انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
دلنوشته کاربران
دلنوشته روح طلاقت | هانی.م کاربر انجمن رمانیک
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Paradox" data-source="post: 19397" data-attributes="member: 310"><p style="text-align: center"><strong>(مرگ)</strong></p> <p style="text-align: center"><strong></strong></p> <p style="text-align: center"><strong>دنیای عجیبی است!</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>همه از مردن میترسند و واهمه دارند!</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>من چرا نمیترسم؟</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>بارها از این آقای به اصطلاح روانشناس که هر هفته به من سر میزند و هربار نسخهی جدیدی برایم میپیچد، پرسیدهام؛ اما فقط سرش را تکان میدهد.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>امروز باز به دیدارم آمده، باز از او همین سوال را میپرسم؛ اما سرش را تکان داد و مشغول نوشتن چیزی در دفترچهاش شد و در همان حال با تمسخر گفت:</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>- مرگ برای هیچ کس ترسی ندارد.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>میخواست حرف من را قبول نکند!</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>این هم فکر میکند من دیوانهام و نمیفهمم چه میگویم!</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>گلویش در حصار انگشتان باریکم فشرده میشود. صورتش رو به کبودی میزند، هرچه تلاش میکند دستهایم را کنار بزند انگار نمیتواند، گویی قدرت من هزار برابر شده است. حق هم دارم روحم را به سخره گرفته و مرا دیوانه در خیال خود میپندارد.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>در نگاهش اشک موج میزند، در نگاه سردم هیچ چیز تغییری نمیکند.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>مزاحمهای همیشگی به سرعت به سمت اتاق میآیند و باز نمیدانم از کجا فهمیدهاند!</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>حواسم به آن سمت پرت شد که روانشناس دستهایم را کنار زد و در کسری از ثانیه پرستار آرامبخشی به دستهایم محکم فشرد که دنیا در دیدهگانم تیره و تار شد.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>قبل از اینکه چشمهایم به ظلمات کشیده شود به گلوی او نگاه میاندازم و با دستم روی گلوی خود را نشان میدهم و سپس به او اشاره میکنم.</strong></p> <p style="text-align: center"><strong>هه اینگونه است که مرگ برای هیچ کس ترسی ندارد!؟</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Paradox, post: 19397, member: 310"] [CENTER][B](مرگ) دنیای عجیبی است! همه از مردن میترسند و واهمه دارند! من چرا نمیترسم؟ بارها از این آقای به اصطلاح روانشناس که هر هفته به من سر میزند و هربار نسخهی جدیدی برایم میپیچد، پرسیدهام؛ اما فقط سرش را تکان میدهد. امروز باز به دیدارم آمده، باز از او همین سوال را میپرسم؛ اما سرش را تکان داد و مشغول نوشتن چیزی در دفترچهاش شد و در همان حال با تمسخر گفت: - مرگ برای هیچ کس ترسی ندارد. میخواست حرف من را قبول نکند! این هم فکر میکند من دیوانهام و نمیفهمم چه میگویم! گلویش در حصار انگشتان باریکم فشرده میشود. صورتش رو به کبودی میزند، هرچه تلاش میکند دستهایم را کنار بزند انگار نمیتواند، گویی قدرت من هزار برابر شده است. حق هم دارم روحم را به سخره گرفته و مرا دیوانه در خیال خود میپندارد. در نگاهش اشک موج میزند، در نگاه سردم هیچ چیز تغییری نمیکند. مزاحمهای همیشگی به سرعت به سمت اتاق میآیند و باز نمیدانم از کجا فهمیدهاند! حواسم به آن سمت پرت شد که روانشناس دستهایم را کنار زد و در کسری از ثانیه پرستار آرامبخشی به دستهایم محکم فشرد که دنیا در دیدهگانم تیره و تار شد. قبل از اینکه چشمهایم به ظلمات کشیده شود به گلوی او نگاه میاندازم و با دستم روی گلوی خود را نشان میدهم و سپس به او اشاره میکنم. هه اینگونه است که مرگ برای هیچ کس ترسی ندارد!؟[/B][/CENTER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
دلنوشته کاربران
دلنوشته روح طلاقت | هانی.م کاربر انجمن رمانیک
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین