به نام تو، که بیصدا مرا میشنوی!
دلنوشته: نبضِمانایش
دلنویس:نادیا بیرامی
ژانر:تراژدی، اجتماعی
مقدمه:
منِرها شده از تو،
پس از آخرین قدمهای بیبازگشتت
سخت تبدار و بیجانم،
بیمارِ بیمار و
هیچ تیماری سراغ ندارم..
در چشمانم نبض لبخندهایت زیستن دارد،
گویا مانا شدی در رگهای تنم،
در صدایم،
در بند بند انگشتانم..
که همهام در پیِ حضور خالیِ تو میسوزد..
یادت بر لبانم میگرید،
در آغوشم،
در خیالم..
این گریستن سرزمینی از تو را در خیالم،
آباد کرده است.
آبادِ آباد
چون گندمزار موهایت،
چون خورشید نگاهت
و نبض مانایت..
رفیقِ از دست رفتهی من،
در سرزمین خیالت، دلتنگی زندگی میکند
سختجانتر از من،
میفشارد گلویم را..
میگیرد جانبیمار مرا..!
سخنی با مخاطبین:
این دلنوشته برای رفیقِ از دست رفتهام نوشته میشود و احساس من را از رفتنش، خط خطی میکند.
دلنوشته: نبضِمانایش
دلنویس:نادیا بیرامی
ژانر:تراژدی، اجتماعی
مقدمه:
منِرها شده از تو،
پس از آخرین قدمهای بیبازگشتت
سخت تبدار و بیجانم،
بیمارِ بیمار و
هیچ تیماری سراغ ندارم..
در چشمانم نبض لبخندهایت زیستن دارد،
گویا مانا شدی در رگهای تنم،
در صدایم،
در بند بند انگشتانم..
که همهام در پیِ حضور خالیِ تو میسوزد..
یادت بر لبانم میگرید،
در آغوشم،
در خیالم..
این گریستن سرزمینی از تو را در خیالم،
آباد کرده است.
آبادِ آباد
چون گندمزار موهایت،
چون خورشید نگاهت
و نبض مانایت..
رفیقِ از دست رفتهی من،
در سرزمین خیالت، دلتنگی زندگی میکند
سختجانتر از من،
میفشارد گلویم را..
میگیرد جانبیمار مرا..!
سخنی با مخاطبین:
این دلنوشته برای رفیقِ از دست رفتهام نوشته میشود و احساس من را از رفتنش، خط خطی میکند.
آخرین ویرایش: