- شناسه کاربر
 - 7973
 
- تاریخ ثبتنام
 - 2024-03-15
 
- آخرین بازدید
 
- موضوعات
 - 6
 
- نوشتهها
 - 37
 
- پسندها
 - 161
 
- امتیازها
 - 113
 
سلام دوستان، یه سری مطالب براتون نوشتم، که دلم میخواد باهاتون به اشتراک بذارم. سعی میکنم تجارب نویسندگی که کمابیش از نظر خودم به قلمتون کمک میکنه رو قدم به قدم توضیح بدم تا کمکی باشه به کسایی که علاقه دارن. تمام این مطالب نوشته و زحمت شخصی منه و اختصاصی انجمن. کپی یا سواستفاده از مطالب برخورد خواهد داشت.
بریم که شروع کنیم.
مقدمه: معضل صفحهی سفید
تصور کن شب شده، همه خوابیدن، تو یه لیوان چایی جلوت گذاشتی 🍵، چراغ مطالعهت روشنه، دفتر یا لپتاپ بازه و صفحهی سفید جلوت مثل یه دیوار عظیم نگات میکنه. 😶🌫️ قلم یا کیبورد توی دستاته ولی هیچ چیزی به ذهنت نمیاد و هر چی بیشتر زور میزنی انگار مغزت قفل میکنه.
به این حالت میگن ترس از صفحه سفید. همه نویسندهها تجربهش کردن. حتی نویسندههای بزرگ. ایده، بر خلاف تصور یه چیز ماورایی یا جادویی نیست. 🪄 همون چیزیه که همین الان کنارته! یه صدا، یه تصویر، یه حس، یه خاطره. فقط باید یاد بگیری نگاهت رو طوری تنظیم کنی که اون رو ببینی. نویسنده مثل یه آدم معمولی نیست. اون یه جوری دنیا رو میبینه که بقیه نمیبینن.
پس بیا با هم یاد بگیریم چطور میشه از هیچی، ایده ساخت. از یه نگاه، از یه صدا، از یه لحظه کوتاه.
🎯 درس اول: ایدهیابی و شکار ایده ✨✍️
هیچ نویسندهای توی دنیا نیست که همیشه پر از ایده باشه. هممون اون لحظه لعنتی رو تجربه کردیم که بشینیم جلوی دفتر یا لپتاپ، خیره شیم به صفحه سفید و بگیم: خب حالا چی بنویسم؟
اینجاست که فرق یه نویسندهی واقعی با کسی که فقط رویاپردازه معلوم میشه! نویسنده میدونه چطور ایده رو شکار کنه و یا چطور ایده رو از دل زندگی بکشه بیرون. دقیقا مثل شکارچی که توی جنگل دنبال ردپا میگرده 🕵️♂️.
پس تو هم باید دنبال ردپای داستان توی زندگی بگردی.
حالا سوال اولی که همیشه داریم...
🌱 ایده از کجا سبز میشه؟
خیلیا فکر میکنن ایده باید عجیبغریب باشه؛ مثلا یهو توی خواب، فرشتهی الهام بیاد بزنه رو شونهت و بگه بنویس اینم ایده... یه ایدهی فضایی! ✨
ولی راستشو بخواین، بیشتر ایدههای ناب از چیزای خیلی ساده میاد. جدی میگم!
مثلا جی.کی. رولینگ ایدهی هری پاتر رو توی قطار گرفت. فقط دید یه بچه با عینک گرد توی ذهنش ظاهر شد. 🚂 با ارنست همینگوی خیلی از داستانهاشو از تجربههای خودش توی جنگ نوشت. 💣 یا صادق هدایت ایده بوف کور رو از کابوسها و افسردگیهای شخصی خودش الهام گرفت.
هیچکدومشون منتظر جادو نشدن و زندگی خودشون رو تبدیل کردن به داستان.
📒 به نظرم مهمترین نکتهی شکار ایده میشه دفترچهی طلایی. یه دفتری که هر لحظه هر ایده یا نکتهی سادهای که باعث جرقه بشه رو بتونی توش بنویسی. اگه نویسندهای دفترچه نداشته باشه، نصف راه رو از دست داده. هر چیزی که دیدی یا شنیدی میتونه جرقهی یه رمان باشه، پس باید سریع یادداشت کنی.
مثال واقعی از یه روزمره بزنم براتون؟
توی اتوبوس دیدم یه خانم داشت با گوشی گریه میکرد ولی همزمان لبخند میزد.
(چی باعث میشه آدم گریه کنه و بخنده با هم؟ 🤔)
موقع سرکار رفتن، یه پیرمرد میبینی که هر روز صبح یه گل قرمز میذاره روی نیمکت پارک.
(برای کی؟ چرا؟ 🌹)
یه دختر بچه توی کافه داشت با یه دستبند قدیمی حرف میزد.
(کی براش خریده؟ چرا اینقدر بهش وابستهست؟)
به همین راحتی میشه ایده از اطراف گرفت! همینارو باید یادداشت کنید چراکه شاید الان فقط یه جمله باشه، ولی ممکنه فردا همین جمله تبدیل بشه به داستان صدصفحهای.
			
