انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 73017" data-attributes="member: 1393"><p>پارت هفتم</p><p></p><p>اونقدر هیجان داشتم که فاصلهی بین تالار بانوان تا تالار مخصوص رو تقریبا دویدم.</p><p>چند لحظه بیرون تالار وایسادم که نفسم جا بیاد و آلما هم بهم برسه.</p><p>آروم که شدم، دستی به لباسم کشیدم و کنار آلما ایستادم، خدمتکار که دید هر دومون هستیم خیلی آروم در تالار رو باز کرد و ورودمون رو اعلام کرد.</p><p>بعد از اینکه اجازهی ورودمون صادر شد، با قدمهای آروم و شمرده وارد تالار شدیم.</p><p>سقف آینهکاری شده و دیوارهای حکاکی شده با طرح گل و مرغ... اینجا همونقدر که خدمتکارها میگفتن زیبا و رویاییه!</p><p>دست از دید زدن تالار برداشتم و حواسم رو دادم به بانوی اعظم و ملکه، که به ندرت از اقامتگاهش بیرون میاومد.</p><p>البته بیرون میاومد، ولی پیش ما نمیاومد.</p><p>همونطور که آموزش دیده بودیم، تو پنج قدمی ملکه ایستادیم و تعظیم کردیم.</p><p>ملکه با لبخند نگاهمون کرد و سر تکون داد.</p><p>- راحت باشین!</p><p>بله بانویی گفتیم و صاف ایستادیم، از برق نگاه بانوی اعظم مشخص بود که خیلی ازمون راضیه و همین باعث میشد بیشتر ذوق کنم.</p><p>شنیدن صدای ملکه حواسم رو از بانوی اعظم پرت کرد.</p><p>- هر دوی شما برازنده و زیبا هستین، خوشحالم که چنین دخترهایی قراره به امور بانوان دربار نظارت کنن.</p><p>لبخند زدم.</p><p>- شما لطف دارین بانو.</p><p>لبخند عمیقی روی لبش نشست، آروم از جاش پاشد و دوتا توماری که روی میز بودن رو برداشت.</p><p>جلومون وایساد و تومارها رو به طرفمون گرفت.</p><p>- این حکم انتصاب شماست! از این به بعد هردوی شما نمایندههای رسمی من و ملکهی مادر هستین!</p><p>درحالی که سعی میکردم لرزش دستهام رو کنترل کنم، تومار رو گرفتم و بازم تعظیم کردم.</p><p>بانوی اعظم هم قدمی به جلو برداشت و کنار ملکه ایستاد.</p><p>- از اونجایی که معاونین قبلی خیلی ناگهانی از اینجا رفتن، کارهای نیمه تمام زیادی داریم که باید بهشون رسیدگی بشه... پس وقتی برای استراحت نمیمونه، برین و کارتون رو شروع کنین! </p><p>آلما تومار رو تو دستش فشرد و به بانوی اعظم خیره شد.</p><p>- نگران نباشین، خیلی زود به همهشون رسیدگی میکنیم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 73017, member: 1393"] پارت هفتم اونقدر هیجان داشتم که فاصلهی بین تالار بانوان تا تالار مخصوص رو تقریبا دویدم. چند لحظه بیرون تالار وایسادم که نفسم جا بیاد و آلما هم بهم برسه. آروم که شدم، دستی به لباسم کشیدم و کنار آلما ایستادم، خدمتکار که دید هر دومون هستیم خیلی آروم در تالار رو باز کرد و ورودمون رو اعلام کرد. بعد از اینکه اجازهی ورودمون صادر شد، با قدمهای آروم و شمرده وارد تالار شدیم. سقف آینهکاری شده و دیوارهای حکاکی شده با طرح گل و مرغ... اینجا همونقدر که خدمتکارها میگفتن زیبا و رویاییه! دست از دید زدن تالار برداشتم و حواسم رو دادم به بانوی اعظم و ملکه، که به ندرت از اقامتگاهش بیرون میاومد. البته بیرون میاومد، ولی پیش ما نمیاومد. همونطور که آموزش دیده بودیم، تو پنج قدمی ملکه ایستادیم و تعظیم کردیم. ملکه با لبخند نگاهمون کرد و سر تکون داد. - راحت باشین! بله بانویی گفتیم و صاف ایستادیم، از برق نگاه بانوی اعظم مشخص بود که خیلی ازمون راضیه و همین باعث میشد بیشتر ذوق کنم. شنیدن صدای ملکه حواسم رو از بانوی اعظم پرت کرد. - هر دوی شما برازنده و زیبا هستین، خوشحالم که چنین دخترهایی قراره به امور بانوان دربار نظارت کنن. لبخند زدم. - شما لطف دارین بانو. لبخند عمیقی روی لبش نشست، آروم از جاش پاشد و دوتا توماری که روی میز بودن رو برداشت. جلومون وایساد و تومارها رو به طرفمون گرفت. - این حکم انتصاب شماست! از این به بعد هردوی شما نمایندههای رسمی من و ملکهی مادر هستین! درحالی که سعی میکردم لرزش دستهام رو کنترل کنم، تومار رو گرفتم و بازم تعظیم کردم. بانوی اعظم هم قدمی به جلو برداشت و کنار ملکه ایستاد. - از اونجایی که معاونین قبلی خیلی ناگهانی از اینجا رفتن، کارهای نیمه تمام زیادی داریم که باید بهشون رسیدگی بشه... پس وقتی برای استراحت نمیمونه، برین و کارتون رو شروع کنین! آلما تومار رو تو دستش فشرد و به بانوی اعظم خیره شد. - نگران نباشین، خیلی زود به همهشون رسیدگی میکنیم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین