انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 130595" data-attributes="member: 1393"><p>پارت سیزدهم</p><p></p><p>دست به سینه شد.</p><p>- میدونی بازار پروان کجاست؟</p><p>بازار پروان؟ آها! همونجایی که پارچه و ابریشم میفروشن...</p><p>سر تکون دادم.</p><p>- آره. </p><p>مشغول مرتب کردن وسایلش شد.</p><p>- آخر از اون بازار یه کوچهی باریک هست، مغازهی مهرداد کفاش وسط اون کوچهاس.</p><p>با لبخند ازش تشکر کردم و راه افتادم.</p><p>نزدیکای بازار که رسیدم صدای قار و قور شکمم بلند شد. </p><p>به آسمون نگاه کردم، چقدر زود ظهر شد...</p><p>حالا قار و قور شیکمم رو چیکار کنم؟ </p><p>اوم... آها! اونجا یه غذاخوری هست!</p><p>تا به خودم بیام پشت یکی از میزهاش منتظر آماده شدن سفارشم بودم...</p><p>ظرف غذا رو که جلوم گذاشتن، گلسر رو به موهام زدم و مشغول خوردن شدم.</p><p>بعد از پر کردن خندق بلا، به راهم ادامه دادم و پرسون پرسون خودم رو به خونهی کابان رسوندم.</p><p>جلوی در چوبی خونهاش وایسادم و نفس عمیقی کشیدم. </p><p>خب، اینم از طولانیترین گردش من تو شهر... یه نصفه روز طول کشید تا اینجا رو پیدا کنم.</p><p>یه قدم جلو رفتم و در زدم، چند لحظه بعد یه دختر بچهی چهار پنج ساله در رو باز کرد و منتظر نگاهم کرد. </p><p>لبخند زدم و کمی به سمتش خم شدم.</p><p>- سلام، خونهی کابان اینجاست؟ </p><p>اخم کرد.</p><p>- تو کی هستی؟</p><p>پاشدم وایسادم.</p><p>- من افرام، دوست کابان. مادرت خونهاست؟</p><p>سر تکون داد و کنار رفت.</p><p>وارد شدم و تو حیاط چشم چرخوندم. من رو باش که فکر میکردم بیرون خونهشون داغونه؛ توش که از بیرونش داغونتره...</p><p>پشت سر اون دختر بچه وارد خونه شدم و خودم رو به مادر کابان معرفی کردم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 130595, member: 1393"] پارت سیزدهم دست به سینه شد. - میدونی بازار پروان کجاست؟ بازار پروان؟ آها! همونجایی که پارچه و ابریشم میفروشن... سر تکون دادم. - آره. مشغول مرتب کردن وسایلش شد. - آخر از اون بازار یه کوچهی باریک هست، مغازهی مهرداد کفاش وسط اون کوچهاس. با لبخند ازش تشکر کردم و راه افتادم. نزدیکای بازار که رسیدم صدای قار و قور شکمم بلند شد. به آسمون نگاه کردم، چقدر زود ظهر شد... حالا قار و قور شیکمم رو چیکار کنم؟ اوم... آها! اونجا یه غذاخوری هست! تا به خودم بیام پشت یکی از میزهاش منتظر آماده شدن سفارشم بودم... ظرف غذا رو که جلوم گذاشتن، گلسر رو به موهام زدم و مشغول خوردن شدم. بعد از پر کردن خندق بلا، به راهم ادامه دادم و پرسون پرسون خودم رو به خونهی کابان رسوندم. جلوی در چوبی خونهاش وایسادم و نفس عمیقی کشیدم. خب، اینم از طولانیترین گردش من تو شهر... یه نصفه روز طول کشید تا اینجا رو پیدا کنم. یه قدم جلو رفتم و در زدم، چند لحظه بعد یه دختر بچهی چهار پنج ساله در رو باز کرد و منتظر نگاهم کرد. لبخند زدم و کمی به سمتش خم شدم. - سلام، خونهی کابان اینجاست؟ اخم کرد. - تو کی هستی؟ پاشدم وایسادم. - من افرام، دوست کابان. مادرت خونهاست؟ سر تکون داد و کنار رفت. وارد شدم و تو حیاط چشم چرخوندم. من رو باش که فکر میکردم بیرون خونهشون داغونه؛ توش که از بیرونش داغونتره... پشت سر اون دختر بچه وارد خونه شدم و خودم رو به مادر کابان معرفی کردم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین