انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ارثیه عاشقانه | الهام مالکی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="الهام مالکی" data-source="post: 121662" data-attributes="member: 4189"><p>پارت ۱۶</p><p>اون روز گذشت و منم دیگه مشغول کار و بار خودم بودم. آخرین روز کاری میلاد رسید، ازم خواست بعد از تموم شدن تایم کاری باهم بریم بیرون غذا بخوریم بعدش هم خودش برسونم خونه ماشین باباش رو هم گرفته بود. کار که تموم شد رفتیم یه رستوران همون دور و برا، بودن میلاد انرژی خیلی خوبی بهم میداد ولی از اونجایی که نمیخواستم فکر کنه بین ما چیزی بجز یه دوستی و همکاری سادست هیچوقت از حسم بهش نمیگفتم. بنظرم میومد کوچیکترین رفتار نسنجیده ای ممکنه باعث دلبستگیش بشه و من اینو نمیخواستم.</p><p>چیزی تا چهلم بی بی نمونده بود، ازش پرسیدم:</p><p>_ واسه مراسم چهلم میای؟</p><p>میلاد:</p><p>_ آره حتما، کی میشه؟ </p><p>_ پنجشنبه همین هفته. </p><p>میلاد پرسید:</p><p>_ بعد از مراسم برنامت چیه؟ </p><p>_چه برنامه ای ؟ مثل قبلا زندگیمو میکنم و درس و کار. _از تنهایی نمیترسی؟</p><p> نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم</p><p>_ چاره دیگه ای ندارم، مجبورم حداقل تا تموم شدن درسم همینجوری ادامه بدم بعدشم خدا بزرگه. نهایتش اینه میرم پیش خالم بندر ، تو برنامت چیه؟ </p><p>_ فعلا که باید واسه کنکور آماده بشم. راستی جایی مشکل داشته باشم میتونی کمکم کنی؟ </p><p>_ اره حتما، هروقت نیاز به کمک داشتی من هستم. _ میشه یه خواهشی بکنم؟ </p><p>_ اره بگو؟ </p><p>_ میشه هیچوقت نری؟</p><p>شستم خبردار شد چیزی که نگرانش بودم، دلبستگی میلاد انگار داشت اتفاق میوفتاد، جواب دادم:</p><p>_ هیچکس از آینده خبر نداره حرفت دلیل خاصی داشت؟ </p><p>_ نه همینجوری گفتم، بالاخره دوستیم و بری دلتنگ میشم.</p><p>بیشتر از این ادامش ندادم چون دوست نداشتم بعدش بخواد بهم ابراز علاقه کنه یا کلا حاشا کنه و بگه تو بد فهمیدی و من هیچ منظوری نداشتم... بعد از اون از هر دری حرف زدیم و سعی کردم بیشتر موضوع رو بکشونم سمت درس و دانشگاه. کمی توی خیابونها دور زدیم و حدود ساعت ۱۲ شب میلاد منو رسوند درخونه. با اینکه میدونستم بازم میبینمش غم عجیبی تو دلم نشست، خداحافظی کردیم و رفتم خونه. از فردا توی فروشگاه احساس تنهایی میکردم میلاد که نبود انگار هیچکس نبود حس میکردم روز به روز دارم تنهاتر میشم... چهارشنبه شب بود، بعد از تموم شدن کارم وقتی رسیدم خونه دیدم خاله محیا و عمو مسعود اومدن چقدر از دیدنشون خوشحال شدم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="الهام مالکی, post: 121662, member: 4189"] پارت ۱۶ اون روز گذشت و منم دیگه مشغول کار و بار خودم بودم. آخرین روز کاری میلاد رسید، ازم خواست بعد از تموم شدن تایم کاری باهم بریم بیرون غذا بخوریم بعدش هم خودش برسونم خونه ماشین باباش رو هم گرفته بود. کار که تموم شد رفتیم یه رستوران همون دور و برا، بودن میلاد انرژی خیلی خوبی بهم میداد ولی از اونجایی که نمیخواستم فکر کنه بین ما چیزی بجز یه دوستی و همکاری سادست هیچوقت از حسم بهش نمیگفتم. بنظرم میومد کوچیکترین رفتار نسنجیده ای ممکنه باعث دلبستگیش بشه و من اینو نمیخواستم. چیزی تا چهلم بی بی نمونده بود، ازش پرسیدم: _ واسه مراسم چهلم میای؟ میلاد: _ آره حتما، کی میشه؟ _ پنجشنبه همین هفته. میلاد پرسید: _ بعد از مراسم برنامت چیه؟ _چه برنامه ای ؟ مثل قبلا زندگیمو میکنم و درس و کار. _از تنهایی نمیترسی؟ نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم _ چاره دیگه ای ندارم، مجبورم حداقل تا تموم شدن درسم همینجوری ادامه بدم بعدشم خدا بزرگه. نهایتش اینه میرم پیش خالم بندر ، تو برنامت چیه؟ _ فعلا که باید واسه کنکور آماده بشم. راستی جایی مشکل داشته باشم میتونی کمکم کنی؟ _ اره حتما، هروقت نیاز به کمک داشتی من هستم. _ میشه یه خواهشی بکنم؟ _ اره بگو؟ _ میشه هیچوقت نری؟ شستم خبردار شد چیزی که نگرانش بودم، دلبستگی میلاد انگار داشت اتفاق میوفتاد، جواب دادم: _ هیچکس از آینده خبر نداره حرفت دلیل خاصی داشت؟ _ نه همینجوری گفتم، بالاخره دوستیم و بری دلتنگ میشم. بیشتر از این ادامش ندادم چون دوست نداشتم بعدش بخواد بهم ابراز علاقه کنه یا کلا حاشا کنه و بگه تو بد فهمیدی و من هیچ منظوری نداشتم... بعد از اون از هر دری حرف زدیم و سعی کردم بیشتر موضوع رو بکشونم سمت درس و دانشگاه. کمی توی خیابونها دور زدیم و حدود ساعت ۱۲ شب میلاد منو رسوند درخونه. با اینکه میدونستم بازم میبینمش غم عجیبی تو دلم نشست، خداحافظی کردیم و رفتم خونه. از فردا توی فروشگاه احساس تنهایی میکردم میلاد که نبود انگار هیچکس نبود حس میکردم روز به روز دارم تنهاتر میشم... چهارشنبه شب بود، بعد از تموم شدن کارم وقتی رسیدم خونه دیدم خاله محیا و عمو مسعود اومدن چقدر از دیدنشون خوشحال شدم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ارثیه عاشقانه | الهام مالکی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین