم، دو تا از خدمتکارها رو به خاطر کارهای مخفیانه و احتمال جاسوس بودن دستگیر کرده بودن و این وظیفهی من بود که بفهمم جاسوس هستن یا نه. بعد از مطالعهی گزارش نگهبانها و شنیدن حرفهاشون، وارد اتاق اول شدم و به دختری که پشت میز نشسته بود و مثل بید میلرزید نگاه کردم. صورتش خیس اشک بود و کاملا مشخص بود که خیلی ترسیده... لبخند کمرنگی زدم و رو به روش نشستم. - اسمت چیه؟ از جا پرید و گیج و منگ نگاهم کرد. آهی کشیدم و بدون ذرهای تغییر تو لحن و حالت صورتم، حرفم رو تکرار کردم: - پرسیدم اسمت چیه؟ قطره اشکی از گوشهی چشمش چکید. - فرانه! سری تکون دادم و کمی روی صندلی جا به جا شدم. - طبق اطلاعات ادارهی خدمه، تو تو قسمت غربی کار میکنی، اما نگهبانها تو قسمت جنوبی و جلوی دفتر وزرات دفاع دستگیرت کردن... اونجا چیکار داشتی؟ بغضش ترکید، شروع به گریه کردن کرد و همزمان بریده بریده برام توضیح داد: - باور... کنین... من... جاسوس... نیستم... من... تازه استخدام... شدم... قصر... رو... خوب نمیشناسم... گم شده بودم... خواستم برگردم... به محل استراحت خدمه... که سر از اونجا در آوردم... و دستگیر شدم. نفس عمیقی کشیدم و به زبان سومانی(کشور همسایه) زمزمه کردم: - اون یکی که نبود، اینم که نیست... پس من اطلاعات رو از کی بگیرم؟ جناب مانی(وزیر اعظم سومان) حتما عصبانی میشن... همزمان زیر چشمی کابان رو زیر نظر داشتم، با کنجکاوی نگاهم میکرد و این نشونهی خوبی بود. آهی کشیدم، پاشدم و به سمت در اتاق راه افتادم که یهو... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین