انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانو کاف" data-source="post: 130283" data-attributes="member: 1393"><p>پارت یازدهم</p><p></p><p>سربازها مشغول گشتن شدن و من به کابان و دلیل کارش فکر کردم.</p><p> آخه مگه میشه یه نفر انقدر به مجرم بودنش اصرار کنه، اونم جاسوسی که مجازات بیقید و شرطش اعدامه!</p><p>خب، مثل اینکه لازمه یه سر به خونهی این دختره بزنم...</p><p>تو فکر بودم که با شنیدن صدای یکی از سربازها از جا پریدم.</p><p>- بانو! بیاید اینجا، پیداش کردم!</p><p>سریع خودم رو بهش رسوندم، یه بسته دستش بود، شبیه یه کتاب که لای پارچه پیچیده شده بود.</p><p>پارچه رو باز کردم و به کاغذهایی که وسطش بودن نگاه کردم، همونطور که حدس میزدم مختصات محرمانهی نظامی بود.</p><p>نفس عمیقی کشیدم و سری تکون دادم.</p><p>- خیل خب، من این رو میبرم به تالار مخصوص، شما هم میتونین برین.</p><p>بدون اینکه منتظر جوابشون بمونم به سمت تالار حرکت کردم. دلم میخواست هر چه زودتر اون مدارک رو تحویل بدم و برم سراغ خونهی کابان، حسم بهم میگفت جواب تمام سوالهام رو اونجا پیدا میکنم...</p><p>انقدر درگیر رسیدن به جوابهام بودم که نفهمیدم چه طوری به تالار رسیدم.</p><p>وارد دفترکار خودم و آلما شدم و برگهها رو روی میزش گذاشتم، متعجب نگاهم کرد.</p><p>- اینا چیه؟</p><p>نفس عمیقی کشیدم. </p><p>- نقشههای محرمانهی نظامی، یکی از اون دوتا دختری که گرفته بودن تو باغچهی جلوی دفتر وزیر دفاع قایمشون کرده بود.</p><p>ابرو بالا انداخت. </p><p>- به این زودی اعتراف کرد؟!</p><p>با لبخند بهش چشمک زدم.</p><p>- من رو دست کم گرفتی ها، یه جوری ازش اعتراف گرفتم که خودش هم نفهمید.</p><p>خندید.</p><p>- پس گولش زدی، هوم؟</p><p>سری تکون دادم.</p><p>- یه جورایی!</p><p>دست به سینه شد.</p><p>- با اون یکی چیکار کردی؟</p><p>ترهای از موهای پر چین و شکنم رو توی دستم گرفتم.</p><p>- اوم... خب شاید سر درآوردن از کار اون یه کم وقت ببره.</p><p>خندید.</p><p>- که اینطور... موفق باشی!</p><p>لبخند زدم.</p><p>- بررسی گزارشها چه طوری پیش میره؟ </p><p>شونه بالا انداخت.</p><p>- خوبه، حداقل دردسرش کمتره.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانو کاف, post: 130283, member: 1393"] پارت یازدهم سربازها مشغول گشتن شدن و من به کابان و دلیل کارش فکر کردم. آخه مگه میشه یه نفر انقدر به مجرم بودنش اصرار کنه، اونم جاسوسی که مجازات بیقید و شرطش اعدامه! خب، مثل اینکه لازمه یه سر به خونهی این دختره بزنم... تو فکر بودم که با شنیدن صدای یکی از سربازها از جا پریدم. - بانو! بیاید اینجا، پیداش کردم! سریع خودم رو بهش رسوندم، یه بسته دستش بود، شبیه یه کتاب که لای پارچه پیچیده شده بود. پارچه رو باز کردم و به کاغذهایی که وسطش بودن نگاه کردم، همونطور که حدس میزدم مختصات محرمانهی نظامی بود. نفس عمیقی کشیدم و سری تکون دادم. - خیل خب، من این رو میبرم به تالار مخصوص، شما هم میتونین برین. بدون اینکه منتظر جوابشون بمونم به سمت تالار حرکت کردم. دلم میخواست هر چه زودتر اون مدارک رو تحویل بدم و برم سراغ خونهی کابان، حسم بهم میگفت جواب تمام سوالهام رو اونجا پیدا میکنم... انقدر درگیر رسیدن به جوابهام بودم که نفهمیدم چه طوری به تالار رسیدم. وارد دفترکار خودم و آلما شدم و برگهها رو روی میزش گذاشتم، متعجب نگاهم کرد. - اینا چیه؟ نفس عمیقی کشیدم. - نقشههای محرمانهی نظامی، یکی از اون دوتا دختری که گرفته بودن تو باغچهی جلوی دفتر وزیر دفاع قایمشون کرده بود. ابرو بالا انداخت. - به این زودی اعتراف کرد؟! با لبخند بهش چشمک زدم. - من رو دست کم گرفتی ها، یه جوری ازش اعتراف گرفتم که خودش هم نفهمید. خندید. - پس گولش زدی، هوم؟ سری تکون دادم. - یه جورایی! دست به سینه شد. - با اون یکی چیکار کردی؟ ترهای از موهای پر چین و شکنم رو توی دستم گرفتم. - اوم... خب شاید سر درآوردن از کار اون یه کم وقت ببره. خندید. - که اینطور... موفق باشی! لبخند زدم. - بررسی گزارشها چه طوری پیش میره؟ شونه بالا انداخت. - خوبه، حداقل دردسرش کمتره. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان افسانه شهر راز| بانو کاف
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین