انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ارثیه عاشقانه | الهام مالکی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="الهام مالکی" data-source="post: 108991" data-attributes="member: 4189"><p>پارت ۱۵</p><p>بلند شدیم رفتیم سمت کلاس و توی همه کلاس های اون روز شیوا بغل دست من نشسته بود. حس خوبی نسبت بهش داشتم مخصوصا که میدونستم همین روزها میلادم از فروشگاه میره و کلا تنها میشم و شاید بدنباشه یه دوست دیگه داشته باشم. کلاس تموم شد و از در دانشگاه زدیم بیرون، با شیوا خداحافظی کردم و کنار خیابون اروم اروم قدم زدم که یه ماشین با سرعت اومد سمتم و یه قدمیم به شدت ترمز کرد... خیلی ترسیدم ولی زود به خودم مسلط شدم و ترسم رو بروز ندادم...</p><p>شیوا دوید سمتم که راننده اومد پایین و داد زد: _حواست کجاست خانم؟</p><p>ای خدای من باز همون پسره که باعث شد از پله ها سر بخورم... شیوا دوید سمتم و دستم رو گرفت و پرسید</p><p>_خوبی؟</p><p>_ اره..</p><p>شیوا رو به پسره گفت:</p><p>_ تو حواست کجاست؟ انگار کلا یه چیزیت میشه! این بار دومته داری مزاحمش میشی مثل اینکه تنت میخاره! پسره که انگار از شیوا خوشش اومده بود نیشش تا بناگوش باز شد و جواب داد:</p><p>_ اره میخاره، میشه واسم بخارونیش؟</p><p> شیوا که از اون دخترا نبود بخواد از کسی حرف بخوره یا به کسی رو بده رفت سمت پسره و محکم زد تو گوشش و گفت:</p><p>_ خارشت برطرف شد؟ </p><p>و اومد سمت من دستمو کشید ببرم که در دیگه ماشین باز شد و یه پسر دیگه اومد پایین، در ماشین رو بست و اومد سمت ما با چند قدم فاصله ازمون ایستاد. خیلی آروم و متین بود سلام کرد و گفت:</p><p>_ ببخشید خانوما دوست من یه خورده شیطونه من بجاش ازتون عذرخواهی میکنم... </p><p>چه چهره دوست داشتنی داشت از اون چهره هایی که می شد ساعت ها بهش خیره بشی انگار که خدا مدت ها وقت گذاشته بود و با دست خودش این صورت رو نقاشی کرده بود.</p><p>رو کرد به دوستش و گفت:</p><p>_ سهیل نمیخوای از خانوما معذرت خواهی کنی؟ </p><p>پس این بچه پررو اسمش سهیل بود که جواب داد:</p><p>_ من چک خوردم معذرتم بخوام؟ </p><p>شیوا گفت:</p><p>_ اون چک که حقت بود نوش جونت...</p><p>پسره پررو باز ادامه داد:</p><p>_ چک شما که گُله هرکی نخوره...</p><p>و سرشو تکون داد و خندید... اه اه پسره چندش داشت همه زورشو میزد مخ شیوا رو بزنه.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="الهام مالکی, post: 108991, member: 4189"] پارت ۱۵ بلند شدیم رفتیم سمت کلاس و توی همه کلاس های اون روز شیوا بغل دست من نشسته بود. حس خوبی نسبت بهش داشتم مخصوصا که میدونستم همین روزها میلادم از فروشگاه میره و کلا تنها میشم و شاید بدنباشه یه دوست دیگه داشته باشم. کلاس تموم شد و از در دانشگاه زدیم بیرون، با شیوا خداحافظی کردم و کنار خیابون اروم اروم قدم زدم که یه ماشین با سرعت اومد سمتم و یه قدمیم به شدت ترمز کرد... خیلی ترسیدم ولی زود به خودم مسلط شدم و ترسم رو بروز ندادم... شیوا دوید سمتم که راننده اومد پایین و داد زد: _حواست کجاست خانم؟ ای خدای من باز همون پسره که باعث شد از پله ها سر بخورم... شیوا دوید سمتم و دستم رو گرفت و پرسید _خوبی؟ _ اره.. شیوا رو به پسره گفت: _ تو حواست کجاست؟ انگار کلا یه چیزیت میشه! این بار دومته داری مزاحمش میشی مثل اینکه تنت میخاره! پسره که انگار از شیوا خوشش اومده بود نیشش تا بناگوش باز شد و جواب داد: _ اره میخاره، میشه واسم بخارونیش؟ شیوا که از اون دخترا نبود بخواد از کسی حرف بخوره یا به کسی رو بده رفت سمت پسره و محکم زد تو گوشش و گفت: _ خارشت برطرف شد؟ و اومد سمت من دستمو کشید ببرم که در دیگه ماشین باز شد و یه پسر دیگه اومد پایین، در ماشین رو بست و اومد سمت ما با چند قدم فاصله ازمون ایستاد. خیلی آروم و متین بود سلام کرد و گفت: _ ببخشید خانوما دوست من یه خورده شیطونه من بجاش ازتون عذرخواهی میکنم... چه چهره دوست داشتنی داشت از اون چهره هایی که می شد ساعت ها بهش خیره بشی انگار که خدا مدت ها وقت گذاشته بود و با دست خودش این صورت رو نقاشی کرده بود. رو کرد به دوستش و گفت: _ سهیل نمیخوای از خانوما معذرت خواهی کنی؟ پس این بچه پررو اسمش سهیل بود که جواب داد: _ من چک خوردم معذرتم بخوام؟ شیوا گفت: _ اون چک که حقت بود نوش جونت... پسره پررو باز ادامه داد: _ چک شما که گُله هرکی نخوره... و سرشو تکون داد و خندید... اه اه پسره چندش داشت همه زورشو میزد مخ شیوا رو بزنه. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ارثیه عاشقانه | الهام مالکی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین