انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
دلنوشته کاربران
دلنوشته فریاد ماه| آرمیتا حسینی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دمیــــــورژ" data-source="post: 99894" data-attributes="member: 123"><p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">ما درونی روشن داریم، حتی از سفیدیای که در باورتان نقش بسته</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">سفیدتر! آنقدر روشن که در خیال جا نمیگیرد</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">آنقدر روشن که میتواند در یک ثانیه، نفسهایتان را ساکت، قلبتان را به فریاد، وا دارد</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">مثل بادی محکم و پر قدرت به سویتان میتازد و شما در خود به انحصار میکشد</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">احساس میکنید خواهید مُرد، گمان میبرید این باد وحشیانه آمده که شما را خفه کند</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">سعی دارید پنجره را بالا بکشید تا بادی که در اثر سرعت، همپایه قدرت شده را پس بزنید</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">اما اینبار نمیتوانید. با افتادن به دامان نور... لحظهای نفسهایتان میرود</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">و نفسی دیگر میآید</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">آن نفس آلوده به دود کارخانهای ذهنتان، میمیرد و در خاک مثل کرمی به ولوله میافتد</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">همان نفسی که به دروغ و ریا آلوده بود. شما در کارخانه ذهنتان انواع الفاظ آلوده به بوی فاضلاب را میساختید و با نفسهایتان بیرون میدادید</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">این نفسها فرقی با دود کارخانهها داشتند؟ شاید بدتر از آن بودند</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">حال که نفس میکشید... بوی دامن آغشته به اُکالیپتوس را استشمام میکنید و یا خیسی ساحل، نم موهای خوش عطر، چادری با عطر مشهدی، اما نه! این بو فراتر از تمام بوهایی است که تا به حال استشمام کردهاید.</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">نمیشود برایش مثالی آورد، مثالاش حضور خود اوست!</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">پا راکه به این سوی نور بگذارید، احساس میکنید پاهایتان روی زمین پرواز میکند و دستانتان امواجی برای قایقهای بی پناه شده</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">قلبتان سرچشمه سیرابکننده</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">ذهنتان... ذهنی که در نور غلت بزند، چطور میتواند باشد؟</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">نور واقعی همین است و همین احساس را دارد</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">شعارهای مهربانی که در سینه درد کشیده مینشینند و درمان نمیسازند</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">سخنان ظارهاً خوب و حکیمانه، قوانینی که اکثرا افراد نمیدانند از کجا سر رسیده</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">هیچکدام اینها نمیتوانند احساسی که در نور حقیقی هست را بدهند</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">ماه همیشه میگفت«مردم نه هدفشان را به خوبی میشناسند نه شیوه رسیدن به آن را. تا عروسکی به دستاشان میدهند، هدف والا را فراموش میکنند»</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">او درباره شیوه سخنی نگفت. اما من که میدانستم</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">شیوه رسیدن به نور، استفاده از تاریکی نیست</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">مادرم که چاقو بیخ گلویم میگذارد و میگوید باید چنین کنم در غیر این صورت به سیاهی میروم... خودش واقف است که نوری ندارد؟</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">او میگوید خیرخواه من است... اما یک روز تا حدی مرا زد که جنازهام را گوشه خانه یافتم</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">او واقف است که خیرخواه من نیست؟</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">کسی میداند که با کارهای تاریک نمیشود روشنایی ساخت؟</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">جمعه 6 ابان</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">1401</span></p> <p style="text-align: center"><span style="font-family: 'Tanha'">13:57</span></p> <p style="text-align: center"></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دمیــــــورژ, post: 99894, member: 123"] [CENTER][FONT=Tanha]ما درونی روشن داریم، حتی از سفیدیای که در باورتان نقش بسته سفیدتر! آنقدر روشن که در خیال جا نمیگیرد آنقدر روشن که میتواند در یک ثانیه، نفسهایتان را ساکت، قلبتان را به فریاد، وا دارد مثل بادی محکم و پر قدرت به سویتان میتازد و شما در خود به انحصار میکشد احساس میکنید خواهید مُرد، گمان میبرید این باد وحشیانه آمده که شما را خفه کند سعی دارید پنجره را بالا بکشید تا بادی که در اثر سرعت، همپایه قدرت شده را پس بزنید اما اینبار نمیتوانید. با افتادن به دامان نور... لحظهای نفسهایتان میرود و نفسی دیگر میآید آن نفس آلوده به دود کارخانهای ذهنتان، میمیرد و در خاک مثل کرمی به ولوله میافتد همان نفسی که به دروغ و ریا آلوده بود. شما در کارخانه ذهنتان انواع الفاظ آلوده به بوی فاضلاب را میساختید و با نفسهایتان بیرون میدادید این نفسها فرقی با دود کارخانهها داشتند؟ شاید بدتر از آن بودند حال که نفس میکشید... بوی دامن آغشته به اُکالیپتوس را استشمام میکنید و یا خیسی ساحل، نم موهای خوش عطر، چادری با عطر مشهدی، اما نه! این بو فراتر از تمام بوهایی است که تا به حال استشمام کردهاید. نمیشود برایش مثالی آورد، مثالاش حضور خود اوست! پا راکه به این سوی نور بگذارید، احساس میکنید پاهایتان روی زمین پرواز میکند و دستانتان امواجی برای قایقهای بی پناه شده قلبتان سرچشمه سیرابکننده ذهنتان... ذهنی که در نور غلت بزند، چطور میتواند باشد؟ نور واقعی همین است و همین احساس را دارد شعارهای مهربانی که در سینه درد کشیده مینشینند و درمان نمیسازند سخنان ظارهاً خوب و حکیمانه، قوانینی که اکثرا افراد نمیدانند از کجا سر رسیده هیچکدام اینها نمیتوانند احساسی که در نور حقیقی هست را بدهند ماه همیشه میگفت«مردم نه هدفشان را به خوبی میشناسند نه شیوه رسیدن به آن را. تا عروسکی به دستاشان میدهند، هدف والا را فراموش میکنند» او درباره شیوه سخنی نگفت. اما من که میدانستم شیوه رسیدن به نور، استفاده از تاریکی نیست مادرم که چاقو بیخ گلویم میگذارد و میگوید باید چنین کنم در غیر این صورت به سیاهی میروم... خودش واقف است که نوری ندارد؟ او میگوید خیرخواه من است... اما یک روز تا حدی مرا زد که جنازهام را گوشه خانه یافتم او واقف است که خیرخواه من نیست؟ کسی میداند که با کارهای تاریک نمیشود روشنایی ساخت؟ جمعه 6 ابان 1401 13:57[/FONT] [/CENTER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
دلنوشته کاربران
دلنوشته فریاد ماه| آرمیتا حسینی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین