. . .

تمام شده دلنوشته نامه یک ایکس x | آرمیتا حسینی

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
Negar__08ccb15425bd1199.png

نویسنده: آرمیتا حسینی
دلنوشته (نامه یک ایکس x )
ژانر: عاشقانه، تراژدی

مقدمه
محبوب من می‌دانی اکنون که این نامه را می‌نویسم در چه حالی هستم؟
آه حالم خوب نیست، اما به گمانم باید بنویسم چون اگر ننویسم
ناکام خواهم رفت
من روی اولین پله منتهی به مسیرت افتاده‌ام
خون آرام آرام چکه می‌کند، آنقدر چکه می‌کند تا بالاخره مرا بکشد
شاید با سرعت بدوی و به سویم بیای
و جنازه‌ای با چشمان باز ببینی
و شاید هم اصلا نیایی و برای خیلی آمدن‌ها دیر باشد
باور کن اصلا نمی‌خواهم تو را ترک کنم، من هنوز هم منتظرم که بیای و معادلات را حل کنی
و مرا نجات دهی
و ایکسی تنها، در خیابان شماره 13 را، در آغوش بکشی و بگویی، جوابت را پیدا می‌کنم
همیشه در کنارت هستم
تو فقط یک ایکس در کنج دفتر ریاضی نیستی... بیا این‌ها را بگو... بیا... می‌ترسم دیر شود


(سخن نویسنده: این دلنوشته درواقع در قالب یک نامه هست برای معشوق و امیدوارم ازش خوشتون بیاد(لازم به ذکره... من اگر عاشقانه مینویسم به خاطر عاشق شدنو دلشکستگی نیست... فقط عشق مخاطب بیشتری داره و بار احساسیش بالاست بنابراین واسه متونم جذابه)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #11
محبوبم من زیادی سعی کردم لبخند بزنم
زندگی عادی را در پیش بگیرم اما فهمیدم زندگی من خیلی وقت است با تو
به مسیری غیرعادی رفته و دیگر نمی‌توان به مسیر عادی برگشت. آخر می‌دانی
اشخاص غیرعادی در میان عادی‌ها جایی ندارند. ما لباس خاکستری نپوشیده‌ایم پس اگر میان آنها برویم
صددرصد زندگی دشوار خواهد شد. انگاری من و تو از یک سیاره دیگر آمده بودیم
اما اکنون که تو نیستی من تنها غیرعادی خیابان 13 هستم.
اما اگر بیشتر از این دیر کنی، من نیز می‌روم و همه چیز زمین عادی خواهد شد.
آه البته باید زودتر از این‌ها به فکرم می‌رسید که خودم را از روی زمین پاک کنم، رنگ من ، رنگ کره‌زمین را بر هم زده.
من نه مثل برخی انسان‌ها آبی آبی هستم، و نه خاکستری. کره زمین هم فقط از این دو نوع رنگ ساخته شده، خاکی و آبی. بودن من این رنگ و قانون را برهم می‌زند، من مثل لکه رنگی هستم که زمین تحمل نگهداری از من را ندارد
خیلی وقت‌ها گمان می‌کنم کره زمین می‌خواهد مرا بالا بیاورد و پرتم کند به سویی دیگر
اما انگاری جاذبه با او موافق نیست! به نظرم بیش از اینکه من جذب جاذبه شده باشم او جذبم شده است.
شاید دلش یک رنگ جدید می‌خواهد
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #12
محبوبم، وقتی رفتی و دیگر به من پاسخی ندادی
با خود گمان نکردی که من فقط تو و خدایم را دارم؟
البته من همه را دارم، خیلی‌ها را دارم اما آنها که شبیه من نیستند
بی شک یک گل ظریف میان هزاران بوته و گل و گیاه که شباهتی به او ندارند
احساس تنهایی می‌کند
نمی‌کند؟
وقتی رفتی با خود نگفتی این گل میان کاکتوس‌ها پژمرده می‌شود؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #13
آه محبوبم بی شک اگر روی کاغذ با یک قلم برایت این‌ها را می‌نوشتم
ورق پر می‌شد از قطرات اشک ریز و درشت
بعد هم احتمالا کلمات میان این اشک شور، پف می‌کردند و پاره می‌شدند
خوب شد روی ورق نمی‌نویسم مگر نه؟ آخر می‌خواهم نامه‌هایم سالم به دستت برسند
حتی یک خش رویشان نباید بی افتد. انگاری این کلمات برایم بسیار با ارزش هستند و من می‌ترسم
بلایی سرشان بیاید
می‌دانی که این‌ها، آخرین نوشته‌های من قبل از رفتنم هستند
آخرین نوشته
آخرین کلماتم
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #14
محبوب قلبم، باور کن قصد نداشتم نامه‌ام انقدر طولانی باشد
اما چه کنم که حرف برای زدن زیاد است و وقت کم
من مجبورم تند تند بنویسم وگرنه با هزاران حرف نگفته می‌روم
اینگونه رفتن ظالمانه است، پس مرا درک کن و تمام نامه را بخوان
حتی اگر خسته کننده باشد آخرین خواسته‌ام قبل مردن را بپذیر و انجام بده
شاید اشتباه من بود نه تو! وقتی می‌گویند سیب ممنوعه است نباید دست بزنی
اگر دست بزنی، روی زمین می‌افتی و از بهشت فارغ می‌شوی
وسوسه‌کننده بودی، قرمز و آب‌دار، طعم شیرینی داشتی، حتی تلخ بودن‌هایت شیرین بود
آیا از برداشتنت پشیمانم؟
نه! نیستم! بی شک نیستم. من فقط بهشت را از دست دادم، اما به جایش خیلی چیزها گرفتم مگر نه؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #15
محبوبم، می‌خواهم در این بخش از نامه زیادی کلیشه‌ای بنویسم
خوب می‌دانم چیزی که قصد دارم بنویسم را بارها و بارها نوشته‌اند
گفته‌اند و شاید نشان داده‌اند. اما بگذار برای آخرین بار بگویم. آخرین بار که اشکالی ندارد
مگر اشکالی دارد برای آخرین بار به سوی کلیشه بروم؟
به هرحال دیگر قرار نیست بگویمش که، قرار است؟
آه محبوب من، بسیار دوستت دارم! آری من نه مثل لیلی برای مجنون
نه مثل زلیخا برای یوسف، من مثل خودم عاشقت هستم و دوستت دارم.
باور کن اگر کاری از دستم بر بیاید برایت دریغ نمی‌کنم اما افسوس اکنون فقط می‌توانم
بنشینم و تعداد قطرات خونی که می‌ریزند را، بشمارم.
به نظرت آخرین قطره شماره چند خواهد بود؟ آیا تا آن موقع می‌آیی؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #16
می‌خواهم بدانی که همیشه محبوب قلبم بودی
برایم با ارزش بودی، مثل پر برای پروانه.
مثل آب برای گل و گیاه
مثل خورشید برای آسمان
مثل خدا برای انسان
آری تو مثل تمام این‌ها برایم حیاتی و لازم و مهم بودی. نمی‌توانم بگویم هستی
آخر دارم میمیرم... آیا بعد از مرگم باز برایم لازمی؟ باید مرد و بعد فهمید
منکه بعد از مرگم نمی‌توانم برایت نامه بنویسم اما تو قول بده
روی قبرم بنشینی و برایم نامه‌های عاشقانه‌ات را بخوانی
روی قولت چندان هم حساب باز نمی‌کنم. وقتی خودم بودم و می‌خواستمت که تو نبودی
حال برای یک قبر که قرار نیست وفادار بمانی. بی شک مرا فراموش می‌کنی، مثل زمینی که بعد از تابش خورشید و دیدن روی خورشید، باران عاشق را فراموش می‌کند و خالی از باران می‌شود
بارانی که برایش جان داد اما
یادش رفت از خاطره‌ها
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #17
قطرات خون زیادی دیگر ریختند
زمین مملو شده از رنگ خونی
واقعا انقدر خون داشتم و خود نمی‌دانستم؟ اما انگار هنوز کمی جان در بدن دارم
محبوبم... چشمانم می‌سوزد و دستانم می‌لرزد
حتی بخش زیادی از بدنم گز گز می‌کند
انگار دیگر توان نوشتن ندارم، پس باید زودتر از چیزی که فکرش را می‌کردم خداحافظی کنیم
هنوزم امیدوارم بیای... نمیایی ... چرا نمیایی؟ احساس می‌کنم این زیادی ظالمانه است که تو
بگویی دوستم داری اما نیایی
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #18
یادم است در عرض چند ساعت دل تنگم شدی
خبر داری از ساعت گذشته و به روز رسیده؟
خبر داری خیلی وقت است دیگر دلت برایم تنگ نمی‌شود؟
آه نکند به من دروغ گفتی و نه دوستم داشتی نه دلت برایم تنگ می‌شد
هیچ دروغی بدتر از این نیست، باور کن هیچ دروغی.
شاید می‌ترسیدی حقیقت برایم تلخ باشد برای همین دروغ‌ها را پشت سر هم چیدی
اما می‌دانی، حقیقت با اینکه تلخ است، بهتر از این است که بعدها دروغی فاش شود، آنگاه از تلخی می‌گذرد
می‌رسد به مرگی که الان کم کم به سویم می‌آید
محبوبم، بسیار دوستت دارم، حتی اگر دروغ گفته باشی. من دوستت دارم، شاید به ما بگویند
این داستان کلیشه خودکشی عاشق برای معشوق است
اما داستان ما چیزی فراتر از این‌هاست. من فقط معادلات را برهم زدم تا بیای و جواب را پیدا کنی
منکه قصد خودکشی کردن را نداشتم، داشتم؟
 
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #19
محبوبم، مرا و نوشته‌هایم را در گوشه‌ای از ذهنت به یاد داشته باش
چون تکرار نخواهیم شد. برخی چیزها مثل چهره افراد خاص، و یا حرکت ستاره‌ای دنباله‌دار
باید تا ابد در ذهن هک شوند
چون تکرار نمی‌شوند
برای همیشه از بین می‌روند
محبوبم وقتی بی خداحافظی
بدون خبر، ناگهان محو شدی، من نتوانستم طاقت بیاورم
حداقل اگر می‌دانستم رفته‌ای یک چیزی
اما من حتی نمی‌دانستم رفته‌ای
آخر رفتن بی خداحافظی مگر رفتن است؟
من اکنون منتظرم که بیای
تو که نگفتی میروم، پس چطور شد؟ چگونه شد؟ آخر این ریاضی بلد نبودن کار دستم داد
اگر معادلاتت را حل می‌کردم اکنون می‌دانستم کجایی
اما تو کجایی؟ به راستی کجایی؟
در چه حالی؟ چه می‌کنی؟ نامه‌هایم به دستت رسیده؟ چیزی از آنها خوانده‌ای
ای کاش می‌شد سین زدنت را ببینم.
نه ولی این یک نامه است برنامه تلگرام نیست که.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,791
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,238
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #20
هم اکنون می‌خواهم آخرین حرف‎‌هایم را درون کلمات جازی سازم
هرچند به گمانم آنها نیز ظرفیت این همه احساس را یک جا ندارند
ولی چه می‌شود کرد! گاهی باید تحمل کرد!
درد را
غم را
عشق را
باید تحمل کرد و این ظرف را عمیق‌تر ساخت. در غیر این صورت با هر کلمه ممکن است بمیریم.
به گمانم نامه‌ام به دستت رسیده
چون در آخرین لحظه وقتی قلم از دستم افتاد
وقتی داشتم میمردم و آن نور عجیب را می‌دیدم، دقیقا همان نوری که موقع مرگ می‌توان دید
آری وقتی او را می‌دیدم، یک فرشته با دوبال سفید مقابلم ظاهر شد و مرا از روی زمین بلند کرد
زخم دستم خوب است! از اول هم آن زخم و آن درد برایم مهم نبود
مهم قلبم بود که ناخن می‌کشید روی سینه‌ام و مویه می‌کرد.
گاهی هم به شدت دیوانه می‌شد و با سرعت بالاتری بالا و پایین می‌پرید تا من زودتر پیر شوم
و زودتر بمیرم.
درکل که درد بزرگم همین نیم وجب قلب بود که مرا از کار و زندگی انداخته بود. آن محبوبم
اکنون قلبم با آرامش و لبخند روی تخت پادشاهیش لم داده و لذت می‌برد از تماشا کردنت
قول بده دیگر از من آنقدر دور نشوی که
مجبور شوم
برایت نامه بنویسم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین