دفترکار دفترکار عکاس 📸 AYSA_H

[مدیر هنرجو]

📸به نام عکاس تمام اعمال📸



عکاس عزیز، لطفا پیش از شروع کار خود قوانین آلبوم عکس را حتما مطالعه بفرمایید.
از گذاشتن هرگونه اسپم در دفترکار خود پرهیز کنید.
فقط عکاس مربوطه می‌تواند در دفترکار خود پست ارسال کند.
حداقل هر 10 روز یکبار موظف به به روز رسانی دفترکار خود هستید.
موفق باشید!
@AYSA_H​

 

[seon-ho]

هنر در طبیعت نهفته‌ است و متعلق به‌ کسی است که آن را از طبیعت استخراج کند

 

[seon-ho]

باران ، تمام دیشب را شست !
رد پای هیچ خاطره ای در شهر باقی نیست
و درختان جز به شکوفه دادن فکر نمی کنند
باران تمام غبار پشت شیشه را شست !
امروز پنجره اتاق لبخند می‌زند ..
امروز روز دیگریست ..
آسمان را نگاه کرده ای ؟
بعد از شکستن بغض عظیمش چه آسوده در لباس آبی ملیحش می خندد ...
حالا که کوچه ها را باران زده و ردپای تنهایی از شهر دور شده ،
قول شکوفه دادن را به دلت نمی دهی ؟

 

[seon-ho]

کم سن و سال تر که بودم، تکالیف مدرسه رو به زور می‌نوشتم و بی‌چاره مادرم رو کلی اذیت می‌کردم. خدا خیرش بده همسایه‌امون رو! یه روز وقتی بی محلی‌های من رو نسبت به درس دید، دست به کار شد و با مادرم نقشه کشیدن تا ما رو علاقه‌مند به درس کنند! آره ما! دختر خودش هم همین مشکل رو داشت. فرداش بعد از ناهار، مثل همیشه با دلناز به حیاط رفتیم و به روال همیشه توپ بازی کردیم. بعد از حدودا یک ساعت، بوی مطبوعی توی دماغمون پیچید! خونه ما طبقه اول بود و به راحتی بوی کیکی که از قرار معلوم مامان پخته بود، توی حیاط پراکنده شده بود. ماهم که عاشق کیک! نگاهی به هم انداختیم با آخرین سرعت به سمت خونه ما رفتیم. اما تا ما رسیدیم، مامان در سبد مسافرتی آبی رو بست و ما از دیدن اون کیک وانیلی ناکام موندیم. مامان مارو صدا کرد و گفت اگه تا ساعت پنج تکلیفمون رو بنویسیم، همراه اون کیک خوشمزه به پارک میریم و تاشب اونجا می‌مانیم!
از خوشحال جیغ بلندی کشیدیم و هر کس به سراغ تکالیف خودش رفت. با دست‌های کوچیکم تند و تند تکالیفم رو می‌نوشتم. اما انگار تمومی نداشت! اما بلاخره با ده دقیقه تاخیر تکالیف رو تحویل مامان دادم. بعد از اینکه مامان اجازه رفتن رو صادر کردم، با ذوق چندبار پایین و بالا پریدم و سریع حاظر شدم. چند دقیقه بعد من و دلناز جلوتر و مادرا پشت سرمون حرکت می‌کردن. وقتی که چشمم به پارک و اون سرسره‌‌های رنگی افتاد، انگار دنیا رو بهم داده بودن...بدو بدو باهم به سمت سرسره‌ها رفتیم و نوبتی و گاهی مثل قطار سر می‌خوردیم و کلی عشق میکردیم از اینکه موهامون توی باد پخش میشه. حتی اگه برای چند ثانیه بود!
اون روز کلی بازی کردیم و کیک خوردیم! چه لذتی داشت وقتی که روی چمن‌های سرد نشسته بودیم و از هر دری می‌گفتیم و می‌خندیدیم! لذت اصلی از جایی شروع شد که به بهانه شستن دست‌های کثیفمون به سمت آبخوری رفتیم و آب بازی کردیم. به جرعت می‌تونم بگم اون روز کل پارک از خنده‌های ما پر شده بود و مامان‌ها از خنده‌مون سرمست می‌شدن!
از اون روز به بعد به ذوق همون پارک سرکوچه که سرسره‌های رنگی، تابی که برای ما بلند بود، وسایل ورزشی که به زور سوارشون می‌شدیم، اسبی که من قاطی قاطی صداش می‌زدم و از همه مهم‌تر! خوراکی‌هایی که مامان برامون آماده می‌کرد، سریع تکلیفمون رو می‌نوشتیم و سر ساعت پنج آماده و حاظر دم در می‌ایستادیم...
یادش بخیر! الان هم گه‌گداری از کنار اون پارک رد میشم، هنوز هم مثل قدیمه اما با این تفاوت که از هیچ بچه‌ای خبری نیست! انگار با اومدن کرونا بچه‌ها علاقه‌شون رو نسبت به پارک از دست دادن و تنها دلخوشیشون شده تبلت و بازی‌های کامپیوتری. اما این‌ها کجا و پارک با اون طبیعت بکرش کجا!

نویسنده:AYSA_H

 

[seon-ho]

تک گل باغ که باشی، دیگر نگران چیده شدن نیستی! چون صاحب باغ چهارچشمی حواسش به توست...!
نویسنده:AYSA_H

 

[seon-ho]

تو آفتابی

هر صبح

می تابی بر پنجره ی خیالم

و نور می پاشی

روی سایه یِ تنهایی ام …

امروز را

عاشقانه بتاب رؤیای من!…

 

[seon-ho]

دیروز که از کنار این خونه می‌گذشتم، یاد بچه گیام افتادم که توی خونه مادربزرگم از درختای انگور آویزون می‌شدیم تا شاید بتونیم یه خوشه از انگور های ارگانیکی که پدربزرگم کاشته بود بخوریم!

 

[seon-ho]

‌

 

[seon-ho]

از نزدیک ابهت خاصی داره...!
#حسینیه_اعظم_زنجان

 

[seon-ho]

آبشار نیاگارا
باتوجه به سفر قبلیم به کانادا، گفتم یه عکسم ازش بگیرم شماهام ببینین یه وقت تو دلتون نمونه!:cool:😌😂