			بریم که شروع کنیم.
مقدمه: معضل صفحهی سفید
تصور کن شب شده، همه خوابیدن، تو یه لیوان چایی جلوت گذاشتی 🍵، چراغ مطالعهت روشنه، دفتر یا لپتاپ بازه و صفحهی سفید جلوت مثل یه دیوار عظیم نگات میکنه. 😶🌫️ قلم یا کیبورد توی دستاته ولی هیچ چیزی به ذهنت نمیاد و هر چی بیشتر زور میزنی انگار مغزت قفل میکنه.
به این حالت میگن ترس از صفحه سفید. همه نویسندهها تجربهش کردن. حتی نویسندههای بزرگ. ایده، بر خلاف تصور یه چیز ماورایی یا جادویی نیست. 🪄 همون چیزیه که همین الان کنارته! یه صدا، یه تصویر، یه حس، یه خاطره. فقط باید یاد بگیری نگاهت رو طوری تنظیم کنی که اون رو ببینی. نویسنده مثل یه آدم معمولی نیست. اون یه جوری دنیا رو میبینه که بقیه نمیبینن.
پس بیا با هم یاد بگیریم چطور میشه از هیچی، ایده ساخت. از یه نگاه، از یه صدا، از یه لحظه کوتاه.
🎯 درس اول: ایدهیابی و شکار ایده ✨✍️
هیچ نویسندهای توی دنیا نیست که همیشه پر از ایده باشه. هممون اون لحظه لعنتی رو تجربه کردیم که بشینیم جلوی دفتر یا لپتاپ، خیره شیم به صفحه سفید و بگیم: خب حالا چی بنویسم؟
اینجاست که فرق یه نویسندهی واقعی با کسی که فقط رویاپردازه معلوم میشه! نویسنده میدونه چطور ایده رو شکار کنه و یا چطور ایده رو از دل زندگی بکشه بیرون. دقیقا مثل شکارچی که توی جنگل دنبال ردپا میگرده 🕵️♂️.
پس تو هم باید دنبال ردپای داستان توی زندگی بگردی.
حالا سوال اولی که همیشه داریم...
🌱 ایده از کجا سبز میشه؟
خیلیا فکر میکنن ایده باید عجیبغریب باشه؛ مثلا یهو توی خواب، فرشتهی الهام بیاد بزنه رو شونهت و بگه بنویس اینم ایده... یه ایدهی فضایی! ✨
ولی راستشو بخواین، بیشتر ایدههای ناب از چیزای خیلی ساده میاد. جدی میگم!
مثلا جی.کی. رولینگ ایدهی هری پاتر رو توی قطار گرفت. فقط دید یه بچه با عینک گرد توی ذهنش ظاهر شد. 🚂 با ارنست همینگوی خیلی از داستانهاشو از تجربههای خودش توی جنگ نوشت. 💣 یا صادق هدایت ایده بوف کور رو از کابوسها و افسردگیهای شخصی خودش الهام گرفت.
هیچکدومشون منتظر جادو نشدن و زندگی خودشون رو تبدیل کردن به داستان.
📒 به نظرم مهمترین نکتهی شکار ایده میشه دفترچهی طلایی. یه دفتری که هر لحظه هر ایده یا نکتهی سادهای که باعث جرقه بشه رو بتونی توش بنویسی. اگه نویسندهای دفترچه نداشته باشه، نصف راه رو از دست داده. هر چیزی که دیدی یا شنیدی میتونه جرقهی یه رمان باشه، پس باید سریع یادداشت کنی.
مثال واقعی از یه روزمره بزنم براتون؟
توی اتوبوس دیدم یه خانم داشت با گوشی گریه میکرد ولی همزمان لبخند میزد.
(چی باعث میشه آدم گریه کنه و بخنده با هم؟ 🤔)
موقع سرکار رفتن، یه پیرمرد میبینی که هر روز صبح یه گل قرمز میذاره روی نیمکت پارک.
(برای کی؟ چرا؟ 🌹)
یه دختر بچه توی کافه داشت با یه دستبند قدیمی حرف میزد.
(کی براش خریده؟ چرا اینقدر بهش وابستهست؟)
به همین راحتی میشه ایده از اطراف گرفت! همینارو باید یادداشت کنید چراکه شاید الان فقط یه جمله باشه، ولی ممکنه فردا همین جمله تبدیل بشه به داستان صدصفحهای.
			
				آخرین ویرایش: 
			
		
	
								
								
									
	
	
	
	
 
        نام موضوع : درس اول: شکار ایده✍️✨
            
        دسته : مطالب آموزش نویسندگی