انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 130601" data-attributes="member: 1393"><p>پارت نوزدهم</p><p></p><p>نمیخواستم خیلی خستهاش کنم، برای همین هم فقط ترتیب مقامات دربار رو بهش یاد دادم، بعد هم چندتا سوال ازش پرسیدم که مطمئن بشم همه رو خوب یاد گرفته.</p><p>یعنی یه بچۀ پنجساله تونست ترتیب مقامات رو یاد بگیره، اون مایسا با بیست و سه سال سن و اون همه ادعا نتونست...</p><p>خلاصه کارم که تموم شد، همراه شاهدخت به محوطۀ عمارت رفتم که باهاش بازی کنم.</p><p>چشمهام رو با یه دستمال سفید بستم و سعی کردم پیداش کنم و بگیرمش، ولی وروجک خیلی زرنگ بود. مثل ماهی از تو دست آدم لیز میخورد و فرار میکرد!</p><p>حالا باز خوبه ندیمهها بهم میگفتن که چه مانعی جلومه، وگرنه یا با سر میرفتم تو ستون، یا از پلهها میافتادم...</p><p>دستهام رو جلوی بدنم گرفته بودم و سعی میکردم از روی صدای خندۀ شاهدخت پیداش کنم، که دوباره صدای ندیمهها بلند شد.</p><p>- پله!</p><p>با احتیاط پام رو جلو گذاشتم و از پلهای که میگفتن پایین رفتم؛ صدای شاهدخت از سمت راست میاومد.</p><p>- باغچه!</p><p>دستهام رو تو هوا چرخوندم و وقتی شاخههای بوتههای توی باغچه رو پیدا کردم ازش فاصله گرفتم؛ اینبار صدا از رو به رو میاومد.</p><p>- گلدون!</p><p>یه کم خم شدم، آخه اندازۀ گلدونهای مرمر تزئینی توی قصر تا زانوی یه آدم بالغه... گلدون رو رد کردم و باز هم گوش دادم؛ خیلی نزدیک بود، انگار درست جلوم وایساده بود!</p><p>با خوشحالی و سرعت جلو رفتم که همون لحظه صدای ندیمه بلند شد.</p><p>- شاهپور!</p><p>چی؟! چی گفت این؟ </p><p>سرم رو به سمت صدای ندیمه چرخوندم که ازش بپرسم منظورش از «شاهپور» چیه، ولی تا بیام بفهمم چی شده با شدت به یه جسم سخت برخورد کردم.</p><p>دست راستم رو روی سر دردناکم گذاشتم و یه قدم به عقب برداشتم، که دامن بلندم زیر پام گیر کرد و چیزی نمونده بود بخورم زمین که دو تا دست گنده دور تنم حلقه شد...</p><p>شخصی که مانع افتادنم شده بود و هنوز نمیدونستم کیه کمکم کرد وایسم.</p><p>نه خودش رو دیده بودم و نه صداش رو شنیده بودم، ولی از روی اندازۀ دستهاش حدس زدم که یه مرده... </p><p>چه بوی نسترن قشنگی هم میده! </p><p>احتمالا از نگهبانهای عمارته و همون کسیه که بهش برخورد کردم...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 130601, member: 1393"] پارت نوزدهم نمیخواستم خیلی خستهاش کنم، برای همین هم فقط ترتیب مقامات دربار رو بهش یاد دادم، بعد هم چندتا سوال ازش پرسیدم که مطمئن بشم همه رو خوب یاد گرفته. یعنی یه بچۀ پنجساله تونست ترتیب مقامات رو یاد بگیره، اون مایسا با بیست و سه سال سن و اون همه ادعا نتونست... خلاصه کارم که تموم شد، همراه شاهدخت به محوطۀ عمارت رفتم که باهاش بازی کنم. چشمهام رو با یه دستمال سفید بستم و سعی کردم پیداش کنم و بگیرمش، ولی وروجک خیلی زرنگ بود. مثل ماهی از تو دست آدم لیز میخورد و فرار میکرد! حالا باز خوبه ندیمهها بهم میگفتن که چه مانعی جلومه، وگرنه یا با سر میرفتم تو ستون، یا از پلهها میافتادم... دستهام رو جلوی بدنم گرفته بودم و سعی میکردم از روی صدای خندۀ شاهدخت پیداش کنم، که دوباره صدای ندیمهها بلند شد. - پله! با احتیاط پام رو جلو گذاشتم و از پلهای که میگفتن پایین رفتم؛ صدای شاهدخت از سمت راست میاومد. - باغچه! دستهام رو تو هوا چرخوندم و وقتی شاخههای بوتههای توی باغچه رو پیدا کردم ازش فاصله گرفتم؛ اینبار صدا از رو به رو میاومد. - گلدون! یه کم خم شدم، آخه اندازۀ گلدونهای مرمر تزئینی توی قصر تا زانوی یه آدم بالغه... گلدون رو رد کردم و باز هم گوش دادم؛ خیلی نزدیک بود، انگار درست جلوم وایساده بود! با خوشحالی و سرعت جلو رفتم که همون لحظه صدای ندیمه بلند شد. - شاهپور! چی؟! چی گفت این؟ سرم رو به سمت صدای ندیمه چرخوندم که ازش بپرسم منظورش از «شاهپور» چیه، ولی تا بیام بفهمم چی شده با شدت به یه جسم سخت برخورد کردم. دست راستم رو روی سر دردناکم گذاشتم و یه قدم به عقب برداشتم، که دامن بلندم زیر پام گیر کرد و چیزی نمونده بود بخورم زمین که دو تا دست گنده دور تنم حلقه شد... شخصی که مانع افتادنم شده بود و هنوز نمیدونستم کیه کمکم کرد وایسم. نه خودش رو دیده بودم و نه صداش رو شنیده بودم، ولی از روی اندازۀ دستهاش حدس زدم که یه مرده... چه بوی نسترن قشنگی هم میده! احتمالا از نگهبانهای عمارته و همون کسیه که بهش برخورد کردم... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین