انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 130599" data-attributes="member: 1393"><p>پارت هفدهم </p><p></p><p>لبخند زدم.</p><p>- پدربزرگم وزیر بود، پدرم هم مشاور فرمانرواست. </p><p>ابرو بالا انداخت.</p><p>- عجب... پس بگو چه جوری با این سن کم یکی از بانوان دربار شدی، پدرت مشاور فرمانرواست.</p><p>وارد اتاق شدم و پشت میز نشستم.</p><p>- تنها بانویی که با استفاده از قدرت اقوامش وارد تالار بانوان شده مایسا فرخه. بقیۀ بانوان دربار طبق قانون تو آزمونها شرکت کردن و پذیرفته شدن.</p><p>سری تکون داد، ولی معلوم بود حرفم رو باور نکرده...</p><p>بیخیال، یه کم که بگذره خودش میفهمه راست میگم.</p><p>نگاه حیرتزدهاش رو توی اتاق چرخوند و کنارم نشست.</p><p>- چه اتاق قشنگی داری! </p><p>لبخند زدم و خواستم جوابش رو بدم که در زدن.</p><p>- بانو! تهیمنه هستم، اجازه ورود میدین؟</p><p>نفس عمیقی کشیدم.</p><p>- بیا تو!</p><p>در اتاق باز شد و تهمینه وارد اتاق شد.</p><p>سینی خوراکیهایی که برامون آورده بود رو روی میز گذاشت و لبخند زد.</p><p>- کار دیگهای با من ندارین؟</p><p>پاشدم و گونهاش رو بوسیدم.</p><p>- نه عزیزم برو به کارهات برس.</p><p>سر تا پا سرخ شد، دستش رو روی گونهاش گذاشت و یه جورایی فرار کرد.</p><p>سر جام نشستم و خندیدم.</p><p>- وای خدا این تهمینه چقدر خجالتیه!</p><p>سها هم خندید.</p><p>- هر کس دیگهای هم بود خجالت میکشید... تو عادت داری این بیچاره رو انقدر اذیت کنی؟</p><p>با نیش باز سر تکون دادم و به سینی اشاره کردم.</p><p>- اوم... یه جورایی! حالا ولش کن بیا یه کم خوراکی بخوریم و یه دوری توی باغ بزنیم، بعدش هم باید آماده بشیم و بریم قصر.</p><p>چیزی نگفت و مشغول خوردن میوه شد، از اینکه بالآخره یکی رو پیدا کردم که به تشریفات اهمیت نمیداد و باهام راحت بود خیلی خوشحال بودم.</p><p>سها رو با خوراکیها تنها گذاشتم و از اتاق بیرون زدم. باید به دیدن مادرم میرفتم!</p><p>نزدیک اتاقش بودم که آیلین رو دیدم.</p><p>- آیلین!</p><p>به سمتم اومد.</p><p>- بله بانو؟</p><p>دستهام رو به کمرم زدم.</p><p>- مادرم تو اتاقشه؟</p><p>سر تکون داد.</p><p>- بله، دارن با خالۀ بزرگتون حرف میزنن.</p><p>ابرو بالا انداختم، پس خاله سودا اینجاست...</p><p>- خیل خب، تا من با مادرم حرف میزنم به سها کمک کن آماده بشه، باید با هم به قصر بریم...</p><p>سر تکون داد و کمی خم شد.</p><p>- چشم.</p><p>خواستم بهش اعتراض کنم اما از اونجایی که میدونستم هیچ تاثیری روی آیلین نمیذاره چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 130599, member: 1393"] پارت هفدهم لبخند زدم. - پدربزرگم وزیر بود، پدرم هم مشاور فرمانرواست. ابرو بالا انداخت. - عجب... پس بگو چه جوری با این سن کم یکی از بانوان دربار شدی، پدرت مشاور فرمانرواست. وارد اتاق شدم و پشت میز نشستم. - تنها بانویی که با استفاده از قدرت اقوامش وارد تالار بانوان شده مایسا فرخه. بقیۀ بانوان دربار طبق قانون تو آزمونها شرکت کردن و پذیرفته شدن. سری تکون داد، ولی معلوم بود حرفم رو باور نکرده... بیخیال، یه کم که بگذره خودش میفهمه راست میگم. نگاه حیرتزدهاش رو توی اتاق چرخوند و کنارم نشست. - چه اتاق قشنگی داری! لبخند زدم و خواستم جوابش رو بدم که در زدن. - بانو! تهیمنه هستم، اجازه ورود میدین؟ نفس عمیقی کشیدم. - بیا تو! در اتاق باز شد و تهمینه وارد اتاق شد. سینی خوراکیهایی که برامون آورده بود رو روی میز گذاشت و لبخند زد. - کار دیگهای با من ندارین؟ پاشدم و گونهاش رو بوسیدم. - نه عزیزم برو به کارهات برس. سر تا پا سرخ شد، دستش رو روی گونهاش گذاشت و یه جورایی فرار کرد. سر جام نشستم و خندیدم. - وای خدا این تهمینه چقدر خجالتیه! سها هم خندید. - هر کس دیگهای هم بود خجالت میکشید... تو عادت داری این بیچاره رو انقدر اذیت کنی؟ با نیش باز سر تکون دادم و به سینی اشاره کردم. - اوم... یه جورایی! حالا ولش کن بیا یه کم خوراکی بخوریم و یه دوری توی باغ بزنیم، بعدش هم باید آماده بشیم و بریم قصر. چیزی نگفت و مشغول خوردن میوه شد، از اینکه بالآخره یکی رو پیدا کردم که به تشریفات اهمیت نمیداد و باهام راحت بود خیلی خوشحال بودم. سها رو با خوراکیها تنها گذاشتم و از اتاق بیرون زدم. باید به دیدن مادرم میرفتم! نزدیک اتاقش بودم که آیلین رو دیدم. - آیلین! به سمتم اومد. - بله بانو؟ دستهام رو به کمرم زدم. - مادرم تو اتاقشه؟ سر تکون داد. - بله، دارن با خالۀ بزرگتون حرف میزنن. ابرو بالا انداختم، پس خاله سودا اینجاست... - خیل خب، تا من با مادرم حرف میزنم به سها کمک کن آماده بشه، باید با هم به قصر بریم... سر تکون داد و کمی خم شد. - چشم. خواستم بهش اعتراض کنم اما از اونجایی که میدونستم هیچ تاثیری روی آیلین نمیذاره چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین