انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ارثیه عاشقانه | الهام مالکی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="الهام مالکی" data-source="post: 123189" data-attributes="member: 4189"><p>پارت ۱۸</p><p>اسم خودمو که شنیدم گوشام تیز شد، خواستم بفهمم موضوع چیه کمی به در اتاق نزدیکتر شدم. صداشونو آرومتر کرده بودن خاله گفت:</p><p>_ مسعود جان میگن این دکتر میتونه مشکل مارو حل کنه تو که میدونی من آرزومه مادر بشم.</p><p> عمو جواب داد:</p><p>_ الان این پولی که لازمه رو من از کجا بیارم؟ بخدا من هنوز سر مراسم بی بی دارم بدهی پس میدم. من یه کارگر سادم محیا جان... هزینه قبر و سنگقبر ، مراسم خاکسپاری ، سوم ، هفتم و چهلم اینا همه خرج بود، همین اومدن و رفتنامون، من کلی زیر بار قرضم.</p><p>خاله باز رشته کلام رو دست گرفت و ادامه داد:</p><p>_ اگه خونه بی بی رو بفروشیم میشه بخدا.</p><p>و عمو جواب داد:</p><p>_ فکر این دختر بیچاره نیستی؟ اینجا روبفروشیم اون کجا بره؟ کی رو داره که بهش پناه ببره؟ محیا بذار عاقل باشی. تازه این خونه ارث پدریه، نصفش مال مادر سمانه بود که الانم به سمانه میرسه. با نصف پول این خونه درب داغون چیکار میشه کرد؟</p><p> رفتم توی آشپزخونه و به حرفایی که شنیده بودم فکر کردم. به خاله حق میدادم اینجا ارث پدریشه، تازه اینهمه سال هم من و بی بی اینجا بودیم و اون چشمشو روی حقش بسته بود. از طرفی بی بی همونقدر که مادر خاله محیا بود به گردن من هم حق مادری داشت، پس روا نبود همه هزینه مراسم گردن عمو مسعود بیچاره باشه. شاید میشد خونه رو بفروشیم و من با سهم خودم یه خونه اجاره کنم. فکرای جور و واجوری از سرم میگذشت و تمام طول روز جمعه میتونستم توی چشمای خاله محیا بخونم که دنبال راهیه که ماجرا رو بهم بگه و متوجه اخم عمو مسعود هم میشدم که میخواست جلوی زبون خاله رو بگیره. واسه جمعه شب بلیط داشتن که برگردن و آخرش هم حرفی در مورد خونه زده نشد. تصمیم رو گرفته بودم، باید بخاطر آرزوی خاله محیا و دینی که عمو مسعود گردنمون داشت خونه رو میفروختم. بعد از رفتن خاله و عمو مسعود در مورد فردش خونه با آقای جوادی صحبت کردم ایشون هم گفتن یه دوست دارن که بنگاه معاملات ملکی داره با اون در میون میذارن وخبرم میکنن.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="الهام مالکی, post: 123189, member: 4189"] پارت ۱۸ اسم خودمو که شنیدم گوشام تیز شد، خواستم بفهمم موضوع چیه کمی به در اتاق نزدیکتر شدم. صداشونو آرومتر کرده بودن خاله گفت: _ مسعود جان میگن این دکتر میتونه مشکل مارو حل کنه تو که میدونی من آرزومه مادر بشم. عمو جواب داد: _ الان این پولی که لازمه رو من از کجا بیارم؟ بخدا من هنوز سر مراسم بی بی دارم بدهی پس میدم. من یه کارگر سادم محیا جان... هزینه قبر و سنگقبر ، مراسم خاکسپاری ، سوم ، هفتم و چهلم اینا همه خرج بود، همین اومدن و رفتنامون، من کلی زیر بار قرضم. خاله باز رشته کلام رو دست گرفت و ادامه داد: _ اگه خونه بی بی رو بفروشیم میشه بخدا. و عمو جواب داد: _ فکر این دختر بیچاره نیستی؟ اینجا روبفروشیم اون کجا بره؟ کی رو داره که بهش پناه ببره؟ محیا بذار عاقل باشی. تازه این خونه ارث پدریه، نصفش مال مادر سمانه بود که الانم به سمانه میرسه. با نصف پول این خونه درب داغون چیکار میشه کرد؟ رفتم توی آشپزخونه و به حرفایی که شنیده بودم فکر کردم. به خاله حق میدادم اینجا ارث پدریشه، تازه اینهمه سال هم من و بی بی اینجا بودیم و اون چشمشو روی حقش بسته بود. از طرفی بی بی همونقدر که مادر خاله محیا بود به گردن من هم حق مادری داشت، پس روا نبود همه هزینه مراسم گردن عمو مسعود بیچاره باشه. شاید میشد خونه رو بفروشیم و من با سهم خودم یه خونه اجاره کنم. فکرای جور و واجوری از سرم میگذشت و تمام طول روز جمعه میتونستم توی چشمای خاله محیا بخونم که دنبال راهیه که ماجرا رو بهم بگه و متوجه اخم عمو مسعود هم میشدم که میخواست جلوی زبون خاله رو بگیره. واسه جمعه شب بلیط داشتن که برگردن و آخرش هم حرفی در مورد خونه زده نشد. تصمیم رو گرفته بودم، باید بخاطر آرزوی خاله محیا و دینی که عمو مسعود گردنمون داشت خونه رو میفروختم. بعد از رفتن خاله و عمو مسعود در مورد فردش خونه با آقای جوادی صحبت کردم ایشون هم گفتن یه دوست دارن که بنگاه معاملات ملکی داره با اون در میون میذارن وخبرم میکنن. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ارثیه عاشقانه | الهام مالکی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین