انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه تعویذِ افتراق | نهال رادان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="جادوگر انجمن:)" data-source="post: 78814" data-attributes="member: 896"><p>ایدن با اینکه هنوز هم ته دلش از این تصمیم ناراضی بود؛ ولی باز هم بهخاطر راضی بودن هارپر لبخندی زد و گفت:</p><p>- هر چی تو بگی عزیزم.</p><p>هارپر، عاشق همین شخصیتِ متین و آرام ایدن بود. عشق از تمام رفتار ایدن کاملاً قابل مشاهده بود. هارپر این را میپسندید که او در ابراز احساسات کم نمیگذارد و همچنین بیپروایی هم نمیکند. میانهرویی ایدن بود که هارپر را به عشق او وا میداشت.</p><p>***</p><p>روبهروی هم نشسته بودند و از هر گوشه و کناری صحبت میکردند. سونیا، صمیمیترین دوست هارپر بود. هارپر بسیار او را دوست داشت و همیشه به او اعتماد میکرد. سونیا هم متقابلاً، دوست خیلی خوبی برای هارپر بود. در همهی مسائل به او کمک میکرد و مانند خواهری مهربان، دوستدار هارپر بود.</p><p>- هارپر! تو چیزی راجع به جادوگرها میدونی؟</p><p>هارپر با چاقو تکه سیبی را برداشت و با خنده گفت:</p><p>- نه، بیخیال سونیا. تو که به این چیزها اعتقاد نداری، میدونی که اینها واسه فیلمهاست.</p><p>سونیا سری تکان داد و گفت:</p><p>- ولی اگه واقعی بودن چی؟</p><p>هارپر برخاست و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، گفت:</p><p>- خب در اون صورت خیلی دلم میخواست که یک جادوگر باشم.</p><p>سونیا خندید.</p><p>- جداً؟ فکر نمیکردم بخوای یه جادوگر باشی.</p><p>هارپر سری تکان داد و گفت:</p><p>- خب خودمم فکر نمیکردم. ترجیح میدم عادی باشم.</p><p>روی لبان برجستهی سونیا، لبخندی شاید تلخ نشست. سعی کرد بحث را عوض کند.</p><p>- هنوز طراحی میکنی؟ خیلی دلم میخواد یک پرتره ازم بکشی.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="جادوگر انجمن:), post: 78814, member: 896"] ایدن با اینکه هنوز هم ته دلش از این تصمیم ناراضی بود؛ ولی باز هم بهخاطر راضی بودن هارپر لبخندی زد و گفت: - هر چی تو بگی عزیزم. هارپر، عاشق همین شخصیتِ متین و آرام ایدن بود. عشق از تمام رفتار ایدن کاملاً قابل مشاهده بود. هارپر این را میپسندید که او در ابراز احساسات کم نمیگذارد و همچنین بیپروایی هم نمیکند. میانهرویی ایدن بود که هارپر را به عشق او وا میداشت. *** روبهروی هم نشسته بودند و از هر گوشه و کناری صحبت میکردند. سونیا، صمیمیترین دوست هارپر بود. هارپر بسیار او را دوست داشت و همیشه به او اعتماد میکرد. سونیا هم متقابلاً، دوست خیلی خوبی برای هارپر بود. در همهی مسائل به او کمک میکرد و مانند خواهری مهربان، دوستدار هارپر بود. - هارپر! تو چیزی راجع به جادوگرها میدونی؟ هارپر با چاقو تکه سیبی را برداشت و با خنده گفت: - نه، بیخیال سونیا. تو که به این چیزها اعتقاد نداری، میدونی که اینها واسه فیلمهاست. سونیا سری تکان داد و گفت: - ولی اگه واقعی بودن چی؟ هارپر برخاست و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، گفت: - خب در اون صورت خیلی دلم میخواست که یک جادوگر باشم. سونیا خندید. - جداً؟ فکر نمیکردم بخوای یه جادوگر باشی. هارپر سری تکان داد و گفت: - خب خودمم فکر نمیکردم. ترجیح میدم عادی باشم. روی لبان برجستهی سونیا، لبخندی شاید تلخ نشست. سعی کرد بحث را عوض کند. - هنوز طراحی میکنی؟ خیلی دلم میخواد یک پرتره ازم بکشی. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه تعویذِ افتراق | نهال رادان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین