انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 70989" data-attributes="member: 1393"><p>پارت چهارم</p><p></p><p></p><p>انگار آلما فهمید یه چیزی تو فکرمه، که نگاه موشکافانهاش رو به چشمهام دوخت.</p><p>- این دفعه دیگه چه بلایی سرش آوردی؟ نکنه باز هم سوسک ریختی تو وسایلش؟</p><p>لبم رو تو دهنم کشیدم و ابرو بالا انداختم. خواست چیزی بگه که بانوی اعظم وارد تالار شد.</p><p>زمزمهها خوابید، همه سر جاشون وایسادن و تعظیم کردن.</p><p>زیر چشمی به چهرهی بانوی اعظم نگاه کردم، اخم روی صورتش رو که دیدم فهمیدم خبر کارهای دیشبم رو شنیده، اما حسم میگفت یه اتفاق دیگه هم افتاده...</p><p>انگار یه چیزی کم بود! یه ذره که دقت کردم فهمیدم چی...</p><p>هیچکدوم از بانوان معاون همراهش نبودن!</p><p>ضربهی آرومی به بازوی آلما زدم، متعجب نگاهم کرد. کمی به سمتش خم شدم و صدام و پایین آوردم.</p><p>- پس بانو مهرین و بانو درناز کجان؟</p><p>نگاه کوتاهی به بانوی اعظم انداخت.</p><p>- دیروز عصر که تو رفتی به بخش شمالی سرکشی کنی، بانو درناز سکته کردن، ولی دلیل غیبت بانو مهرین رو نمیدونم.</p><p>خواستم جوابش رو بدم، که صدای بانوی اعظم بلند شد.</p><p>- همونطور که میدونین امروز، روز آزمون معاونته، از بین بیست بانوی ارشدی که تو این تالار هستن، دو نفر به عنوان معاونین من انتخاب میشن تا در نبود من به امور بانوان دربار رسیدگی کنن، اما پیش از شروع آزمون باید مطلبی رو بهتون بگم... متأسفانه بانوی معاون درناز شب گذشته از دنیا رفتن؛ بانوی معاون مهرین هم به دلیل کسالت استعفا دادن... این یعنی به جای نمرهی معیار، دو نفری که نمرهی بالاتری بگیرن ارتقاء رتبه میگیرن. فهمیدین؟</p><p>صدای هر صد نفرمون تو تالار پیچید.</p><p>- بله بانو!</p><p>سری تکون داد و نشست، ما هم نشستیم و امتحان شروع شد...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 70989, member: 1393"] پارت چهارم انگار آلما فهمید یه چیزی تو فکرمه، که نگاه موشکافانهاش رو به چشمهام دوخت. - این دفعه دیگه چه بلایی سرش آوردی؟ نکنه باز هم سوسک ریختی تو وسایلش؟ لبم رو تو دهنم کشیدم و ابرو بالا انداختم. خواست چیزی بگه که بانوی اعظم وارد تالار شد. زمزمهها خوابید، همه سر جاشون وایسادن و تعظیم کردن. زیر چشمی به چهرهی بانوی اعظم نگاه کردم، اخم روی صورتش رو که دیدم فهمیدم خبر کارهای دیشبم رو شنیده، اما حسم میگفت یه اتفاق دیگه هم افتاده... انگار یه چیزی کم بود! یه ذره که دقت کردم فهمیدم چی... هیچکدوم از بانوان معاون همراهش نبودن! ضربهی آرومی به بازوی آلما زدم، متعجب نگاهم کرد. کمی به سمتش خم شدم و صدام و پایین آوردم. - پس بانو مهرین و بانو درناز کجان؟ نگاه کوتاهی به بانوی اعظم انداخت. - دیروز عصر که تو رفتی به بخش شمالی سرکشی کنی، بانو درناز سکته کردن، ولی دلیل غیبت بانو مهرین رو نمیدونم. خواستم جوابش رو بدم، که صدای بانوی اعظم بلند شد. - همونطور که میدونین امروز، روز آزمون معاونته، از بین بیست بانوی ارشدی که تو این تالار هستن، دو نفر به عنوان معاونین من انتخاب میشن تا در نبود من به امور بانوان دربار رسیدگی کنن، اما پیش از شروع آزمون باید مطلبی رو بهتون بگم... متأسفانه بانوی معاون درناز شب گذشته از دنیا رفتن؛ بانوی معاون مهرین هم به دلیل کسالت استعفا دادن... این یعنی به جای نمرهی معیار، دو نفری که نمرهی بالاتری بگیرن ارتقاء رتبه میگیرن. فهمیدین؟ صدای هر صد نفرمون تو تالار پیچید. - بله بانو! سری تکون داد و نشست، ما هم نشستیم و امتحان شروع شد... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین