انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 70321" data-attributes="member: 1393"><p>پارت سوم</p><p></p><p>صبح روز بعد، بعد از خوردن صبحانه راهی تالار بانوان ارشد شدم.</p><p>علی رغم اینکه پدر خوندهام یکی از مقامات درباره، برای ورود به این تالار خیلی زحمت کشیدم.</p><p>نه فقط من، همهی کسانی که این جا هستن، برای رسیدن به این تالار زحمت کشیدن... همه به جز مایسا!</p><p>همه میدونن که تو هیچ کدوم از آزمونهای سه گانهی ورودی شرکت نکرده و به خاطر رابطهی پدرش با خانوادهی فرمانروا اینجاست، اما کسی جرات نمیکنه چیزی بگه.</p><p>برای همین هم ازش خوشم نمیاد.</p><p>بگذریم...</p><p>فکر میکردم خواب موندم، اما خوشبختانه به موقع رسیدم.</p><p>دستی به لباسهام کشیدم و سر جام، توی ردیف اول و کنار آلما نشستم.</p><p>جوری غرق خوندن کتاب بود، که متوجه اومدن من نشد.</p><p>نمیدونم تو این سر و صدا چطور میتونه کتاب بخونه؛ ناسلامتی صد نفر آدم اینجان که نود و هشت نفرشون دارن با هم پچ پچ میکنن!</p><p>بالاخره سر بلند کرد و من رو دید.</p><p>- اومدی؟ فکر کردم خواب موندی.</p><p>لبخند زدم.</p><p>- خودمم همین فکر رو میکردم، اما مثل اینکه به موقع رسیدم. چی میخوندی؟</p><p>نگاهی به کتاب انداخت.</p><p>- آداب زندگی در قصر! صبر کن ببینم! نگو که یادت نبود امروز روز آزمون معاونته.</p><p>یادم نبود، اما برای اینکه از سرزنشهاش در امان بمونم، نیشم رو تا ته باز کردم.</p><p>- نه میدونستم، آماده هم هستم.</p><p>نگاهی بهم انداخت و با تاسف سر تکون داد.</p><p>- آره، دارم میبینم... انگار این دفعه مایسا برنده میشه.</p><p>اسم مایسا رو که شنیدم ناخودآگاه اخم کردم، اما وقتی یادم اومد دیشب چه کارهایی کردم، اخمم پاک شد و جای خودش رو به یه لبخند عمیق داد...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 70321, member: 1393"] پارت سوم صبح روز بعد، بعد از خوردن صبحانه راهی تالار بانوان ارشد شدم. علی رغم اینکه پدر خوندهام یکی از مقامات درباره، برای ورود به این تالار خیلی زحمت کشیدم. نه فقط من، همهی کسانی که این جا هستن، برای رسیدن به این تالار زحمت کشیدن... همه به جز مایسا! همه میدونن که تو هیچ کدوم از آزمونهای سه گانهی ورودی شرکت نکرده و به خاطر رابطهی پدرش با خانوادهی فرمانروا اینجاست، اما کسی جرات نمیکنه چیزی بگه. برای همین هم ازش خوشم نمیاد. بگذریم... فکر میکردم خواب موندم، اما خوشبختانه به موقع رسیدم. دستی به لباسهام کشیدم و سر جام، توی ردیف اول و کنار آلما نشستم. جوری غرق خوندن کتاب بود، که متوجه اومدن من نشد. نمیدونم تو این سر و صدا چطور میتونه کتاب بخونه؛ ناسلامتی صد نفر آدم اینجان که نود و هشت نفرشون دارن با هم پچ پچ میکنن! بالاخره سر بلند کرد و من رو دید. - اومدی؟ فکر کردم خواب موندی. لبخند زدم. - خودمم همین فکر رو میکردم، اما مثل اینکه به موقع رسیدم. چی میخوندی؟ نگاهی به کتاب انداخت. - آداب زندگی در قصر! صبر کن ببینم! نگو که یادت نبود امروز روز آزمون معاونته. یادم نبود، اما برای اینکه از سرزنشهاش در امان بمونم، نیشم رو تا ته باز کردم. - نه میدونستم، آماده هم هستم. نگاهی بهم انداخت و با تاسف سر تکون داد. - آره، دارم میبینم... انگار این دفعه مایسا برنده میشه. اسم مایسا رو که شنیدم ناخودآگاه اخم کردم، اما وقتی یادم اومد دیشب چه کارهایی کردم، اخمم پاک شد و جای خودش رو به یه لبخند عمیق داد... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین