انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 130596" data-attributes="member: 1393"><p>پارت چهاردهم</p><p></p><p>بهش گفتم چی شده و میخوام به دخترش کمک کنم، ولی فقط بغض کرد و گفت چیزی نمیدونه.</p><p>- گوش کنین خانوم! من میخوام به دخترتون کمک کنم و نجاتش بدم، برای همین هم باید بدونم دلیل این کارهاش چیه؛ پس...</p><p>اجازه نداد حرفم رو تموم کنم.</p><p>- گفتم که من چیزی نمیدونم، بیشتر از مزاحمم نشو و از اینجا برو.</p><p>وا... مردم چرا امروز اینجوری شدن؟ اون از اون زن فروشنده، اینم از این...</p><p>ناراحت و دست از پا درازتر از خونه بیرون اومدم و در حیاط رو باز کردم، اما همین که خواستم برم بیرون حس کردم دامنم کمی از پشت کشیده شد.</p><p>چرخیدم و به پشت سرم نگاه کردم، همونطور که حدس میزدم تابان بود.</p><p>- چی شده؟</p><p>چتریهای حنایی رنگش رو پشت گوشش فرستاد.</p><p>- تو میتونی به خواهرم کمک کنی؟</p><p>زانو زدم که هم قدش بشم.</p><p>- تو چیزی میدونی؟ میدونی چرا خواهرت اون کار رو کرد؟</p><p>سر تکون داد.</p><p>- قول میدی اگه بهت بگم نذاری بکشنش؟</p><p>سر تکون دادم.</p><p>- قول میدم، حالا بگو چی میدونی.</p><p>انگشتهای کوچولوش رو توی هم قفل کرد.</p><p>- کابان به بانو مهرسا بدهکاره، ولی ما اونقدر پول نداریم که بدهیش رو بدیم... برای همین هم میخواد کاری کنه که اعدامش کنن و بدهیش رو بپردازن.</p><p>یه لحظه خشکم زد. یعنی مبلغ این بدهی انقدر زیاده که اون دختر رو به اینجا رسونده؟</p><p>به تابان نگاه کردم.</p><p>- مگه بدهی خواهرت چقدر بود؟ </p><p>کمی فکر کرد.</p><p>- هفتصد سکه. </p><p>عجیبه! این مبلغ رو بعد از چند ماه کار کردن تو قصر هم میتونست جمع کنه، پس چرا...</p><p>- البته اصل بدهیش هفتصد سکهاس، سودش رو هم اگه حساب کنیم میشه دو هزار و صد سکه!</p><p>چرخیدم و متعجب به کسی که به دیوار تکیه کرده بود نگاه کردم.</p><p>- تو کی هستی؟ </p><p>لبخند کمرنگی زد، تکیهاش رو از دیوار گرفت و جلوتر اومد.</p><p>- من سهام، دختر مهرداد کفاش. مغازۀ پدرم سر همین کوچهاس.</p><p>نگاهی به سر تا پاش انداختم.</p><p>- اگه دختری پس چرا لباس مردونه پوشیدی؟</p><p>خندید.</p><p>- وقتی تنها فرزند یه خانواده باشی یاد میگیری بعضی وقتها باید مرد باشی تا این جماعت قبولت داشته باشن.</p><p>شونه بالا انداختم.</p><p>- اینم حرفیه... راستی من افرام، یکی از بانوان دربار و کسی که میخواد به کابان کمک کنه، تو بانو مهرسا رو میشناسی؟ میدونی چه جوری باید پیداش کنم؟</p><p>توی کوچه سرک کشید و دستم رو گرفت.</p><p>- اینجا نمیشه حرف زد، باهام بیا.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 130596, member: 1393"] پارت چهاردهم بهش گفتم چی شده و میخوام به دخترش کمک کنم، ولی فقط بغض کرد و گفت چیزی نمیدونه. - گوش کنین خانوم! من میخوام به دخترتون کمک کنم و نجاتش بدم، برای همین هم باید بدونم دلیل این کارهاش چیه؛ پس... اجازه نداد حرفم رو تموم کنم. - گفتم که من چیزی نمیدونم، بیشتر از مزاحمم نشو و از اینجا برو. وا... مردم چرا امروز اینجوری شدن؟ اون از اون زن فروشنده، اینم از این... ناراحت و دست از پا درازتر از خونه بیرون اومدم و در حیاط رو باز کردم، اما همین که خواستم برم بیرون حس کردم دامنم کمی از پشت کشیده شد. چرخیدم و به پشت سرم نگاه کردم، همونطور که حدس میزدم تابان بود. - چی شده؟ چتریهای حنایی رنگش رو پشت گوشش فرستاد. - تو میتونی به خواهرم کمک کنی؟ زانو زدم که هم قدش بشم. - تو چیزی میدونی؟ میدونی چرا خواهرت اون کار رو کرد؟ سر تکون داد. - قول میدی اگه بهت بگم نذاری بکشنش؟ سر تکون دادم. - قول میدم، حالا بگو چی میدونی. انگشتهای کوچولوش رو توی هم قفل کرد. - کابان به بانو مهرسا بدهکاره، ولی ما اونقدر پول نداریم که بدهیش رو بدیم... برای همین هم میخواد کاری کنه که اعدامش کنن و بدهیش رو بپردازن. یه لحظه خشکم زد. یعنی مبلغ این بدهی انقدر زیاده که اون دختر رو به اینجا رسونده؟ به تابان نگاه کردم. - مگه بدهی خواهرت چقدر بود؟ کمی فکر کرد. - هفتصد سکه. عجیبه! این مبلغ رو بعد از چند ماه کار کردن تو قصر هم میتونست جمع کنه، پس چرا... - البته اصل بدهیش هفتصد سکهاس، سودش رو هم اگه حساب کنیم میشه دو هزار و صد سکه! چرخیدم و متعجب به کسی که به دیوار تکیه کرده بود نگاه کردم. - تو کی هستی؟ لبخند کمرنگی زد، تکیهاش رو از دیوار گرفت و جلوتر اومد. - من سهام، دختر مهرداد کفاش. مغازۀ پدرم سر همین کوچهاس. نگاهی به سر تا پاش انداختم. - اگه دختری پس چرا لباس مردونه پوشیدی؟ خندید. - وقتی تنها فرزند یه خانواده باشی یاد میگیری بعضی وقتها باید مرد باشی تا این جماعت قبولت داشته باشن. شونه بالا انداختم. - اینم حرفیه... راستی من افرام، یکی از بانوان دربار و کسی که میخواد به کابان کمک کنه، تو بانو مهرسا رو میشناسی؟ میدونی چه جوری باید پیداش کنم؟ توی کوچه سرک کشید و دستم رو گرفت. - اینجا نمیشه حرف زد، باهام بیا. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین