انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
دلنوشته کاربران
دلنوشته روح طلاقت | هانی.م کاربر انجمن رمانیک
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Paradox" data-source="post: 70131" data-attributes="member: 310"><p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center">(<strong>باران)</strong></p> <p style="text-align: center"><strong></strong></p> <p style="text-align: center"><strong>صدای غرش و نعره زدن آسمان و سپس شلاقهایش که بر روی شیشه اتاق زده میشد مرا به سمت پنجره کشاند.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>دست بر روی شیشهای سرد گذاشته و بیرون را نگاه میکنم.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>دلم قدم زدن زیر باران را کرده است، لباسی به تن کرده و به بیرون میروم، اجازه خارج شدن را به من نمیدهد که بی تفاوت سمت دکترم میروم و به پرستار خیره میشوم که بعد چندی که منظورم را میفهمد و نیاز درون چشمهایم را میبیند، اجازه میدهد که بیرون روم.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>نیم نگاهی به پرستار میاندازم و به سمت حیاط قدم بر میدارم. </strong></p> <p style="text-align: center"><strong>دیوانگیست با این ضربات باران زیرش قدم زنی؛ اما مگر من را نیز دیوانه نمیپندارند؟ پس بی تفاوت سرم را بالا گرفته و میگذارم که شلاقها بر روی صورتم فرود آیند.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>باران زمانی زیبا بود که شور و شوق را در دلم زنده میکرد نه کنونی که نقابیست بر روی صورتم تا کسی اشکهای روی صورتم را نبیند! </strong></p> <p style="text-align: center"><strong>آری! اشکهایم را، دلم خسته شدهاست و بعد از مدتها چشمانم قصد باریدن کردهاند و حالی که دل آسمان هم گرفته و میبارد، چشمانم بهانهای پیدا کرده و با او میبارد، دلم میخواهد چنان فریادی زنم از ته دل که گوش فلک را کر کرده و جان از بدنم رها کند. </strong></p> <p style="text-align: center"><strong>دلم این روزها خسته است، خسته... . </strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Paradox, post: 70131, member: 310"] [CENTER] ([B]باران) صدای غرش و نعره زدن آسمان و سپس شلاقهایش که بر روی شیشه اتاق زده میشد مرا به سمت پنجره کشاند. دست بر روی شیشهای سرد گذاشته و بیرون را نگاه میکنم. دلم قدم زدن زیر باران را کرده است، لباسی به تن کرده و به بیرون میروم، اجازه خارج شدن را به من نمیدهد که بی تفاوت سمت دکترم میروم و به پرستار خیره میشوم که بعد چندی که منظورم را میفهمد و نیاز درون چشمهایم را میبیند، اجازه میدهد که بیرون روم. نیم نگاهی به پرستار میاندازم و به سمت حیاط قدم بر میدارم. دیوانگیست با این ضربات باران زیرش قدم زنی؛ اما مگر من را نیز دیوانه نمیپندارند؟ پس بی تفاوت سرم را بالا گرفته و میگذارم که شلاقها بر روی صورتم فرود آیند. باران زمانی زیبا بود که شور و شوق را در دلم زنده میکرد نه کنونی که نقابیست بر روی صورتم تا کسی اشکهای روی صورتم را نبیند! آری! اشکهایم را، دلم خسته شدهاست و بعد از مدتها چشمانم قصد باریدن کردهاند و حالی که دل آسمان هم گرفته و میبارد، چشمانم بهانهای پیدا کرده و با او میبارد، دلم میخواهد چنان فریادی زنم از ته دل که گوش فلک را کر کرده و جان از بدنم رها کند. دلم این روزها خسته است، خسته... . [/B][/CENTER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
دلنوشته کاربران
دلنوشته روح طلاقت | هانی.م کاربر انجمن رمانیک
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین